درود بر تو زیبای چند هزار سالهی سرزمینم. خوش آمدی و خسته نباشی!
به راستی کدام سربازی، در کل تاریخ توانسته بیش از تو با دشمنان وطناش این گونه مبارزه کند که تو، و این گونه پیروز شود که تو پیروز شدهای؟
چهارده قرن است که تو نه تنها برای ماندگاری خود، که برای ماندگاری فرهنگ زادگاهت، و برای ماندگاری شادمانی، ترانه و آواز و عشق با دشمنان مبارزه کردهای. با آنها که جز اشک و اندوه و مرگ و خشونت چیزی در کوله بارهای قرون وسطاییشان نداشتهاند.
و چنین است که اکنون، یعنی در بدترین روزهای تاریخ سرزمینِ مان، با آغاز طبیعت و رویش گیاه، تو همچنان با چهره زیبای آفتابیات و با پیراهن سبز بهاریات «زلف آشفته و خندان لب و مست» میآیی.
میآیی و مردمان سرزمینات را از کابوسهای تلخ بیرون میکشی و به آنها توان داشتن امیدهای شیرین میبخشی، و توان شاد بودن و پریدن از آتش چهارشنبه سوریات، نشستن بر سفرهی سال نوی باستانیات، و رقصیدن و آواز خواندن بر فرشهای رنگارنگ بهاریِ که همزاد همیشگی توست.
زیبای جاودان ما، مردمان سرزمینات امسال نیز چون همهی سال هایی که با تو بودهاند، آواز خوان و رقصان و بی خیال از منعها و تهدیدها در گوش هم زمزمه میکنند:
«چو نوروز فرخ فراز آمدش/ بدان جام روشن نیاز آمدش»
سال نو شاد و نوروزمان باز هم پیروز
شکوه میرزادگی
نوروز ۱۴۰۳