بیشتر شب تا دمیدن سحر را در بالکن خانه گذراندم. نسیمی خنک همراه صدای باران، تن سپردن به خنکای بهاری و عطر ملایمی که از درختان غرق در شکوفه در فضا پیچیده است. صدای موذن، صلای بیدار باش روزه گیران در این گوشه جهان در شهر تاشکند. چراغ هائی روشن میشوند. خروسی در دور دست میخواند، سگم سزار پارسی ممتد که بیشتر اعلام حضورش بمن است سر میدهد. صدای شرشرباران. تن کشیدن نسیم در تاریک روشن صبحگاهی با تن پوشی از حریر که گاه در روشنی کمرنگ سحررنگ نقره میگیرد و گاه در جدال تاریک روشن بر آمدن نم نمگ آفتاب رنگی از ارغوان. آوخ که زندگی چه میزان زیباست! اگرزندگی ستیزان بگذارند و خاطر حزین نباشد. خاطرم حزین است حزین در کنار مادری پیر که در این پیرانه سری در واپسین روزهای حیاتش. اجازه نشستن بر سر خاک فرزند و درد دل کردن با او را بوی نمیدهند. "درهای گورستان خاوران را بر روی خانواده بسته اند" قطره محال اندیش را در حوصله بحر رها میکنم. غلطی در رویا میزنم.
هر میزان که به سالهای وبائی جمهوری اسلامی نزدیک تر میگردم. خاطراتم تلخ تر میشوند. شور روزهای انقلاب حال به زهری تلخ بدل شده هر زمان که به یادم میافتد تلخی آن را در بند بند وجودم حس میکنم. همراه با آه حسرتی.
در این دومین روز سال نو به یاد دروازههای بسته خاوران میافتم. با صدها دسته گل نهاده شده بر پشت دروازه بسته! خانواده هائی که غمگین در پشت دروازه بسته ایستادهاند و سرود میخوانند. "ستاره فروزد و شب گریزد و صبح روشن آید... "
ننگتان باد که چه میزان نفرت انگیزید. که حتی نشستن برسر خاک عزیزان را از خانوادهها دریغ میدارید! در روز پیروزی مردم با شما چه خواهند کرد؟
بی اختیار به یاد مادران خاوران میافتم به یاد مادری که هر روز نامهای برای پسر خود مینوشت درون چمدان او که بعد از اعدامش به او داده بودند مینهاد و داخل کمدی قدیمی قرار میداد.
"حال کشتار پایان یافته است دیگر میدانم که در آن زندانها چهها گذشت زمانی که شبها سراغتان میآمدند، چشم بسته از راهروها عبورتان میدادند و سرانجام طناب بر گردنتان میانداختند. من صدای کشیده شدن چهارپایههای زیر پایتان را میشنوم و رها شدن معصومانهتان در فضا. من نیز همراه تو، همراه شما به دار کشیده میشوم در فضا معلق میگردم با چشمانی وحشت زده و دردمند با تو درون آن تریلی که به خاوران میرفت تل انبار میشوم بخشی از روحم را با شما زیر آن خاک دفن خواهم کرد در کنار شما خواهم خفت و مردم را به دادخواهی فراخواهم خواند! " (از کتاب چمدانی کوچک در کمدی قدیمی نوشته ابوالفضل محققی).
در اندرونم غوغائی است چگونه است؟ در عرض یک ماه هزاران زندانی سیاسی، تحصیل کردگان، زیباترین فرزندان این آب و خاک چنین ناجوانمردانه قتل عام شدند؟ بی آن که روزنامهای ولو در یک سطر به آن اشاره کند؟ حتی بعد از سی و اندی سال، بعد از جنبشی به بزرگی جنبش "مهسا"، جهان هم هر یک بسته به منافع خود سکوت کردند. سکوتی تلخ که چشم بر جنایتی بزرگ میبست! جلادی چون پورمحمدی عضو هئیت پنج نفره اعدام را اجازه میداد که از خواب خوش خود بعد از اعدامها سخن میگوید! رئیسی جلاد بر مسند ریاست جمهوری بنشیند و آزادانه سفر کند. از عدالت سخن گوید.
این وجدان ملی، این وجدان عمومی، این همبستگی مردم کجا نمود مییابد؟
این اعدامها در کجا دیده میشوند؟
این چنین خاموشی در مورد بزرگترین جنایت جمهوری اسلامی از چه روست؟
هنوز هم ملت نمیداند که در کمتر از یک ماه جلادان رژیم متجاوز از پنج هزار نفر را اعدام کردند. جامعهای که امروز به درستی در برابر اعدام یک فرد اعتراض میکند هنوز قادر نیست این کشتار را یک فاجعه ملی بنامد؟
ملتی که روز به روز بر دامنه نفرتش از حکومت اسلامی افزوده میشود و بر سر خاک هر عزیز به ناحق کشته شده بدست جمهوری اسلامی گرد میآید و شعار مرگ بر خامنهای سر میدهد، هنوز بیشترینشان نمیدانند که گورستان خاوران کجاست؟ هزاران اعدامی سال ۱۳۶۷ کجای این سرزمین ماتم زده مدفون گردیدهاند؟
در فرهنگ جنایتکارانه جمهوری اسلامی، در قاموس انباشته از نفرت خامنهای جائی برای مخالفان خود نیست، حکومت نفرت انگیزی که حتی اجازه رفتن بر سر خاک عزیزان مردم نمیدهد.
شک ندارم قلب سنگی و خودخواه او شادمان خواهد شد زمانی که خبر کشته شدن زندانیان سیاسی را میشنود. خبر بسته بودن دروازه خاوران بر روی خانوادهها و اندوهشان در پشت این دروازه که ترکیبی است از جنایت و اندوه! مردی که فکر میکند چرا مردم قادر به درک او نیستند، از نظر او مردمی بی سپاس که مرگ او را فریاد میزنند. مردی که دیگر جائی در بین مردم ندارد و مترسکی است در انتهای یک اطاق با وحشت فروپاشی نظامی که از درون و بیرون در حال فروریختن است.
این وظیفه ماست، وظیفه هر قلم است که چنین ساده از کنار این جنایت بزرگ نگذرد. بدون پرداختن به جنایت بزرگ سال ۶۷، بدون عبور از دروازه خاوران و سر تعظیم فرو آوردن بر خفتگان در گورهای دسته جمعی نمیتوان سخن آزادی و آزادگی گفت چرا که درهای خاوران به روی خانوادهها بسته است! چرا که هنوز افکار عمومی به جان متاثر از این جنایت و این همه بیداد نیست!
ابوالفضل محققی
کجاست زندگی! برای فرامرز اصلانی، امیر کراب