Friday, Mar 22, 2024

صفحه نخست » آیا ما واقعاً همه فلسطینی هستیم؟

palestine.jpgرادیو زمانه - محمد الکرد، نویسنده فلسطینی، در یادداشت اخیرش می‌نویسد: «معضل ما پیروزی یا شکست نیست، بیشتر به این واقعیت ساده مربوط است که بهانه‌ای نداریم در سکوت‌های امن‌مان پنهان شویم در حالی که خواهران و برادران‌مان را سلاخی می‌کنند.» ترجمه امید مهرگان از این یادداشت را بخوانید

با این حال، من در خیابان‌های نیویورک و لندن ام، سرگرم اعتراض ـــ سرکوب هست اما نه گاز اشک‌آور ـــ و عمر توی سلول یکی از زندان‌های اشغال‌گران است (که در آن دست‌کم ۳۵ زندانی سیاسی فلسطینی از ۷ اکتبر تا به حال شهید شده اند). در غزه، مردان گرم‌کن‌پوش توی سینه و سر گلوله خورده اند، در لحظه‌ی شهامت آخرین کنش‌شان، حالا چه شتابان به طرف یک مرکاوای زره‌پوش یا به‌سوی جای نسبتاً امن.

در اردوگاه پناهجویان شتیلای بیروت، پدربزرگی زندگی می‌کند و می‌میرد در قبضه‌ی خیال خانه‌ی قدیمی‌اش کنار دریا، تصویری چنان زنده که تقریباً بوی‌اش را می‌شنود. در بیت‌المقدس، نگران خانه‌ی خانواده‌ام هستم، نگران برادرم که هر روز سرکار می‌رود، و پلیسی که به‌آسانی تحریک می‌شود.

شهرهای دیگر هم ممکن است سیاراتی دیگر باشند، هر کدام با یک علت اصلیِ مرگ مختص خود: یک جا تک‌تیراندازان، یک جا هواپیماهای جنگنده، انفجار، تبعید، حذف، نسل‌کشی، کودک‌کشی، تحقیر، سردرد، بروکراسی، حبس، خشونت بینا‌جماعتی، دزدی، تشنگی، قحطی، فقر، جداسازی، حس شکست، حق‌السکوت، هر چه بگویی.

تکه‌پارگی صرفاً نمادین نیست، ما را همزمان به میلیون‌ها آدم در میلیون‌ها وضعیت بدل کرده است. یک قسمت از جامعه‌، حالا هرچه ازش باقی مانده، بهایی گزاف‌تر، خونین‌تر از باقی‌مان در سال‌های اخیر پرداخته است ـــ نکته‌ای جزئی که نمی‌توان سرسری از آن گذشت.

روزی روزگاری، به‌سادگی می‌توانستم خودم را از طبقاتی جدا کنم که از آنها بیزار بودم و به آنها رشک می‌بردم (نخبگان، بورژواها، و کسانی که فلسطین برایشان استعاره‌ای زیباشناختی است)، اما طبقه‌ی جدیدی در دوزخ باریک نوار غزه سربرآورده است: گرسنگی‌داده‌شدگان و دائماً، بی‌امان، بی‌رحمانه سلب‌مالکیت‌شدگان، و ناممکن است آدم چیزی بیش از یک ناظر ناتوان باشد، ناممکن است تعلق‌داشتن به‌ آن طبقه، بدون جای کبودی، بدون قربانی‌دادن.

وسوسه‌انگیز است، تقریباً آرامش‌بخش است ـــ مشخصاً وقتی به غذای سفره‌ام و سقف بالای سرم نگاه می‌کنم ـــ درافتادن به حس گناه، اما این احساس نامولدی است، انقلاب به راه نمی‌اندازد. گناهْ خود را مثل یک خوردگیِ زق‌‌زق‌کن تحمیل می‌کند، خوب از حضورش آگاه هستی، اما باز هم شیرینی می‌ریزی توی دهانت، تا این‌که دندان‌هایت بپوسند، تا این‌که خودت را از بین ببری.

این روزها من در قبضه‌ی یک خودداریِ ظریف‌تر، هرچند مهلک‌ترم، یک ادراکِ ناخواسته: غزه حق دارد ما را وابنهد، هرگز ما را نبخشد، توی صورت‌مان تف کند. با چندین جنگ مواجه بوده است؟ چه تعداد شهید داده است؟‌ چه تعداد جسد ازش دزدیده شده، از آغوش پدران‌شان کنده شده؟‌ و چه تعداد از ما به لکنت زبان می‌افتیم وقتی ازمان درباره‌ی مقاومت می‌پرسند، یا حق مقاومت‌مان را کاملاً کنار می‌گذاریم، نیازمان به مقاومت را؟‌ چه تعداد از ما پیشرفت شغلی‌مان را به خویشان‌مان ترجیح می‌دهیم؟‌ چه تعداد از ما می‌توانست کاری کرده باشد، هر چه، ولی نکرد؟

از ۷ اکتبر به این سو، بسیاری از چهره‌های عمومی، بسیاری‌شان فلسطینی، بخصوص در غرب، دست به تجدید نظر زده اند در ـــ حتی انکارش کرده اند ـــ آن حس کاتارسیس یا پالایشی که تماشای تصاویر «بولدوزرهای فلسطینی» که حصار اسراییلی دورتادور غزه را خراب کردند بهشان داد. بسیاری ابراز پشیمانی کرده اند از تشویق پاراگلایدرهایی که از اردوگاه حبس‌شان گریختند. (اصطلاح «بولدوزرهای فلسطینی» را در گیومه می‌گذارم چون اصطلاحی باورنکردنی است.)

یک هنرمند نوشت: «[هنوز] روشن نشده بود که صدها نفر عامدانه تیر خورده یا ربوده شده بودند.» سخت است باور این‌که کسی فکر نکرده تصاویر تماشایی ۷ اکتبر (تسخیر تانک‌های نظامی و بعد رقصیدن روی‌شان) بدون خون‌ٰیزی رخ داده باشد. آدم کم‌کم از خودش می‌پرسد نکند آن معذرت‌خواهی‌ها حرکات کاسبکارانه‌ی حساب‌شده بوده باشند.

جهان غربی، با آن نهادهای فرهنگی و آکادمیک برجسته‌اش، قیام غزه علیه محاصره‌اش را رد کرد، و درخواست کرد که اهل فکر ما هم به‌همین ترتیب عمل کنند. به ما فرمان داده شد وضع موجود را (وضع موجودی که بسیاری از ما زندگی حرفه‌ای‌مان را صرف نقد گفتاری آن کرده ایم) سرپا نگه داریم به این منظور که مواضع‌مان را حفظ کنیم، دست‌رسی‌مان را، آوازه‌ و آبرویمان به‌عنوان «آدم‌خوب‌ها» را.

تن‌دادن به منطق استعماری‌ای که خشونتِ ستمدید‌گان را تقبیح می‌کند و چشم بر خشونت ستمگران می‌بندد بدل شد به بهای ورودی. برخی بدون درنگ پرداختند، دیگران با زحمت و تقلا.

یا هم این‌که: این پدیده خیلی معصومانه‌تر از شغل‌گراییِ مکارانه است؛ شاید ما خیلی ساده ترسیده ایم. ترس همه‌جا دور و بر ماست. اتاق‌های خبر و پردیس‌ها را آلوده کرده، آپارتمان‌ها و پرستشگاه‌های‌مان را اشغال کرده. اعلامیه‌های تندرآسا را به زمزمه‌های بی‌نام‌ونشان بدل کرده. آن عده‌ای از ما که کنار «فرزندان ظلمت» می‌ایستیم طرف حق‌السکوت قرار می‌گیریم و وارد لیست سیاه می‌شویم. «یا با مایی یا با تروریست‌ها» حرفی‌است که رئیسان و رهبران جهان به کسانی می‌گویند که گوش‌شان می‌دهند، بدین ترتیب ترس در دل‌هاشان می‌کارند.

آیا این اضطراب‌ها معادل یک مرض روان‌شناختی واقعی اند، یا پیامد یک سیاست‌گذاری ترس‌القا‌کنِ موفق که مقصود از آن سرجای‌خود‌نشاندن توده‌هاست؟‌ مگر حالا این ترس چیست در قیاس با ترس مردن از گرسنگی، له‌شدن زیر تانک نظامی، خفه‌شدن زیر آوار، یا تنها بازمانده‌ی خانواده‌ات بودن، یا دل‌شکستگی برای هزارمین بار؟

این ترس چیست اگر که تئاتر نیست؟

من هم می‌ترسم. وقتی خبر عُمر را شنیدم، خیلی‌ها به من گفتند نباید برگردم خانه وگرنه من هم دستبند می‌خورم. اما از خانه‌ی شیشه‌ای‌ام، با اطمینان می‌توانم بگویم جایی برای ترس یا سکوت نیست. نه حالا که دیده ایم گربه‌های ولگرد مردم‌مان را می‌خورند، نه حالا که دیده‌ایم صهیونیسم گوشت‌شان را می‌سوزاند ـــ گوشت مردم ما ـــ بارها و بارها، با مصونیتی فسخ‌ناپذیر و متکبر.

انگار جهان دارد جوکی بدجور برای‌مان تعریف می‌کند: اگر مقاومت کنی، می‌کشیم‌ات و اگر مخفی شوی، می‌کشیمت، و اگر تن بدهی، و سرزمین‌ات را می‌بلعیم و اقیانوس‌هایت را هورت می‌کشیم و با گرسنگی و تشنگی می‌کشیم‌ات.

کشتارها پخش تلویزیونی خواهند شد، در روز روشن. قاضی‌های ما وجهه‌ایی قانونی به آن خواهند داد. سیاستمداران‌مان، بی‌خاصیت، بی‌کفایت، یا همدست، تأمین‌مالی‌شان خواهند کرد، سپس ادای همدردی درخواهند آورد، اگر که اصلاً. دانشگاهی‌هایمان عاطل می‌ایستند ـــ البته تا زمانی که گرد و خاک بنشیند، بعد کتاب‌هایی خواهند نوشت درباره‌ی این که چه باید می‌بود و نبود. نهادهای گندیده‌شان ما را بعد از مرگ‌ها بزرگ خواهند داشت.

و لاشخورها، حتی از بین خودمان، در موزه‌ها گشت خواهند زد و آنچه را زمانی محکوم کردند، آنچه را جرأت نکردند از آن دفاع کنند ـــ مقاومت‌مان را ـــ شکوهمند و رُمانتیک خواهند کرد، رازورانه‌ خواهند کرد، غیرسیاسی، تجاری. لاشخورها تندیس‌هایی از گوشت ما خواهند ساخت.

حالا اینجاییم در ساعت آخر، اگر که چنین ساعتی هرگز بوده باشد. کارمان سخت است، یا تعریفش سخت است. من هم از روی منبر موعظه نمی‌کنم، بلکه حرف می زنم در حالی که دارم زیر وزن استیصال خودم خفه می‌شوم، مأیوسانه تلاش می‌کنم چیزی را بفهمم که باید.

این عبارت را می‌شنوم که باید به شهیدان‌مان احترام بگذاریم، اما احترام حقیقی به آنها یعنی چه؟ شهادت‌دادن، حال هر معنایی داشته باشد، کافی نیست، دست‌کم به‌خودی خود. این هم کافی نیست که با لالایی‌های گفتاری و شعارهای تهی و شبه‌رادیکال به آنها احترام بگذاریم.

این رجز که ما همه فلسطینی‌ هستیم باید استعاره را وانهد و خود را به‌صورت مادی عیان سازد. یعنی، همه‌ی ما ـــ فلسطینی و جز آن ـــ باید وضعیت فلسطینی را تجسم دهد، وضعیت مقاومت و نه‌گفتن، درون زندگی‌هایی که پیش می‌گیریم و همراهانی که کنارمان داریم. یعنی همدستی در این خون‌ریزی و مانایی‌مان را رد کنیم زمانی که با این همه خون مواجه ایم. زیرا غزه در این قربانی‌دادن نمی‌تواند تک و تنها سرپا بماند.

اما کار دشوار است. آیا می‌توانیم صهیونیسم را شکست دهیم و به سیطره‌ی هیولاگونه‌اش پایان ببخشیم؟‌ تعریف آن حتی دشوارتر است: تکه‌پارگی یعنی در وضعیت‌های محلی مختلف، چیزهای مختلفی از ما خواسته می‌شود. ما با چالش‌ها و شرایط ناهمسازی مواجه ایم. آیا می‌توانیم اثرات تکه‌پارگی را معکوس کنیم؟‌ مبارزه‌ی جمعی در یک جهان بیش‌سرمایه‌دارانه، بیش‌نظارت‌شده، محال می‌نماید. منطق فکرنشده به ما می‌گوید انضباط سیاسی سلاحی نامؤثر است. و فداکاری‌های شخصی (ترک یک شغل، آتش‌زدن خود، و هزار چیز در حد فاصل آن دو) ممکن است عبث به‌نظر رسد، چون کننده را له می‌کند در حالی که کمترین فشاری به وضع موجود نمی‌آورد.

اما، این به وضع موجود آنها ربطی ندارد، به مال ما ربط دارد. مسأله رابطه‌ی ما با خودمان، با جامعه‌های‌مان است. معدود لحظات تأمل پیش از به‌خواب‌رفتن، مواجهه‌ی کوتاه با آینه در صبح، وقتی از خودمان می‌پرسیم:‌ چه بهانه‌هایی داریم که ما را از مشارکت در تاریخ معاف می‌کند؟

حال این ما ایم، در سیاره‌های متفاوت، در واقعیت‌های متفاوت. بیانیه‌های شامل «باید» و «ضروری است» با خطر بی‌اعتباری و کوته‌بینی مواجه اند. با این حال، نمی‌توانم جلوی این فکر را بگیرم که این لحظه‌ی پیامدساز ما را فرا می‌خواند سقفِ آنچه را مجاز است بالا ببریم، می‌خواهد تعهدمان به حقیقت را تجدید کنیم، حقیقت را تف کنیم، بی‌هیچ سازشی، بی‌هیچ پروایی (و هوشمندانه)، مهم نیست در کدام اتاق کنفرانس هستیم یا توی صورت چه کسی. زیرا غزه نمی‌تواند تک و تنها با امپراطوری بجنگد. یا، بنا به مثل تلخ پدربزرگم که موقع اخبار شب زیرلب می‌گفت، «از فرعون پرسیدند، چه کسی تو را فرعون کرد؟، جواب داد، کسی جلویم را نگرفت.»



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy