Tuesday, Apr 2, 2024

صفحه نخست » چگونه چند ده هزار جنگجوی عرب توانستند بر امپراتوری ساسانی چیره شوند؟ (بخش یکم)، آرمان مستوفی

Arman_Mostoufi.jpg

توضیح:

در اسفند ۱۳۵۴ وقتی پارلمان ایران آغاز شاهنشاهی کوروش بزرگ را به عنوان مبدأ تاریخ ایران برگزید، مایه خرسندی فراوان شد. چه معنی داشت که مبدأ تاریخ کشوری با تمدن کهنسال ایران، کوچ پیامبر اسلام از دهی (مکه) به دهی دیگر (یثرب) در عربستان ۱۴۰۰ سال پیش باشد؟ به ویژه آنکه گزینش کوچ پیامبر اسلام به عنوان مبدأ تاریخ، نه در دین اسلام ریشه دارد و نه در قرآن. تعیین این مبدأ تاریخ، تصمیم عمر بن الخطاب العدوی، دومین خلیفه اسلام، فاتح ایران و ویران کننده تمدن کشور ما بود. ما چرا باید ۱۴۰۰ سال بعد، همچنان تصمیم عمر را محترم بشماریم و از آن پیروی کنیم؟ پادشاهی کوروش بزرگ مطمئناً آغاز برازنده‌تری برای تاریخ ایران است.
تنها مخالفت جدی با تغییر تقویم در آن سال از سوی آخوندها، و به ویژه آیت‌الله روح الله مصطفوی، معروف به خمینی، که در عراق زندگی می‌کرد، ابراز شد. اگر نام این تقویم را به جای "شاهنشاهی" تقویم "ایرانی" گذاشته بودند، شاید بخت بیشتری برای پایداری می‌داشت. از این رو، در نوشتاری که در پی می‌آید، تاریخ‌ها ایرانی ذکر شده و تاریخ هجری در پرانتز آمده است.
***
کمتر ایرانیست که دست کم یک بار این پرسش را از خود و از دیگران نکرده باشد: چگونه شاهنشاهی ایران ساسانی از چند ده هزار جنگجوی عرب شکست خورد و نومسلمانان توانستند دین خود را بر ایرانیان و فرهنگ ایران تحمیل کنند؟
در کتاب‌های درسی زمان محمدرضا شاه، می‌خواندیم که (نقل به مضمون): «ایرانیان که از بی عدالتی در جامعه طبقاتی و ظلم و ستم اسپهبدان و موبدان به تنگ آمده بودند، ندای برابری و برادری اسلام را شنیدند و با آغوش باز، اسلام را پذیرفتند».

همین روایت در کتاب‌های درسی حکومت اسلامی هم تکرار شده است؛ از جمله، در کتاب «تاریخ ایران و جهان باستان» پایه دهم دوره دوم متوسطه، درباره علت شکست ایرانیان از عرب‌ها، می‌خوانیم: «... نارضایتی توده مردم از حکومت ساسانی به سبب وجود تبعیض‌ها و نابرابری‌های اجتماعی و اقتصادی و عدم مقاومت جدی آنان در برابر اعراب... و همچنین، پیام جذاب دین اسلام که جهانیان را به پرستش خدای یگانه و برادری و برابری فرا می‌خواند». یا در کتاب «تاریخ معاصر ایران» سال سوم آموزش متوسطه، به کودکان ایرانی می‌آموزند که: «... ایرانیان مردمانی حق جو و عدالت خواه بودند. گروهی از آنها در آستانه ظهور اسلام در انتظار یک منجی بودند. در متون پارسی زرتشتی پیشگویی‌هایی گزارش شده است که نوید ظهور پیامبر اسلام را می‌دهد. وقتی اسلام به ایران آمد، همه، حتی مسیحیان هم به اسلام گرویدند».
علی شریعتی، از مبلغان اسلام، در «بازشناسی هویت ایرانی - اسلامی» می‌گوید: «... [ایرانیان] مذهب خویش را ول کردند، ملیت خویش را ول کردند، سنت‌های خویش را ول کردند و به طرف اسلام رفتند». علی شریعتی، مانند دیگر مبلغان اسلام و همه کسانی که سخن آنها را باور می‌کنند، هیچ‌گاه از خود نپرسیده‌اند که این پیام، به باور آنها "جذاب" اسلام، چگونه به گوش ایرانیان رسید؟ آیا مانند مسیحیت که حواریون عیسی برای رساندن پیام او به شهرها و کشورهای گوناگون رفتند، صحابه محمد هم در ایران و بیزانس و مصر پراکنده شدند تا پیام محمد را به گوش مردم برسانند؟ چه کسی درباره اسلام با ایرانی‌ها گفتگو کرد؟ به چه زبانی؟ با کدام رسانه؟ مگر دین را می‌شود با شمشیر تبلیغ کرد؟
برای دانستن حقیقت، باید کمی به عقب برگشت. در آن روزگار، جامعه طبقاتی و ستم توانگران به فرودستان تقریباً در همه کشورهای جهان برقرار بود. در ایران هم جامعه طبقاتی وجود داشت، بسیار کمتر از چین و مصر و روم. ولی اگر منظور از جامعه طبقاتی، روش جدایی طبقات اجتماعی، همانند سیستم کاست‌های هندوستان (caste) است، نه؛ در ایران وجود نداشت.
با این حال، همین نابرابری‌های اجتماعی نیز تا برآمدن اسلام برقرار نبود. جنبش مزدک بامدادان از سال ۱۰۴۷ تا ۱۰۹۰ ایرانی (از ۱۳۸- تا ۹۳- هجری) علیه همین ستم‌ها و نابرابری‌ها بود. کی کوات Key Kovāt (کیقباد)، پادشاه وقت، پس از گفتگوهایی که با مزدک داشت، دیدگاه‌های او را پذیرفت و در راه اصلاحات گام گذاشت ولی فئودال‌ها، سرداران و موبدان که منافع‌شان به خطر افتاده بود، در شهریور ۱۰۹۰ علیه او کودتا کردند. پسر و جانشین کی کوات، خسرو یکم (پسانترها، ملقب به انوشیروان) اصلاحات را با تاخیر و به تدریج از سر گرفت ولی با جدیت ادامه داد.
بقیه آنچه از نظام طبقاتی و ستم فئودال‌ها و سرداران باقی مانده بود، در روزگار پادشاهی هرمز چهارم (از ۱۱۳۸ تا ۱۱۴۹ ایرانی - از ۴۲- تا ۳۱- هجری) برچیده شد. این پادشاه برای کاستن از قدرت سرداران، ایران را به چهار منطقه نظامی تقسیم کرد و فرماندهی سپاه هر منطقه را به یک اسپهبد سپرد. ویژگی دیگر، هرمز چهارم، گسترش مدارای دینی در ایران بود. برخلاف آنچه تبلیغ می‌شود، در اواخر روزگار ساسانیان پیروان همه دین‌ها، به ویژه مسیحیان، در ایران از آزادی کامل برخوردار بودند. دست کم دو تن از پادشاهان ساسانی، خسرو دوم و شیرویه (کی کوات دوم)، هم مادرشان مسیحی بود و هم همسرشان. چهار پادشاه دیگر، مادر مسیحی داشتند. در بسیاری از شهرهای ایران آن روزگار، و نه تنها در شما غرب، کلیسا وجود داشت و برخی از شهرها، حتی در شرق ایران، اسقف نشین (Episcopal see) بودند.
در میانه‌های سده دوازدهم ایرانی (تقریباً سه دهه پیش از هجرت)، ایران ساسانی کشوری نیرومند، با ثبات، نسبتاً مرفه و آزادمنش بود که با تصویری که مبلغان اسلامی ارائه می‌کنند، بسیار فاصله داشت.
حمله عرب‌ها به ایران در اواخر بهمن ۱۱۹۱ ایرانی (۱۱ هجری) نخستین حمله آنان به ایران نبود. از گذشته‌های دور، هرگاه قبیله‌های عرب با تنگسالی (قحطی) و گرسنگی روبرو می‌شدند، به سرزمین‌های ثروتمند شمال یورش می‌آوردند. داستان شاپور ذوالاکتاف را حتماً شنیده‌اید که چون عرب‌ها به ایران حمله کرده بودند، او آنها را شکست داد، کتف‌شان را سوراخ کرد و از آن ریسمان گذراند و از این روست که به او ذوالاکتاف می‌گویند. این داستان از بیخ و بن دروغ است. درست است که در روزگار پادشاهی شاپور دوم عرب‌ها به قلمرو ایران حمله کرده بودند و شاپور آنها را شکست داده و به پس رانده بود ولی کت (کتف) هیچ کس را سوراخ نکرد و ریسمان نگذراند. این موضوع در یک داستان تخیلی عاشقانه آمده است و ربطی به تاریخ ندارد. نام ذوالاکتاف را عرب‌ها از آن رو به شاپور دوم دادند که او مردی سترگ و چهارشانه بود.
در روزگار پادشاهی هرمز چهارم هم عرب‌ها به سبب تنگسالی و گرسنگی در سال‌های ۱۱۴۲ و ۱۱۴۳ (۳۸- و ۳۹- هجری) به جنوب غربی ایران حمله کرده بودند. این گونه حملات قبیله‌های عرب معمولاً با سه نوع واکنش روبرو می‌شد: اغلب سرکوب می‌شدند، گاهی با غنایمی که به دست آورده بودند، خودشان به بیابان بازمی‌گشتند، یا از سوی شاه ایران دام و خوراک به آنها داده می‌شد ‌تا از ایران بیرون بروند و گهگاه، اگر دولت‌های ایران، به هر دلیلی، واکنش نشان نمی‌دادند، در ایران می‌ماندند.
یکی از این موارد که نزدیک به سیسد (۱) سال بعد، پیامدهای شومی برای ایران داشت، استقرار لخمیان در بحرین و حیره، جنوب غربی شاهنشاهی ساسانی، بود. در اینجا باید توجه داشت که در آن روزگار «بحرین» فقط به مجمع الجزایر بحرین امروزی گفته نمی‌شد بلکه همه کرانه شمال شرقی خلیج فارس، از «بطحاء» کنونی، در شرق عربستان، تا کویت به شمول شمال منطقه «الاحساء» را در بر می‌گرفت. و شهر حیره، شاه‌نشین منطقه حیره، در تقریباً ۱۲۵ کیلومتری جنوب تیسفون، در کرانه راست فرات قرار داشت؛ جایی که پسانتر، شهرهای کوفه و سپس نجف ساخته شدند. نام درست پایتخت ساسانیان تِسیفون (ته سی فون Tesifon) بود که پسانتر به تیسفون تبدیل شد.
در نیمه دوم قرن نهم ایرانی (اواخر قرن سوم پیش از هجرت) قبیله بنی لخم یا لخمیان که منطقه بحرین را گرفته بودند، حیره را هم تصرف کردند. در سال ۸۸۴ ایرانی (۲۹۶- هجری) شاپور دوم ساسانی آنها را سرکوب کرد ولی از سرزمین ایران بیرون نراند و اجازه داد در حیره بمانند و تابع شاهنشاه ایران باشند. لخمیان تابعیت ایران را پذیرفتند ولی زرتشتی نشدند، به مسیحیت گرویدند. شاپور «اوس بن قلام» را به پادشاهی لخمیان منصوب کرد و لخمیان نزدیک به سیسد سال به عنوان مرزدار و متحد ایران در جنگ با رومیان و متحدان عرب آنها عمل می‌کردند.
اگر بخواهیم رویدادهایی را که به سرنگونی ایران انجامید پیگیری کنیم، باید از شورش بهرام چوبین، سردار پیروزمند ساسانی علیه هرمز چهارم، در روزهای پایانی سال ۱۱۴۷ و آغاز سال ۱۱۴۸ ایرانی (۳۳- هجری) آغاز کنیم. توضیح درباره زمینه و علت این شورش، سخن را به درازا می‌کشاند. او و سپاهیانش از بلخ به سوی تیسفون راه می‌پیمودند که خبر رسید در تیسفون، به سود ولیعهد، کودتا شده و کودتا کنندگان هرمز را دستگیر و کور کرده و سپس کشته‌اند و ولیعهد با عنوان «خسرو دوم پرویز» بر تخت پادشاهی نشسته است.
در اینجا، بهرام که برای جنگ با هرمز به سوی تیسفون می‌رفت، ناگهان رنگ عوض کرد و گفت که کودتا علیه هرمز را به رسمیت نمی‌شناسد و برای گرفتن انتقام هرمز به جنگ خسرو پرویز می‌رود. خسرو که توان رویارویی با بهرام را در خود نمی‌دید، به بیزانس (روم شرقی) گریخت و بهرام چوبین با عنوان «بهرام ششم» در تیسفون تاجگذاری کرد. نزدیک به یک سال بعد، خسرو پرویز با سپاهی که ماوریکیوس Maurikios، امپراتور بیزانس، در اختیارش قرار داده بود، به ایران بازگشت، بهرام را شکست داد و تاج و تخت را پس گرفت. بهرام چوبین به «تولان خاقان»، فرمانروای ترکان پناه برد و در فرغانه Ferghāna، در یک توطئه تروریستی که از سوی خسرو پرویز ترتیب داده شده بود، کشته شد. داستان جنگ بهرام چوبین و خسرو پرویز از این رو یادآوری شد تا زمینه روابط خسرو با ماوریکیوس را به دست دهد؛ روابطی که به جنگ ۲۸ ساله ایران و روم شرقی انجامید.
در آذر ۱۱۶۱ (۱۹- هجری) ماوریکیوس هدف سوء قصد قرار گرفت و کشته شد. خسرو پرویز برای کشته شدن ماوریکیوس سوگواری کرد و برای خونخواهی او به روم اعلان جنگ داد. قتل ماوریکیوس هیچ ربطی به ایران نداشت و منافع ایران ایجاب نمی‌کرد که به سبب این قتل با روم وارد جنگ شود ولی سبکسری خسرو پرویز ایران را به جنگی کشاند که ۲۵ سال طول کشید.
در آغاز، نیروهای ایران توانستند به پیروزی‌های بزرگی دست یابند. سردار ایرانی، شهروراز مهران Šahrvorāz، همه متصرفات بیزانس در غرب ایران تا مدیترانه را فتح کرد، اورشلیم را گشود و به سوی مصر رفت. در مصر، ایرانیان اسکندریه را تصرف کردند و در سه جهت به پیشروی خود ادامه دادند: در امتداد رود نیل به سوی جنوب، در امتداد دریای سرخ به سوی حبشه (اتیوپی کنونی) و در امتداد دریای مدیترانه به سوی لیبی. سردار دیگر ایرانی، شاهین بهمن زادگان، ارمنستان و سراسر آناتولی را فتح کرد و کنستانتینوپولیس Constantinopolis، پایتخت امپراتوری بیزانس (استانبول کنونی) را محاصره کرد ولی نتوانست آن را تصرف کند.
این پیروزی‌ها نه نشانه اداره خردمندانه کشور بود و نه حتی نشانه اداره خردمندانه جنگ. در همان زمان که نیروهای شهروراز در مصر بودند، ترکان از شمال شرقی در سال ۱۱۷۷ (۳- هجری) به ایران حمله کردند. سردار مرزبان، سِمبات چهارم باگراتونی Smbat IV Bagratuni، فقط ۲۰۰۰ سوار برای رویارویی با ترکان در اختیار داشت. با این حال، او در آغاز توانست ترکان را پس براند ولی سرانجام شکست خورد و ترکان نه تنها خراسان بلکه تا ری و اسپهان (اصفهان) را نیز تاراج کردند و به میل و اراده خود بازگشتند.

ادامه دارد

آرمان مستوفی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- شماره ۱۰۰ در فارسی سد است، همچنان که ۶۰ شست است. هیچ دلیلی ندارد که آنها را با صاد بنویسیم. اگر بخواهیم ۱۰۰ را با واژه سد به معنای بند اشتباه نکنیم، شاید بهتر باشد بند را سد ننویسیم. شست دست و شماره ۶۰ یک جور نوشته می‌شوند. زبان فارسی تنها زبانی نیست که از این پدیده‌ها دارد.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy