طبق اصل بیست و سوم قانون اساسی ایران، تفتیش عقاید ممنوع است و هیچکس را نمیتوان به صرف داشتن عقیدهای مورد تعرض و مواخذ قرار داد.
این که منع تفتیش عقاید را فرو بکاهیم به صرف داشتن عقیده در نهانگاه، ابتدایی ترین و بدوی ترین تعریفی است که برای آن قائل شدهایم. طرفه آن که حتی همین نگاه نازل به تفتیش عقاید نیز بطور سیستماتیک مورد دست اندازی حکومت قرار گرفته و میگیرد. بدین صورت که در مقام گزینش برای اشتغال در مشاغل دولتی و نیمه دولتی و نهادهای عمومی، از شما سئوال میشود که دین و مذهب شما چیست، مسلمانید یا خیر، شیعهاید یا سنی، التزام به احکام اسلام چون نماز و روزه و غیره دارید یا خیر؟ نماز چند رکعت است، تعهد بهتر است یا تخصص، اعتقاد به کانون قدرت و ایدئولوژی مسقر دارید یا خیر، اعتقاد به حجاب اجباری دارید یا خیر، غسل به چه ترتیب است؟ تیمم چگونه است؟ و یا اینکه به مدارس و آموزشگاههای دخترانه میروند که آیا روسری از سر کسی افتاده یا خیر، با تداوم وضع موجود، لابد به حمامهای زنانه هم خواهند رفت که مبادا کسی بدون لباس و روسری مشغول استحمام باشد!!! و از این دست سئوالات.
براستی آیا عقیده امری باطنی است و هیچ ظهور و جلوه گری ندارد؟ در این که هر کسی عقیده خاص خود را دارد، تردیدی نیست و این که عقاید دیگران نباید دستاویزی باشد تا حقوق و آزادیهای آنها سلب شود. اما آنچه از آن مهمتر به نظر میرسد زندگی بر اساس عقیده است. منع تفتیش عقاید، صرفا امری سلبی نیست بلکه جنبه ایجابی نیز دارد. جنبه ایجابی منع تفتیش عقاید، التزام به عقیده و زندگی بر اساس عقیدهای است که بدان باور داریم. این یکی از مهمترین ارکان انسانیت ماست. یعنی گفتار و نوشتار و رفتار از جنبههای ظهور و تجلی عقیده است. نفی و نهی از گفتن و نوشتن و عمل به اقتضای عقیده، نفی عقیده است.
نمیشود ما عقیده و نگرشی داشته باشیم ولی نتوانیم و نگذارند بر اساس عقاید و جهانبینی مان زندگی کنیم. اینطور نیست که بگویند عقیده شما محترم است ولی حق ظهور آن را در قالب گفتن و نوشتن، پوشیدن یا نپوشیدن و نوشیدن یا ننوشیدن و غیره را ندارید. نمیشود عقیده و نگرشی داشته باشیم اما همهی سازوکارها و تصمیمات و سیاستگذاریها را به گونهای تعبیه کنند که مکلف شویم خلاف عقیده و نگرش مان زندگی کنیم. این نقض غرض است، تناقض است. یعنی نتوانی خودت باشی و به گونهای که دوست داری زندگی کنی و اگر بر مبنای عقیدهات زندگی کنی، از بسیاری از حقوق انسانی و اجتماعی و بنیادین محروم شوی. اگر به این اصل توجه شود، سایر اصول و نهادها و تصمیمات و سیاستگذاریها و سازوکارها باید طبق این اصل تنظیم شود نه مغایر آن. در غیر این صورت اصل منع تفتیش عقاید از معنی تهی خواهد شد.
ایده و نگرشی که از ما میخواهد علیرغم عقیده مان، باورمان علایق و سلایق مان زندگی کنیم، چه بخوریم یا نخوریم، چه بپوشیم یا نپوشیم چگونه فکر کنیم یا نکنیم چگونه بیان کنیم یا نکنیم، چگونه بنویسیم یا ننویسیم، چگونه جلوه گری کنیم یا نکنیم و اساسا جلوی ظهور و بروز همان عقیده را که خود از آن میگوید، میگیرد و از ما میخواهد خلاف عقیده مان زندگی کنیم نتیجهاش این میشود که یعنی از ما میخواهند علیرغم میل و عقیده مان ریاکار باشیم، چاپلوس و متملق باشیم، بنده و برده باشیم، دروغ بگوییم، به حقوق و آزادیهای دیگران دست اندازی کنیم و انواع و اقسام رذائل را در خودمان بپرورانیم. نه تنها خلاف اصل منع تفتیش عقیده عمل میکند، بلکه از انسان انسانیت زدایی میکند.
با این تعریف، الزام و اجبار پوشش یا حجاب اجباری طبق اصل منع تفتیش عقیده، تعرض و مواخذ از زنان و دختران این مرز و بوم است و در تعارض با اصل بیست و سوم قانون اساسی قرار دارد. آن که بر حق انتخاب پوشش یعنی بدیهی ترین حقش اصرار دارد، از اصل منع تفتیش عقاید بهره میگیرد. از اصل زندگی بر اساس اندیشه و اختیار و انتخاب و اراده آزاد و برابرش و حق انسانیاش بهره میگیرد. تعرض به کسی که میخواهد بر خلاف عقیده و باورش زندگی کند تعرض به مقام انسانیت و همهی ارزشهای والای انسانی اوست. آیا غیر از این است که انسان با اندیشه و شجاعت اندیشه ورزی و انتخاب و اراده آزاد و معطوف به هدف و مهرورزی و روندگی و نوجویی و نوخواهی و تعالی و تکامل، انسان است. سلب این شاخصهها سلب انسانیت است. این که نتوانیم بر اساس عقیده و اراده و انتخاب خود که با همه وجود به آن رسیدهایم زندگی کنیم، یعنی انسان نباش برده باش، حیوان دست آموز باش.
ممکن است گفته شود، تجلی و ظهور و بروز هر عقیدهای جامعه را با التهاب و بحران مواجه خواهد ساخت، فساد رواج خواهد یافت. بطور مثال، چنانچه هر عقیدهای آزاد باشد، پس شیطان پرستان یا عقاید انحرافی نیز میتوانند آزاد باشند و اجازه ظهور و بروز عقایدشان را داشته باشند؟ آیا ظهور و بروز عقاید آنها چه در عرصه عمومی و چه در قلمرو خصوصی به نا امنی و رشد و گسترش بدی و زشتی نمیانجامد؟ در پاسخ به این قسم سئوالات باید گفت؛ جایی که حتی شیطان توسط خداوند آزاد نهاده شده تا انسانها را به رذائل اخلاقی وسوسه نماید، عقاید شیطان پرستها و انحرافی جای خود دارد. به عبارت دیگر آیا به طریق اولی نباید آنها هم در روش و منش و زندگی بر اساس عقایدشان آزاد باشند. و اگر شیطان پرستی یا عقاید انحرافی با اصل منع تفتیش عقیده ارتباطی نداشته باشد، پس برای خدا هم به دلیل آن که شیطان را آزاد گذاشته تا بفریبد یا وسوسه کند باید پرونده قضایی تشکیل داد و اعلام جرم کرد و در این راستا قرآن هم بعنوان کتب ضاله کنار گذاشت. کسی که میگوید این یعنی رواج فساد، این شخص خود را این قدر ضعیف و ناتوان میبیند که نمیتواند در مقابل هر تندبادی یا اندیشه مخالف هر چند به زعم خودش شیطانی دوام آورد و هم جامعه و مردم را در تشخیص سره از ناسره ضعیف میداند به مخالفت با جامعهی آزاد میشتابد و تفتیش عقیده را اصل میداند. آیا پاداش و عقاب تنها با اراده آزاد و برابر و حق انتخاب و اختیار معنی نمییابد؟ با تجلی و بروز و ظهور عقیده و اندیشه بود که آنها پیامبران خود را شناختند. اگر عقیده و اندیشه منع داشت و ظهور و بروز آن ممکن نبود پیامبران خود را چگونه میشناختند؟ جز با تجلی عقیده و جلوه گری عقاید هر چند با چالشها و سختی و زجر فراوانی که از اصحاب زر و زور و تزویر متحمل شدند. همان طور که پیش تر هم ذکر کردهام، بر پیشانی پیامبران هم که نوشته نشده بود که آنان پیامبرند. خب، اگر این حضرات در آن زمان زندگی میکردند لابد پیامبران را به انواع اتهامات متهم میکردند. یعنی از تفتیش عقاید شروع میکردند و در سایه تفتیش به تشویش اذهان عمومی و توهین به مقدسات و بسیاری دیگر از اتهامات مینواختند. مگر شما عنوان نمیکنید امامان ما شهید شدند، آیا آزادی و برابری باعث شهادت آنها شد یا استبداد، خاصه استبداد دینی؟ چنانچه استبداد و اختناق و خودکامگی باعث مرگ آنها و بسیاری از انسانهای دیگر شده باشد که البته غیر این نمیتواند باشد، چرا شما خصم آزادی و آزادیخواهان و برابری طلبان هستید نه استبداد نه اختناق و نه خودکامگی؟ تفهیم هستید؟ چرا شما رویه کسانی را پیشه میکنید که امامان و مصلحان شما را کشتند و امروز با پیروی از همان خصال، خصم آزادگان، اندیشمندان، روشنفکران و هر انسان آزاده هستید که غیر از شما میاندیشد و میخواهد بر آن اساس زندگی کند؟
در ظلمت قرون وسطی ارباب کلیسا به خود حق مداخله در زندگی مردم را میدادند و بدین صورت آزادیهای مدنی، اموال و حتی جان کسانی را که بدعت گذار تلقی میکردند میگرفتند. مردم آنچه میگفتند، آنچه میپوشیدند و آنچه میخوردند میتوانست صورت و تجلی نیات و عقایدشان را که محکومیت در پی داشت آشکار کند. بسیاری از انسانها را به دلیل دین متفاوت، مذهب دیگر گون، قرائت و نگرشی متفاوت از کلیسا، از دم تیغ انگیزاسیون (تفتیش عقاید) گذراندند. از جمله ژاندارک، جوردانو برونو، یان هوس و بسیاری دیگر را ابتدا تکفیر کردند و سپس در آتش جهل و قساوت و بیداد سوزاندند. گالیله را به دلیل آن که گفته بود زمین مرکز جهان نیست، بلکه دور خورشید میگردد، به مرگ بوسیله آتش محکوم کردند. اما بخاطر حفظ جانش مجبور شد نظرش را پس بگیرد، ولی تا آخر عمر در زندان ماند تا مرد. کلیسا بعد از مرگ ژاندارک و برونو آنان را قدیس نامید و همچنین نظرش در خصوص زمین مرکزی را پس گرفت. با این وصف، آیا همهی آنان که در آتش بیداد سوختند زنده شدند؟ آیا کلیسا توانست آنها را زنده کند؟ آیا توانست بر آلام وجودشان مرهمی بنهد؟ آیا توانست بر درد و رنج زندان و سپری شدن ایام عمر در آن ورطه پر مخافت تسکین و تسلایی باشد؟ وقتی اصحاب کلیسا نتوانستد، اصحاب مسجد چگونه خواهند توانست؟ از تکفیر تا تقدیس فاصلهای بود که جانهای شریف و عزیز بواسطه دستگاه تفتیش عقاید در لهیب آتش بیداد سوختند. در اثناء تفتیش عقیده بابت حجاب اجباری و اندیشه و مذهب و مسلک و عقیده متفاوت، چه زندگیها از بین رفت و چه زندگیها باید از بین برود و چه رنجها و دردها گریبان مردم را گرفت و همچنان باید بگیرد تا اصحاب مسجد همچون اربابان کلیسا به این دیدگاه برسند که اشتباه میکنند و مردم نیز حق زندگی متفاوت و حق آزادی و حق زندگی انسانی و با کیفیت بر اساس عقاید و اندیشههای خود را دارند.
هر کس عقیدهای دارد، به طریق والاتر، باید امکان تصحیح و نقد و اصلاح و تکامل عقایدش را بیابد و این جز در پرتو جامعه آزاد و برابر و دسترسی به همهی منابع معرفتی با حق دسترسی آزاد و برابر اینترنت و مجاری و شبکههای اطلاع رسانی و آگاهی بخشی و ماهواره و آزادی بیان و پس از بیان و آزادی نوشتن و آزادی تجمع و تحزب و تشکل و مطبوعات و جامعه مدنی مستقل و پویا و نیرومند، امکان پذیر نخواهد شد.
همان طور که نور و تابش خورشید از خورشید جدا نیست و نمیشود نور و تابش را از خورشید جدا ساخت. ظهور و بروز و جلوه گری عقیده نیز جزء جدا نشدنی عقیده است. نمیشود منع تفتیش عقیده داشته باشیم اما فعلیت و تجلی و جلوه گری عقیده را ممنوع سازیم. این تناقض است. کسی که به عقیدهای میرسد بطور مثال پوشش اختیاری، باید آزاد باشد تا طبق اندیشهاش زندگی کند. بنابراین کسی که این حق را پایمال میکند با اصل عقیده و با اصل اندیشه به مبارزه برخاسته است. به عبارتی تفتیش عقیده را روا دانسته است.
سیامک صفاتی