برای رسیدن به آزادی، برابری، شادی و آبادی باید از جمهوری اسلامی (وضعیت موجود) بگذریم؛ اما این گذار باید به گسست از جمهوری اسلامی و بنیادهای آن هم برسد. اگر چنین نباشد؛ و اگر چنین گذاری در چشمانداز ما نباشد، گذاری در کار نخواهد بود؛ ما تنها از یک زورآباد (Dystopia) به زورآبادی دیگر پرتاب خواهیم شد.
در آسیبشناسی امکانهای گسست از جمهوری اسلامی چند لغزشگاه بزرگ دیده میشود. لغزشگاههایی که بیش و پیش از هر جایی در انگارههای انسجامآفرین ناتمام و پیشامدرن لانه کردهاند. انگارههایی که جایی برای "دیگری" (۱) نمیگشایند و به هیچستان میرسند. انگارههایی که هرچه هستند، ملی نیستند؛ و در دیرآیند بهکار همبستهگی ملی نمیخورند.
برای پرهیز از این آسیبها:
الف) گسست از ج. ا. باید به گسست سیاست از دین هم برسد. (۲)
ب) گسست از ج. ا. باید به گسست سیاست از اخلاق و معنویت هم بینجامد. (۳)
ج) گسست از ج. ا. باید به گسست سیاست از عرفان هم کشیده شود. (۴)
د) گسست از ج. ا. باید به بدپنداری سیاست علمی هم پایان دهد. یعنی گسست از جمهوری اسلامی باید به گسست سیاست از علم هم برسد. (۵)
ه) گسست از ج. ا. باید به گسست سیاست از قومیت، زبان و ملیت هم کشیده شود. (۶)
و) گسست از ج. ا. باید پیوند سیاست را از انگارههای رنگرنگ «برادر بزرگتر» بگسلد. (۷)
ز) گسست از ج. ا. باید به گسست از سیاست انقلابی؛ و بدپنداری انقلاب هم بینجامد. (۸)
همهی این لغزشها در جایی به سختکیشی ایرانی («راه در جهان یکی است؛ و آن هم راه راستی است.») میرسد که میخواهد از بار سنگین گزینش بگریزد، و آن را بر دوش «دیگری بزرگ» بگذارد. سنت ایرانی از حق خطا کردن، و آزمون و خطا که بنیاد سیاست است، گریزان است. سنت ایرانی فره ایزدی و ولایت را آفریده است، تا خود را از شر خطا کردن در امان بدارد.
بی گسست از بنیادهای جمهوری اسلامی که همپوشانیهای بسیاری با ما دارد، همیشه احتمال تکرار تاریخ و باززایی سنت هست. بی گسست همهسویه و ژرف از جمهوری اسلامی، برساختن دمکراسی ناممکن خواهد ماند. اما هرچه و هرچند گذار از جمهوری اسلامی در ایران در دسترس است گسست و گذار از بنیادهای جمهوری اسلامی بیرون از دسترس مینماید؛ چه، ما در بنیادها با بسیاری از آسیبهایی که به جمهوری اسلامی میرسد، همریشهایم و شوربختانه هنوز این همپوشانیها و همریشهگیها چندان در دیدرس ما نیستند؛ و تکاپویی برای گذار از آنها دیده نمیشود.
گذار از جمهوری اسلامی اگر به گذار ما از سنت و بنیادهای سخت و بدخیم آن نینجامد، چیزی بیش از چرخیدن از یک شانه به شانهی دیگر نخواهد بود؛ و دستآوردی بیش از جابهجا کردن بارها و شانهها نخواهد داشت.
پانویسها
۱) باید میان «دیگری» و «دیگری بزرگ» فاصله گذاشت. تجربهی دیگری برآمد بیرون آمدن از پیلهی خود و خودخواهیهای کودکانه و کوتاهبینانه است که به ما امکان میدهد دیگری و دیگران را بیاییم و بپذیریم. چنین تجربهای بخشی از رشد، گسترش و توسعه است؛ که ما را با رنگارنگی و گوناگونی جامعه آشنا میکند؛ و در آستانهای قرار میدهد که بتوانیم پیوند با دیگری و امکان همسازی، همجوشی و همکاری برای یک جامعهی بهتر و بهسامانتر را پیدا کنیم.
اما «دیگری بزرگ» داستان دیگری است. دیگری بزرگ انکار دیگری است؛ دیگری بزرگ برساخته شده است تا دیگری، رنگارنگی و گوناگونی از میان برخیزد؛ و همهگان یگانه شوند. دیگری بزرگ شاهنشان سنت است. سنتی که به دیگر بزرگ پناه برده است نا از خطا کردن ایمن شود.
در اندیشهها و انگارههای سنتی همیشه یک دیگری بزرگ در کار است؛ و در جایی به یک دیگری بزرگ میرسیم، که جایی برای دیگری نمیگذارد. دانش هم اگر پسینی، سازشی و نومینال دریافت نگردد، ریختی از دیگری بزرگ است که بسیاری از جریانهای بدخیم دینستیز و اسلامستیز را به دام خود انداخته است.
۲) دینستیزی و اسلامستیزی ریختی از پیوند سیاست با دین است؛ چنین پیوندی خواسته یا ناخواسته پای دین را به پهنهی چالشهای سیاسی میکشاند. اسلامگرایی و اسلامستیزی که در واکنش به اسلامگرایی برآمده است، سیاستورزی و توسعه را به دین پیوند میدهند. اسلامگرا رهایی و چاره را در اسلام میجویند؛ و اسلامستیزان در رهایی از بندهای اسلام. هر دو سیاست را دینی میکند و فرآیندهای سیاسی را از مسیر منطقی خود بیرون میکنند.
۳) نمونهی چنین گسستی را در کارهای مصطفا ملکیان و بسیاری از ملیمذهبیها میتوان دید.
۴) نمونهی چنین گسستی را در کارهای سروش پدر و پسر میتوان دید.
۵) گسست از جمهوری اسلامی در پیوند با علم از پنهانترین و پهناورترین آسیبهایی است که در فرآیند گذار از جمهوری اسلامی دیده میشود. با آن که جمهوری اسلامی آشکارا با دانش مدرن دشواری دارد، اما در بنیادها پاددانش نیست. جمهوری اسلامی میخواهد دانش خود (دانش سنتی) را به جای دانش مدرن بگذارد. یعنی در بنیادها همانند پوزیتیویستها گرفتار درک پیشینی از دانش است. (به دانشی باور دارد.) در نتیجه جمهوری اسلامی در بنیادها تفاوت معناداری با کسانی که سیاست را علمی میخواهند، ندارد. اما سیاست علم نیست! علم از جنس گزارههای استبنیاد است، در حالی که سیاست از جنس گزارههای بایدبنیاد است. و هیوم به ما آموخته است که میان استها و بایدها فاصله بسیار است.
کسانی که سیاست را علمی میخواهند، هنوز گرفتار وسواس راستوناراست و سختکیشی «حق بودن» هستند و از حق بودن که بنیاد سیاستورزی مدرن و مردمسالاراست بیگانهاند.
۶) پیوند سیاست با هرآنچه ما را به نهادها و نمادهای سنتی و پیشاسیاسی میچسباند، خطرناک است. قومگرایی همانند ملیگرایی، امتگرایی و جهانوطنگرایی امری پیشاسیاسی است و به کار گذار دمکراتیک نمیآید. با آن که بسیاری از دغدغههای جریانهای قومی و حاشیهای در ایران جدی و پذیرفتنی است، رویکرد قومگرایان به سیاست، اگر کانون سیاستورزی برای آنان همچنان برساختهای موهومی همانند قوم، ملیت و زبان باشد، خطرناک است. قومگرایی همانند ملیگرایی به گسست از سنت امکان نمیدهد.
۷) «دیگری بزرگ» نام بزرگ همه آسیبهای پیشین و دربالاآمده است. یعنی سیاست دینی، سیاست اخلاقی، سیاست معنوی، سیاست قومی، سیاست ملی، و حتا سیاست علمی ریختهای گوناگون پیشاسیاست هستند که از سنت به جهانهای ما آوار میشوند؛ و اگر فرصت کنند به بازسازی سنت میرسند.
دیگری بزرگ دستآورد بزرگ سنت است، تا اجتماع مردمان را به جامعه دگردیسد. به زبان دیگر دیگری بزرگ (خدا، پیامبر، امام، شاه، شیخ و حتا علم) آمده است تا رنگارنگی و گوناگونیهای میان آدمیان را از میان بردارد. چنین نگاه و ورودی به سیاست در بنیادها با سیاست مدرن که از گوناگونی آغاز میشود، بیگانه است.
۸) انقلاب سازوکار جهانهای قدیم برای چرخیدن از یک شانه به شانهی دیگر است. انقلاب گشتآوری است که جامعهی سنتی ناتراز را به تراز سنت بازمیگرداند. انقلاب در جانها و جهانهای جدید گزیده نمیشود، که به جامعه چپانده خواهد شد. کسانی که از جمهوری اسلامی خسته و آزردهاند و برای گذار از آن به گزینش انقلاب دست میبرند، ریخت دیگری از جمهوری اسلامیاند. آنها ممکن است بتوانند از جمهوری اسلامی بگذرند، اما از سنت بریده نمیشود و به دمکراسی نمیرسند. برای رسیدن به دمکراسی راه کوتاه وجود ندارد. انقلاب همانند اتصالی (Short circuit) فرآیندهای دمکراسی خواهی را ناکام خواهد گذاشت.
اکبر کرمی
هِرَمهای هزارگانهی اسلام، رضا فرمند
زن، غزه، بیداری ـ طاهره بارئی