از زمانی که برساخت ملت و دولت (در خوانشها ی جدید و قدیم) پدید آمده است، هیچ اجتماع، گروه و دستهای در تاریخ جهان دیده نشده است، که رویا ی «یک ملت» شدن نداشته باشد؛ به زبان امروزیتر ملتدولت شدن خوابی است که در میان اهل اندیشه ی همه ی مردمان جهان تکرار میشود؛ حتا گاهی ملتهایی بیدولت شناختهشدهاند، تا ملتدولت (Nation without state) بودن را بارهای بسیار عادی نشان دهند. چه، ملت شدن هم بخشی و هم ادامه ی رانهها ی زیستی است. ملتدولت شدن چهره ی دیگری از جدالها ی زیستی و تنازع بقا (Struggle for existence ) است. جدالی که در پهنه ی سیاست هم به اوج خود میرسد و هم به نمادیترین و انتزاعیترین ریخت، خودنمایی میکند.
پهنه ی سیاست مغز و مرکز پردازش دادههایی است که برپایه ی آنها فرآیند ملت بودن زاده میشود. در نتیجه عجیب نیست اگر نادانی و توسعهنایافتهگی سیاسی، بنیادیترین ناکامی یک اجتماع به حساب آید. زیرا در چنین جایگاهی اجتماع از دریافت نمادین، انتزاعی و فلسفی دشواریها ی خود در فرآیند یک ملت بودن، آسیبشناسی آنها و پیشگذاشتن راهحلها در پهنه ی سیاست بیبهره است. همانند سامانهای که از مرکز پردازش دادها و بازخوردها ی محیطی مناسب و کارآمد بیبهره است؛ و چنین است که از ناکامیها، رخدادها، خطاها، آزمونها و حتا پیروزیها راهی پیروز و پایدار به آینده گشوده نمیشود.
بگویید متنها ی حقوقی که آفریدهاید چیستند، تا بگویم در چه سطحی از توسعه ایستادهاید؟
بگویید بنیادها، نهادها و سازوکارها ی شما برای پیوستهگی و همپارچهگی ملی چیست، تا بگویم تا چه پایه ملتدولت هستید؟
بگویید دعواها و جدالها ی سیاسی امروز شما چیست، تا بگویم دشواریها ی شما فردا چهگونه خواهد بود؟
کسانی که دریافتی و حظی از جهانها ی جدید دارند، از آنجا که مد روز است، دستکم گاهی ستایشگر رنگارنگیها و گونهگونهگیها هم میشوند. اما رسیدن به این آماج نه چندان آسان است که از عهده ی همهگان برآید؛ و نه چنان کمهزینه که همهگان در عمل خواهان آن باشند! آسان نیست؛ زیرا بررسیها ی ژرفتر نشان میدهد که اجتماعها و جامعهها ی گوناگون بهطور چیره بر سر گوناگونیها ی موجود و حتا ممکن، به طور همیشهگی در جدال و جنگ به سر میبرند.
آسان نیست؛ زیرا به همین دلیل و فرنود ملتها ی بسیاری پارهپاره و پارچهپارچه شدهاند؛ و هنوز میشوند. جدال تنها بر سر داشتهها و امکانها ی زیستی نیست؛ ژرفترین و پرهزینهترین جدالها ی اجتماعی، جدال بر سر آزادی، شان (Dignity) و حق داوری است. (۱) و گذار از این گوناگونیها، بسیار دشوار و گاهی ناممکن مینماید.
این گذار و امکانها ی آن را توسعه نامیدهاند؛ که در پهنه ی سیاست به اوج و آماج خود میرسد. هرگاه توسعهنایافتهگی مزمن میشود؛ یعنی فرآیندها ی «یک ملت شدن» کار نمیکند، یا خوب کار نمیکند، آن را واماندهگی (انحطاط) مینامند. (۲)
نکته ی برجسته ی این تاریخ طبیعی آنجاست که توسعهنایافتهگی و واماندهگی را همانند ناپدیدهگی (Extinction) ملتها برنمیگزینند؛ این آسیبها و گزندها به ملتها چپانده میشود؛ زیرا در تاریخ آنها ناامکانهایی هست که رنگارنگی و گوناگونی را نمیپذیرد.
دشواری ی یک ملت شدن فلسفیدن بر این دشواریها و پیشگذاشتن راهکارهایی است که بتواند برونرفتی در برابر مردمان یک سرزمین بگذارد. ملتها ی بسیاری پارچهپارچه میشوند، زیرا همپارچهگی و فلسفیدن به آن، کار آسانی نیست؛ از عهده ی همه ی ملتها نمیآید؛ و امکانها ی آن در همه ی سنتها و فرهنگها نیست. (۳)
اما دریافت آنچه ستایش گوناگونیها و رنگارنگیها نامیده شده است، کمهزینه هم نیست؛ و برای رسیدن به آنجا باید از عادتها ی سنتی و مناسبتها ی آن کنده شد و گذشت؛ باید از بسیاری از آنچه ما را به جهانها ی قدیم پیوند میدهد (رومانتیسم)، فاصله گرفت و دل کند. (و کسانی که از مناسبتها و مناسبات سنتی بهره ی بیشتری میبرند، هزینه ی بیشتری خواهند پرداخت و فرایند گذار برای آنان دردناکتر خواهد بود. و عجیب نیست اگر آنان در برابر این فرآیندها ایستادهگی بیشتری میکنند.)
بسیاری از ما ممکن است با رفتارها و نمونهها ی نهادها ی بدخیم همانند سلطنت، رهبری، شورا ی نگهبان، شورا ی مصلحت نظام، امر به معروف و نهی از منکر، گزینش، گشت ارشاد و سازوکارهایی از این دست ناهمسو باشیم، اما این به آن معنا نیست که با بنیادها ی این سازوکارها و دیدگاهها هم ناهمسو هستیم! با بررسیها ی تیزوتند میتوان نشان داد که نیستیم! و به همین دلیل و فرنود این سازوکارها و دیدگاهها به آسانی و با آسودهگی با چرخش حکومتها و حاکمها در ریختها ی جدید و در نامها ی تازه باززایی و بازآرایی میشوند.
این سازوکارها بهطور چیره ابزارها ی حلوفصل ناهمسوییها (اختلافها) در جهان پیشانوین هستند؛ نوینش (مدرنیت) و شهرنشینی (مدنیت) با عبور از این سازوکارها و برساختن سازوکارها ی جدید امکانپذیر است؛ و گرنه تا زمانی که این سازوکارها در جانها و جهانها ی ما کار میکنند، و هنوز بهکار میروند، رویاها ی شهری و مدنی و ادعاها ی نوین و مدرن را نباید جدی گرفت. (۴) چهره ی چیره و فلسفی این ناکامی تنزدن از پذیرش شکست و گسست از گذاشته است. نادانی و ناتوانی فلجکنندهای که پیوسته ما را به تکرار تاریخ، «آنچه خود داشت» و اختراع دوباره ی سیاست میکشاند.
همپوشانیها ی زبانی و زمانی در اجتماعها ی پیشانوین ممکن است تاحدی بتواند به برخی از اینگوناگونیها سرپوش بگذارد و برخی از جدالها را به آینده بکشاند؛ اما هر چه یک جامعه نوینتر میشود (و به جهت قانون ظرفها ی بههمپیوسته، هر چه جهان کوچکتر میشود و بروبار نوینش بیشتر به حاشیهها سرریز میشود) ناهمسوییها و گوناگونیها هم بیشتر و عمیقتر خواهد شد. زیرا در اجتماعها ی جدید، هم سرکوب دشوارتر است و هم سازوکارها ی زایش ناهمسویی، پراکندهگی و گوناگونی آسانتر. درنتیجه، هم بسیاری از ناهمسوییها و گوناگونیها ی پیشین سر بازمیکند و هم هر روز با ناهمسوییها و رنگارنگیها ی تازه روبهرو میشویم.
در جهان قدیم به ضرب زور پنهان و آشکار سنتها، همهگان در "یک جهان" به سر میبردند، و همپوشانیها ی زبانی، زمانی و مکانی بسیار بالا بود؛ و ملتها به آسانی "یک ملت" به نظر میرسیدند. در جهانها ی جدید اما این همپوشانیها در هر سو (بعد) هر روز کمتر از دیروز میشود؛ و انگار هرکس در جهان خود اش زندهگی میکند! با چنین دریافت و برگفتی از جهانها ی جدید، هم گوناگونیها بسیار است و هم بیان آنها آسان و در دسترس! و این دشواری و دشواره ی بزرگ «یک ملت بودن» در جهانها ی جدید است؛ جهانهایی که هر روز پراکندهتر و بیقرارتر از دیروز هستند. جهانهایی که هر روز با بههمریختن تعریفها، کرانبندیها، قالبها و مرزها ی قدیم ناهمسوییها و بهگومگوها ی بیشتری زاده میشود.
در این جهان همه چیز چندگانه و پراکنده است؛ و عجیب نیست اگر "ملت" هم "ملتها" یا «ملیتها» (۵) میشود. در این جهانها ی جدید و پراکندهساز است که نیاز به سازوکارها ی نوین و انسجامآفرین و هماهنگکننده همانند نان شب برای ملتدولتها اهمیت پیدا میکند. در نبود سازوکارها ی جدید برای پاسداشت و ستایش گوناگونیها و نیز برای گذار از آنها، هیچ انقلابی برای زخمها ی ناسور ما چاره نیست! (۶)
بنیادیترین فرنود و دلیل سرکوب (۷) همیشه گذار از این پریشانیها و گوناگونیها است؛ یعنی اگر انگارهها ی انسجامآفرین مدرن و همپارچهساز ملی آفریده نشود، همیشه بهانهای برای پخش سکوت، سرکوب و سرب یافت خواهد شد. (۸)
در بازگشت به گذشته هیچ بختی برای پیروزی دیده نمیشود؛ اما پیش رفتن هم چندان کار آسانی نیست و از عهده ی همه ی ملتدولتها نمیآید. پهنه ی سیاست بنیادینترین پهنه ی هر اجتماع/جامعهای است؛ و پرسش بنیادین در سیاست آن است که بر گوناگونیها و رنگارنگیها چهگونه میتوان چیره شد؟
بگویید انگاره ی انسجامآفرین شما برای ایران چیست؟ تا بگویم در کجا ی تاریخ ایستادهاید؛ بگویید «چسب ملی» شما چیست؟ تا بگویم چهگونه بخشی از فرآیند سرکوب و ستم در آینده خواهید شد. (۹)
پانویسها
۱) بنیادین ترین حق و شان در جهانها ی جدید حق خطا کردن است؛ توزیع و پخش حق خطا کردن در میان یگان یک جامعه را ملیدن (ملی کردن) قدرت و قانون مینامند؛ که با همهگانیدن فرآیندها ی آزمون و خطا ممکن میگردد؛ و با دورهای و گذرا کردن داوریها ی مردمان یک سرزمین نهادینه میشود. هر گونه نماد و نهادی که امکان بازبینی و بازجویی را برای مردمان ناممکن میکند، با ملی و همهگانی کردن آزمون و خطا ناسازگار است. سنتها بهطور چیره با بیرون گذاشتن برخی از نمادها، نهادها و داوریها از دسترس مردم خود را همایستار و باززایی میکنند. به زبان دیگر سنتها در بنیادها با ملیدن آزادی و شان و قدرت و داوری ناهمسو هستند. سنتها به هرمها ی قدرت و داوری و ترازها ی ویژه ی آنها چسبیدهاند؛ و نمیگذارند پراکنش پیش برود.
۲) ایرانیان در دو سده ی گذشته گرفتار عبور از این گردنه ی دشوار بودهاند؛ اینگرفتاری را واماندهگی و انحطاط میخوانند. در گفتمان انحطاط ایرانی انگارهها ی بسیاری پیش گذاشته شده است تا آن را آسیبشناسی کنند. استبداد شرقی، شبانرمهگی، دینخویی، اضطرابها ی جنسی، راستکیشی، جامعه کلنگی و ... نمونههایی از آیا تکاپوها هستند.
۳) تغییر, دگرگونی و پراکنش (Entropy) دشواری بنیادین هر سامانهای است. سامانهها ی زیستی با بستهشدن (closed system) نخست خود را از سامانه ی بزرگتر جدا میکنند و سپس با سوار کردن سازوکارهای بازخوردی منفی دگرگونیها را به تراز دلخواه و تحملپذیر بازمیگردانند. زندهگی در یاختهها ی زیستی اینگونه آغاز میشود. زندهگی در بنیادها برآمد بازخوردهایی است که میتوانند پراکنش را به سامانش (Antropy) برگردانند. جامعه یک سامانه است و دشواری بنیادین آن همانند همه ی سامانهها پراکنش و دگرگونی است. سیاست هسته ی سخت هر سامانه ی اجتماعی است؛ و بازگرداندن دگرگونیها به تراز دلخواه جامعه آماج بنیادین سیاست است.
۴) این که ایران در دو سده ی گذشته از استبدادی به استبداد دیگر افتاده است، آشکار میکند که ما خود و تاریخ خود را چندباره میکنیم! ما به جایی پالش سازوکارها ی هماهنگ کننده، در پی رهبران هماهنگکننده هستیم. ما هنوز نمیخواهیم و نمیتوانیم بار سنگین پذیرش رنگارنگی (دیگری) را بکشیم.
۵) جدال قومگرایی و ملیگرایی و ناهمسویی آنها بر سر برساخت نوین «ملتدولت» از همینجا سیراب میشود. ملیگراها با بازگشت به پارهای از تاریخ میخواهند پراکندهگیها و زخمها را پنهان کنند؛ و قومگراها هم در بازگشت به پارهها ی دیگر تاریخ بر آن پراکندهگیها و زخمها انگشت میگذارند. در فربود و واقعیت هر دو جریان حرفهایی برای گفتن دارند؛ هرچند در بنیادها هر دو جنگ جریان گرفتار پیشاسیاست هستند، و از امکانها ی سیاستورزی در جهانها ی جدید و دادوستد برای همکاری و همسویی بیبهرهاند.
۶) در جهانها ی جدید پلورالیسم و چندگانهگی در سطوح گوناگون هستیشناختی، انسانشناختی، شناختشناختی، و هرمنوتیکی به سازوکارها ی قدیمیتر پراکندهساز افزوده خواهد شد. در جهانها ی جدید دستکم حقیقتها و فرابودها ی بسیاری در دسترس و مخرس مردمان بود که امکانی برای یکپارچهگی میگشود. همه ی آن امکانها در جهانها ی جدید ناامکان خواهند بود.
۷) ملت بودن بیش از رویاها ی ما در گرو بازبینی و بازخوانی سپهر همهگانی است؛ بهگونهای که این فضا را هم از شر درازدستیها ی پهنه ی سیاست ایمن کند؛ و هم پهنه ی سیاست را برای سیاستورزی همهگانی ایمن کند. دریافت نوین از سیاست، سیاستورزی و کرانبندی آن اگر بتواند سپهر همهگانی را از قدرت خالی کند، امکانی برای زادهشدن مردمسالاری فراهم میآورد.
۸) بسیاری از کسانی که دلنگران همپارچهگی یک ملت هستند، به جهت نادانی به سازوکارها ی همپارچهگی ملی در جهانها ی جدید همیشه ممکن است خود شوند و علتی برای پارچهپارچه شدن ملت باشند و بشوند. و نباید فراموشید که اضطراب پراکندهگی و پارچهپارچه شدن یک ملت خود سرکوب را بر جامعه آوار خواهد کرد. در انگارهها ی امنیتی جدید برگفتها ی بسیاری هست که توضیح میدهد چهگونه گفتمان امنیت، نیاز به امنیت و نهادها ی آن از جمله سرکوب و گردانش (کنترل) را توجیه میکنند.
۹) ولایتمدارها ی جدید و قدیم (سلطنتطلبها ی جدید و قدیم)، اهمیت ندارد ولیعهد آنها رضا پهلوی است یا مجتبا خامنهای، بخشی از مشکل ایران هستند و نه راه حل.