Tuesday, Jun 11, 2024

صفحه نخست » گفتم که زورتان به شیر و خورشید ما نمی‌رسد! شکوه میرزادگی

Shokouh_Mirzadegi-3.jpgاین روزها بسیاری از ایرانیان در شهرهای مختلف جهان دارند خودشان را آماده می‌کنند تا در جشن‌های مربوط به «روز شیر و خورشید» (۲۶ خرداد -۱۵ جون) شرکت کنند. روزی که همزمان است با زادروز مجیدرضا رهنورد، یکی از جان باختگان «جنبش زن زندگی آزادی» که ماموران حکومتی دست او را که عکسی از شیر و خورشید بر آن خالکوبی شده بود شکستند و سپس اعدام‌اش کردند.

توجه و اشتیاق ایرانیان برای برگزاری «روز شیر و خورشید» به عنوان یک جشن ملی، مرا به یاد مطلبی انداخت که هجده سال پیش با دیدن رژه‌ی ایرانیان در نیویورک و صدها پرچمی که خیابان‌های نیویورک را خورشید باران کرده بود، نوشته و همانوفت در گویا نیوز منتشر شد*

عنوان مطلب بود: «آقایان، دم شیر را رها کنید» با این هشدار که: ‌ دست از سر شیر و خورشید ما بردارید شما زورتان به آنها نمی‌رسد. باور کنید این خورشید خانم از آن خورشید هایی نیست که چند صباحی تاریکی بتواند خاموشش کند و این شیر هم از آن شیرهایی نیست که به راحتی از خورشید خانم و از خانه خودش بگذرد و یا اجازه دهد که با دمش بازی کنید»

روز شیر و خورشید خجسته باد

شکوه میرزادگی

آقایان دم شیر را رها کنید

با نگاهی به تاریخ سیاسی کشورها می‌بینیم که هر تغییری (چه درست و چه نادرست) ارتباط مستقیم دارد به رشد اجتماعی، اقتصادی و حتی فرهنگی آن جامعه. مثلا کشورهایی که نسبتا پیشرفته‌اند، نوع تغییراتشان بیشتر بنیادی و بر اساس منطق و اصولی جامعه شناسانه است و در جوامع کمتر پیشرفته تغییرات ظاهری، دلبخواهی و بیشتر ناشی از هیجان و یا خشم حاکم بر آن زمان خاص انجام گرفته است.

اکنون که در کشورهای پیشرفته مردمان حق تعیین سرنوشت خود را به دست گرفته‌اند و صندوق‌های رای را به جای جنگ و کودتا و انقلاب گذاشته‌اند (حتی اگر آن‌ها را برای کشورهایی مثل ما توصیه یا تجویز کنند) دیگر از این تغییرات ناشی از هیجان و بی منطق در زندگی اجتماعی آنان، (حداقل در ارتباط با منافع خودشان)، بوجود نمی‌آید. و اما هنوز ما جهان سومی‌ها محکوم به گذار از این نوع از تغییرات هستیم. و همچنان با هر تحول قهرآمیزی، یا حتی با آمدن هر دولت جدیدی، شاهد تغییراتی در جامعه مان هستیم که اکثرا بیهوده، بی منطق و بی پایه و اساس‌اند.

مشکل قضیه بیشتر از آنجاست که چون این تحولات معمولا (یا ظاهرا) برای رویارویی با ظلم و بی عدالتی و بدست آوردن آزادی انجام می‌شوند و در ابتدا از پشتوانه و پایه‌های مردمی برخوردارند، عاملین تغییر هم زورشان زیاد است و در واقع قدرتی نامتعادل دارند، هر کاری که دلشان خواست می‌کنند و تغییرات بی منطق و بیهوده هم به شکلی گسترده و به شکلی دلبخواه انجام می‌شود. یعنی که هر رییس اداره و هر مدیر مدرسه و هر آشنا و دوست و قوم و خویش کودتاگر و انقلابی و سرنگون کننده برای خودش تغییری را اعمال می‌کند که البته بستگی دارد به نگاه و سلیقه و عقیده حکومت جدید.

اما مهمترین نکته‌ای که در اکثر این تحولات جهان سومی وجود دارد این است که جدیدی‌ها هر چه را که تصور کنند ربطی به حکومت قبلی داشته ویران می‌کنند یا در صدد ویرانی آن برمی آیند. و معمولا همین تصورات است که اشتباه و بی منطق عمل می‌کند. مثلا همین انقلاب پنجاه و هفت خودمان را در نظر بگیریم. انقلابیون مسلمان آمدند و چیزهایی را تغییر دادند که با هیج منطقی با آن انقلاب ارتباط پیدا نمی‌کرد. انقلابی که قبل از پیروزی شعارش «استقلال، آزادی، جمهوری» بود، و طیف وسیعی از سکولارها را هم در خود داشت، در نزدیکی‌های پیروزی تبدیل شد به «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» و هر چه را که فکر می‌کرد ربطی به گذشته دارد، چه گذشته دور و چه گذشته نزدیک، مورد حمله و تجاوز قرار داد.

و، در این میان، غیر اصولی ترین، غیر منطقی ترین و غیر انسانی ترین حمله‌ها متوجه فرهنگ ملی ما شد. این حمله به فرهنگ ما، و این ممنوع کردن نشانه‌های این فرهنگ نه تنها با شعار یا خواست استقلال و آزادی و جمهوریت قبل از پیروزی ربطی پیدا نمی‌کرد، می‌توانست کاری به کار جمهوری اسلامی هم، که ناگهان از دل آن انقلاب پدیدار شده بود، نداشته باشد.

مثلا اگر بپذیریم که جمهوری اسلامی باید که با روش‌های مختص اسلام اداره شود و یکی از روش‌های اسلام آن است که حجاب را اجباری کنند، می‌شود فهمید که جمهوری اسلامی یعنی «زنان را به زیر حجاب بردن»؛ یا اگر قبول کنیم که جمهوری اسلامی نود و نه درصد از حقوق زنان را، با معیار‌های امروزی جهان، قبول ندارد باز می‌شود قبول کرد که این جمهوری اسلامی می‌تواند همه‌ی آن‌ها را از زنان بگیرد.

برای من انسان قرن بیست و بیست و یکم هم که در آن جامعه زندگی می‌کنم و به اشتباه و یا به ناچاری پذیرفته‌ام که زیر سلطه چنین جمهوری باشم، این تغییرات حتی اگر قابل قبول نباشند، کاملا قابل درک هستند و من می‌توانم بفهمم که چون قوانین و مناسبات جمهوری اسلامی بر اساس قوانین و مناسبات اسلامی هزار و چهارصد سال پیش ساخته شده است آنها هم همه‌ی چیزهایی را که در هزار و چهارصد سال پیش قانون شده قبول دارند و حالا دوباره قانونی کرده‌اند.

اما من انسان ایرانی چگونه می‌توانم درک کنم که چرا عید نوروزی را که جد اندر جدم و قرن‌های قرن جشن گرفته‌اند نباید جشن بگیرم. حتی آن مسلمان معتقدی که قرن‌ها شنیده (به درستی یا به جعل) که حضرت علی گفته است عید نوروز را باید گرامی داشت، یا امام جعفر صادق سفارش دیگری درباره نوروز کرده است، چگونه ناگهانی باید بپذیرد که نوروز «طاغوتی» است و نباید گرفته شود؟ یا نباید در روزهای محرم عید داشت؟ و این دشمنی با فرهنگ ایرانی، که حتی با منطق خود آنها هم نمی‌خواند، یکی دو تا نبود.

چه کسی می‌توانست، حتی در اوج جریانات انقلابی، توضیحی منطقی بدهد که چرا آقای خلخالی ـ یکی از مهمترین انقلابیون مسلمان ـ تخت جمشید را «طاغوتی» می‌دید و می‌خواست آن را ویران کند؟ یا آقای لاریجانی (رییس سابق تلویزیون و رییس شورای امنیت جمهوری اسلامی) با چه منطق و چه نگاه تاریخی درستی ایرانیان قبل از اسلام را وحشی خوانده‌اند؟ و یا چگونه و بر اساس چه تحقیقی فلان امام جمعه فلان شهر می‌گوید که چهارشنبه سوری جشن آتش پرستان است؟ و...

در مقابل این همه بی فرهنگی و بی منطقی آیا من، به عنوان یک انسان ایرانی، حق ندارم فکر کنم که چرا نباید فرهنگ خودم را گرامی بدارم ـ فرهنگی که اصلا هم فرهنگی مذهبی نیست و ربط یا تضادی با اسلام و یا هر دین و مذهب دیگری هم پیدا نمی‌کند؟ این انقلابیون مسلمان از همان سال اول بنای ناسازگاری با این فرهنگ را گذاشتند و هر سال به بهانه‌ای خواستند آن را تضعیف کنند. اما از آنجا که پشتوانه این خواست فقط خشمی بی دلیل و کور بود نه تنها خیال‌شان عملی نشد بلکه نتایجی وارونه را هم به همراه آورد. یعنی عشق و شور مردم روز به روز به آن چه در خطر بود بیشتر شد تا جایی که دیدیم امسال در شب اربعین ـ که مصادف بود با عید نوروز ـ حتی رادیو تلویزیون‌های دولتی هم به جای سینه زنی مراسم جشن و سرور داشتند. و خود این نشانه این است که یا تصمیم سال‌های اول این حکومت مبنی بر این که عید نوروز طاغوتی است، و یا چهارشنبه سوری آتش پرستی است، و یا لازم نیست آن‌ها را جدی بگیریم، یا وقت محرم عید داشتن حرام است، کاملا بیهوده و بی اساس بوده یا این که اصرار بی توقف مردمان در نگاهبانی از سنت‌های فرهنگی ـ ملی‌شان کارساز بوده است.

اما یکی از غیر اصولی ترین و غیرمنطقی ترین عملیاتی که انقلابیون مسلمان انجام دادند برداشتن نشان شیر و خورشید از روی پرچم ایران بود. به خواست یک یا چند آدم ناآشنا به فرهنگ ایرانی، یا مغرض یا خشمگین (که فکر می‌کردند هر چیزی تا بهمن پنجاه و هفت بد و زشت و یا کفر است) شیر و خورشید را برداشتند. البته تاج را بهانه کردند و گفتند این مجموعه سلطنتی است. این بهانه هم از آن حرف‌های عجیب بود. وقتی که هنوز شاهانی در کار نبودند، وقتی که هنوز حتی امپراتوری هخامنشی بوجود نیامده بود ما هم نشان شیر داشتیم و هم نشان خورشید را.

این را دیگر برخی از باستانشناسان روشن کرده‌اند که بین «میترا» و «شیر» پیوندی وجود دارد. نشانه هایی هم وجود دارد که در رم، مردمان گرویده به مذهب مهر، میترا را فرزند خورشید، فرزند سنگ و فرزند آناهیتا می‌دانستند. آناهیتایی که همتای میترا هم بود. و همه‌ی این‌ها مربوط به قرن‌ها سال قبل است.

ما شیر را دوست داشتیم چون در جهان آن روزگار که حیوانات هر کدام سمبل چیزی بودند ایرانی‌ها شیر را نماد قدرت و بزرگی می‌دانستند، قدرتی که به نظر آنها صاحب عقل و منش و رفتاری بزرگوارانه بود. ما گرگ را نماد نکرده بودیم که کارش فقط درندگی است، یا پلنگ را بزرگ نمی‌دیدیم که ماه را هم بالا تر از خود نمی‌تواند ببیند و چنگ می‌اندازد تا آن را بگیرد و ببلعد.

ما خورشید را هم دوست داشتیم که گرما و نور آن مناسب طبیعتی بود که در سرزمین مان داشتیم. یعنی نیازمند آن بودیم.

و در عین حال آناهیتا را دوست داشتیم، آن خداـ زنی که مادر آب‌ها بود و به عنوان یکی از دو خدای زمان چند خدایی انسان‌ها، مورد احترام بود و در بسیاری از استوره‌ها جایش گاهی با خورشید هم عوض می‌شد.

بعد هم که تاریخ مان به عصر تک خدایی پا گذاشت، ما باز آن نماد‌ها را ـ به عنوان نشانه هایی از گذشته خود ـ دوست داشتیم. ما آنقدر متمدن بودیم که تاریخ و گذشته خود را، حتی اگر به آن باور و اعتقاد نداشته باشیم، ویران نکنیم. معابد آناهیتایی حتی تا دوران ساسانیان، که مذهب تک خدایی زرتشت در اوج قدرت خود بود، وجود داشت. کلی مجسمه آناهیتا داشتیم ـ با پوشش و بی پوشش، نشسته و ایستاده بر شیر یا همراه شیر.

همین مجسمه‌ها بود که بوسیله مهاجمین عرب شکسته شد و اکنون رفته رفته شکسته‌هایش از این طرف و آن طرف بیرون می‌آید. آناهیتا برای مهاجمین قابل پذیرش نبود. شیر و خورشید این مشکل را نداشتند، به هر حال در طبیعت بودند. اما آناهیتا، هم خدا بود و هم زن. از دید آن‌ها از این بدتر نمی‌شد. پس آناهیتا شکسته شد و معابدش از بین رفت.

اما مردمان یا از آن جهت که همه‌ی این نشانه‌ها را دوست داشتند، و یا از آن جهت که دل‌شان نمی‌خواست مهاجمین از راه رسیده همه‌ی گذشته آن‌ها را ویران کنند، راه حلی خردمندانه و زیبا اندیشیدند و صورت آناهیتا را میان خورشید گذاشتند (و در واقع خورشید، یا پرتوی آن را، به جای حجاب دور سرش گذاشتند. همان نوری که بعدها مسلمانان دور صورت مقدسین خودشان هم گذاشتند) و این «خورشید خانم» را نشاندند بر پشت شیر (همان گونه که در معابد بر پشت شیر می‌نشست) و پس از آن نیز در سکه‌ها، پرچم‌ها، و در جاهایی که نشانه‌های ملی لازم بود آن‌ها هم بودند. البته این کارها به راحتی انجام نشد. دو سه قرن طول کشید. دو قرن پس از آن که پرچم ما را تکه تکه کرده بودند و ما بی درفش و بی پرچم بودیم تازه توانستیم شیر و خورشید را هم مثل خیلی چیزهای دیگر با زیرکی برگردانیم. در آن زمان‌ها ما پرچم سه رنگ نداشتیم. در همین دو سه قرن اخیر است که تغییراتی در پرچم ما بوجود آمد و اتفاقا اگر قرار است که بگوییم چیزی از این پرچم کاملا مربوط به فرهنگ ایرانی نیست همان رنگ‌هایش است که از زمان صفویه تا زمان قاجاریه همینطور تغییر کرده است و همین طور شمشیری که به دست شیر داده‌اند. اما باز اقلا همه آنقدر عقل داشتند که کاری به کار شیر و خورشیدش نداشته باشند و آن را در جای اصلی‌اش که پرچم سرزمین ما باشد بنشانند.

اما اگر همه‌ی این مراجعات به استوره و تاریخ یا حتی، به قولی، خیالپردازی را کنار بگذاریم، باز هم نمی‌توانیم سمبل و نشانه‌های چند هزار ساله‌ای را که بر پرچم یک سرزمین است تغییر دهیم ـ آن هم در زمانه‌ای که ده‌ها سال از شکل گیری دولت ـ ملت‌ها گذشته است و پرچم‌های سرزمین‌ها شکل و شمایلی ثابت پیدا کرده‌اند و سالیان سال بر سر در ملل متحد و بر سر در همه‌ی مراسم رسمی و غیر رسمی جهانی وجود داشته و معلوم و مشخص شده است که چه پرچمی از آن چه کشوری است.

به نظر من، انجام تغییری به این بزرگی در مشخصات پرچم یک سرزمین یکی از غیر منطقی ترین و بیهوده ترین و بی ثمر ترین تغییرات است، برخاسته از زمینه‌ای از خشم‌های آنی و هیجانات نامتعادل. برای اثبات بی منطق بودن این تغییر همانا بس که می‌بینیم هر چه بیشتر از این تغییر می‌گذرد مردمان کمتر به آن عادت می‌کنند. علامت موجود بر پرچم ایران، حتی اگر علامتی مقدس هم باشد، باز برای مردمان ما ناآشنا مانده است. یعنی، این علامت جایش بر پرچم ما نیست، به خصوص که خواسته است بر جای چیزی همچون شیر و خورشید بنشیند که برای مردمان ما مطبوع و آشنا و دوست داشتنی بوده‌اند ـ آنقدر مطبوع و دوست داشتنی که از دو سه سال پس از انقلاب ناگهان تصویرهای شیر با طرح‌های مختلف بر در و دیوار و پنجره و خانه‌های ما پیدا شده است. از نخستین سال‌های پس از انقلاب اسلامی، تصویر زن ـ خورشید، یا خورشید خانوم، (دیده‌ایم که حتی با حجابش) در نقاشی‌ها و کارت پستال‌ها و باز بر در و دیوار نشانده شده. خورشید و شیر را از روی پرچم برداشتند اما همین کار موجب شد که این نشانه‌ها در سراسر زندگی مردم حضور داشته باشند.

اما مردمان هنوز نمی‌توانستند آرام بگیرند. آنها همچنان به دنبال برگرداندن این نمادهای همیشه آشنا بر پرچم‌شان بودند. و این گونه بود که ناگهان استفاده از همان پرچم شیر و خورشید نشان به شکل‌های متفاوت و در جاهای متفاوت معمول شد.

ماجرا از بیرون از کشور شروع شد ـ ابتدا در تظاهرات روزهای خاص و در خیابان‌ها و بعد در تلویزیون‌ها روی میز اجرا کنندگان برنامه‌ها نشست. کم کم کار به جایی رسید که وقتی فوتبالیست‌ها برای انجام مسابقه از ایران به خارج کشور می‌آمدند، در زمین‌های مسابقه تعداد پرچم‌های شیر و خورشید نشان آنقدر زیاد بود که حیرت تماشاییان غیر ایرانی را بر می‌انگیخت: آخر چگونه پرچم رسمی کشوری با پرچمی که در دست شهروندانش می‌چرخد متفاوت است؟ و آنگاه کار به جایی رسید که حکومت ایران مجبور شد همراه با بازیکن‌هایش هزاران هزار پرچم «اسلامی» هم بفرستد تا مجانی به دست مردم بدهند. اما این کار هم ثمری نداشت. مردمان، جز معدود سفارتی‌های آن محل، همچنان پرچم شیر و خورشید نشان می‌خریدند و آن را دست می‌گرفتند.

البته همیشه وابستگان به حکومت اسلامی گفته‌اند که این مردم همان طاغوتی‌های طرفدار سلطنت‌اند، یا منافقین‌اند. اما کار این اتهام یا شایعه هم نگرفته است. اکنون، پس از بیست و هفت سال که از تغییر غیر منطقی و بیهوده پرچم ایران می‌گذرد، می‌بینیم که در بیرون از ایران در هر جا که ایرانی هست و پرچم ایران هم هست یک شیر و یک خورشید خانم هم نشسته بر میانه‌اش. به طوری که اکنون هر بیینده بی غرضی می‌تواند شهادت دهد که شیر و خورشید ما به جای خودش بازگشته است: از رژه‌های «سال نوی ایرانی» در خیابان‌های اروپا و آمریکا گرفته تا جشن هایی در سالن‌ها و هتل‌های شهرهای بزرگ، تا خانه‌های کوچک و بزرگ اکثر ایرانیان در سراسر جهان، همه جا پرچم ایران، با شیرش و خورشیدش حضور دارد. دیگر کسی نمی‌تواند بگوید که پرچم ایران با شیر و خورشیدش یک مساله‌ی سیاسی است یا به گروه و سازمان سیاسی خاصی وابسته است.

آن چه شیر و خورشید را به طور غیر رسمی اما به شکلی گسترده به پرچم ما بازگردانده واکنش ساده و طبیعی مردم در ارتباط با فرهنگ ایرانی خودشان است. اکنون مساله شیر و خورشید روی پرچم ایران هم مثل نوروز و چهارشنبه سوری و پاسارگاد و تخت جمشید و آرامگاه فردوسی و هر آنچه که در فرهنگ ایرانی عزیز و با اهمیت است از مساله‌ای سیاسی به مساله‌ای ملی تبدیل شده و در جان‌های هر ایرانی معتقد به ارزش‌های ملی ـ انسانی نشسته است. و هر نماد و نشانه‌ای غیر از آن بر پرچم سه رنگ ما، حتی اگر آن نماد و نشانه برای همه‌ی مردمان هم محترم باشد، حکم نشستن بر جای ـ به قول آقایان ـ غصبی را دارد.

اکنون دیگر ثابت شده است که این شیر نه ربطی به شاهان دارد و نه ربطی به مخالفین شاهان؛ نه متعلق به بی خدایان است و نه متعلق به مذهبیون؛ هزاران سال است که با آناهیتایش، یا با خورشید خانمش، نشسته در قلب فرهنگ ما، و تا امروز آمده است و اکنون در خیابان‌های نیویورک، واشنگتن، لس آنجلس، پاریس و لندن و همین دنور، با چهارده پانزده هزار ایرانی‌اش، همه جا در دست پیر و جوان و کودک ایرانی می‌تازد و می‌بالد.

باور نمی‌کنید؟ سری به خانه‌های ایران بزنید و ببینید که حتی در خانه‌های معتقدین به اسلام، و حتی در کنار سفره‌های هفت سین هم، همین شیر و خورشید نشسته است. پس، باور کنید این خورشید خانم از آن خورشید هایی نیست که چند صباحی تاریکی بتواند خاموشش کند و این شیر هم از آن شیرهایی نیست که به راحتی از خورشید خانم و از خانه خودش بگذرد و یا اجازه دهد که با دمش بازی کنند.

شکوه میرزادگی
۱۲ فروردین ۱۳۸۵- ۲۰۰۶
https://news.gooya.com/culture/archives/046107.php



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy