Friday, Jun 21, 2024

صفحه نخست » نامه‌ی حسین قدیانی به مهسا امینی

hgh.jpgسلام مسافر پاییز. درود قاصدک پرپر پادشاه فصل‌ها‌. چه خبر از آسمان؟ زمین که جز دعوا خبری نیست؛ از بعد کوچ تو از آخرین کوچه‌ی شهریور...

ژینای عزیز! زودتر بروم سر اصل سخن، به‌تر است. راست‌ش شب جمعه‌ای مثل امشب بود که دو به شک بودم قلمم را خرج مظلومیت‌ت کنم یا نه. داشتم با دود سیگار بهمن‌م حلقه‌های پنج‌گانه‌ی المپیک غم می‌ساختم که ناگهان چشم‌م افتاد به هر دو چشم بابااکبر؛ این کوچک‌ترین شهید راه وطن. کسی که از من و مادر و خواهرم گذشت تا نه فقط خرم‌شهر آزاد شود بل‌که تو هم آزاد باشی بل‌که‌تر همه‌ی شهرهای ایران آباد باشد. حس کردم پدرم جز غیرت از من نمی‌خواهد. می‌دانی؟ من با این‌که از اول‌ش هم با افکار مصباح و عقاید مصباحیست‌ها مشکل داشتم ولی خب سردسته‌ی سوپرانقلابی‌های روزنامه‌نگار محسوب می‌شدم و هر چه هم در تمجید شجریان می‌نوشتم، باز مرا به مدح خامنه‌ای می‌شناختند که حضرت ماه لقب‌ش داده بودم. خدایی نمی‌خورد به من که بیایم و پای تو بایستم؛ آن‌هم جانانه ولی آمدم و جز تو، از خواهرت نیکا هم نوشتم و آن دیگر خواهران‌ت، خواهران‌م، برادران‌ت، برادران‌م. کفری کردم با مطالب‌م رفقای سابق‌م را؛ به‌م حرام‌لقمه گفتند و حتی گفتند آن‌که به تو حرام‌زاده گفته، لطف کرده در حقت...

مهسا جان! با چشمی خیس اشک بنا دارم با همان قلمی به مسعود پزشکیان سیاست‌مدار هم‌تبارت - که او هم کم در راه حمایت از تو و هم‌خون‌ها و هم‌خانه‌های‌ت هزینه نداد- رأی بدهم که از تو و حق آزادی‌ت و استحقاق حیات‌ت دفاع کردم؛ درست با همان قلم...
دختر کرد ساکن آسمان! برای من، تو مهمی اما مگر ایران مهم نیست؟ و مگر تو دوست نداشتی کسانی کابینه‌دار این کابین شوند که ایران برای‌شان درست به اندازه‌ی اسلام اهمیت داشته باشد؟ می‌دانم که می‌دانی دولت‌مرد هم‌خطه‌ت رزمنده‌ی ایران بود، در سال‌هایی که من طفلی بیش نبودم و تو هم هنوز متولد نشده بودی. باری مسعود هم مثل مهدی و حمید لباس خاکی بر تن کرد تا وطن و هم‌وطن به لطف برادران باکری از چنگ دشمن خارج شود...

ژینا جان! من به یاد تو نیز برای ایران به پزشکیان رأی می‌دهم ولی یک جایی گوشه‌ی برگه‌ی رأی‌م با همان قلم معروف خطاب به پزشکیان خواهم نوشت: سلام دکتر! حق مهسا و نسل مهسا نسخه‌ی گشت ارشاد نیست. از نسل ما دهه‌ی شصتی‌ها که گذشت؛ اقلاً برای این نسل همان جوری طبابت کن که زخم بچه‌های شرهانی را مداوا می‌کردی...

مهسا! دیروز کسی فکر نمی‌کرد من، تو را درک کنم لیکن درک کردم و امروز نوبت توست که نه من بل‌که یک ایران را درک کنی...

حسین قدیانی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy