هرگاه در جاشناسی سیاسی (Political topology) از پیوستار گرایشها ی سیاسی (Political affiliations) گفتوگو میکنیم، بهطور چیره یک خط راست به ذهن شنونده و خواننده میآید؛ انگار چپها و راستها در دو سر این خط ایستادهاند و از هم بسیار فاصله دارند؛ یا آزادیخواهان و هواداران استبداد هیچگاه به هم نمیرسند!
اما در واقعیت و فربود این گونه نیست؛ پهنه ی سیاست همانند یک دایره، یا ژرفتر همانند یک کره است و پیوستارها ی سیاسی همانند حلقهها و برشهایی از آن کره هستند که از دو طرف به هم میرسند. به همین دلیل و فرنود است که به جا ی پهنه ی سیاسی گاهی از سپهر سیاسی (Political sphere) یاد میشود.
به زبان سادهتر یعنی چپها و راستها (با همه ی گوناگونیها) و آزادیخواهان با هواداران استبداد (با همه ی فاصلهها) در جاهایی باهم نزدیک، همسایه و حتا همپوشان هستند، و گاهی مو نمیزنند. ممکن است شعارها، پرچمها، نامها، سرنامها و نشانهها گوناگون باشند، اما زبانها، رویاها و از همهبیشتر رفتارها و کردارها بسیار همانند و همریشه است؛ همه از انگارهها ی رنگارنگ نیرنگ (Conspiracy theories) بادکردهاند؛ به جای حلاجی (Analysis )، خردورزی و نقد، فحاشی میکنند؛ و به جای گشودن راهی به رهایی، گرهها ی کور میزنند.
هرگاه اجتماع/جامعه گسترشنایافته باشد، منحنی پخش طبیعی (distribution curve Normal) در آن جا میماند؛ یعنی هنوز میانگین آن اجتماع/جامعه از میانگین جهانی بسیار پایینتر است. رویهمرفته آدمها دریافتی از حق و حقوق ندارند، و دست بالا چیزهایی خواندهاند؛ اما هنوز همانند سنتیها تختهبند «وسواس درست و نادرست» هستند؛ یعنی فکر میکنند بیرون از توافقها و همسازیها ی پسینی چیزی هست که فقط آنها یافتهاند! گرفتار ریختی از پارسایی یا سختکیشی شناختشناسانه (epistemological orthodoxy) هستند؛ که نمیگذارد اهل سازش (Compromise) باشند. یعنی میترسند و نمیخواهند خطا کنند. (۱) دربست بیرون از زمان و تاریخ ایستادهاند؛ و به چیزی کمتر از «درست و راست دربسته» (که نام دیگر دین و «دینخویی» است) تن نمیدهند. (برای آنان «راه در جهان یکی است و آن هم راه راستی است».)
اینها حتا در میان دینداران با پاکدینی (که ریخت دیگری از پارسایی و سختکیشی شناختشناسانه ی وسواسی است.) مومنان را هم دستهبندی میکنند. («فرقه ی حقه شیعه» در اسلام ایرانی از همینجا آمده است.) پارسایی شناختشناسانه از بیاعتمادی ژرف به آدمی، شناخت انسانمند، تاریخمند و زبانمند و فرآیندها ی دانایی برآمده از «آزمون و خطا» (۲) برمیآید؛ زیرا شناخت انسانبنیاد (که زبانمند، زمانمند، و بختمند است) چیزی بیش از حدس و گمان نیست؛ و کسانی که گرفتار پارسایی شناختشناسانه یا راستکیشی در پهنه ی شناختی هستند به چیزی کمتر از حقیقت یا فرابود (که فرازمان، فرازبان، و ارادهمند است) «جامع و مانع» راضی نمیشوند. این از این شناختشناسی هیچانگارانه (۳) حق (حقداشتن)، حقخطاکردن، قانون و حکومت قانون زاده نمیشود. و عجیب نیست اگر این پارسیان مرغشان همیشه یک پا دارد؛ با گفتوگو، سیاستورزی و بدهبستان بیگانه اند. (۴) اگر به مثال در حکومت و انتخابات مشارکت کنند، تحریمکنندهگان را نادان و خیانتپیشه میداند؛ و اگر نه، مشارکتکنندهگان را. بخش همانند (فصل مشترک) این «درخششها ی تیره» خودملتپنداری است! و سرسلسله ی آنها همیشه یک دیگری ی بزرگ همهچیزدان و همهچیزتوان است که فراتر از تاریخها، انسانها، ایمانها و شناختها ایستاده است و هر جا لازم دیده است خود را هم جا ی ملت گذاشته است و هم جا ی اسلام و ایران. و کسی که گرفتار دیگری ی بزرگ است، چندان عجیب نیست اگر خود را در دیگری ی بزرگ ذوب کند؛ و گرفتار خودملتپنداری شود. (۵)
خودملتبینی و خودملتپنداری هرچند میتواند به خودحقپنداری و آسیبها ی دیگر هم برسد و با آنها همپوشان شود، اما با آن یکی و همانند نیست! بسیار خطرناکتر است. به عنوان نمونه، یک مذهبی سنتی ممکن است بدپندار (متوهم) و خودحقپندار باشد، اما او آنقدر بدپندار نیست که خود را جا ی همه ی ملت بگذارد. او ممکن است هنوز آنقدر هوشیار باشد که بداند ملت بارهای ذهنی، انتزاعی و زبانی است و به یک مجموعه ی بزرگ و رنگارنگ از مردمان گوناگون در یک سرزمین و تاریخ بازمیگردد؛ مردمانی که با او دیگر اند.
خودملتپنداری هموندی دردناکی است از خودحقپنداری، پاکدینی و سختکیشی شناختی که به برچیدن کامل حق خطا کردن میرسد. چنین آسیب تاریخی و مزمنی هرگاه در پهنه ی سیاست چیره شود، خودملتپنداری زاده میشود. و به طور خودکار امکان آزمون و خطا ی ملی را از میان برمیدارد.
خودملتپنداری را دست کمنگیرید! انتظار، انسانکامل، حکمت خسروانی، امام، مهدی، شاه، حزب رستاخیز، خدا-شاه-میهن، شاهبابا، امر به معروف و نهی از منکر، شیخ، شیخیه، باب، ولایتفقه، رهبر، شورای نگهبان، نظارت استصوابی، شورای مصلحت نظام، گزینش، گشت ارشاد، فروماندهگی، درماندهگی، استبداد و فساد در هر معنایی و همه ی آنچه ما را به جانآورده است، برآمد همین خودملتپنداری و نشانهگان آن است.
نشانهگان خودملتپنداری است که سیاست و گفتوگو را تعطیل کرده است؛ ایران را به اوین تبدیل کرده و ملت و اسلام و ایران را به زمین زده است. (۶)
نشانهگان خودملتپنداری است که با چیرهگی گفتمان دمکراسی، به «نشانهگان اکثریت نادان» (۷) میرسد؛ و سنت و نادانیها ی آن (از جمله شبانرمهگی) را که روی دیگر سختکیشی شناختی است در جهان باززایی میکند.
اکبر کرمی
پانویسها
۱) از پارسایی و سختکیشی شناختشناسانه است که یکسرانگاری یا مطلقانگاری (Absolutism) همچون برگفتی برای «دینخویی» بالا میآید.
۲) ایرانیان را در تاریخ بیحافظه خواندهاند؛ گواه برجسته ی آن نبود و کمبود سنت تاریخنویسی در میان ایرانیان است. در همانندی با یونانیها این کمبود و نبود آشکارتر از آن است که تردید برانگیزد. اگر سرچشمهها ی یونانی نبود بازنویسی و بازخوانی تاریخ ایران بسیار دشوار و حتا ناممکن بود. هرچند در بیتاریخی و نبود حافظهی تاریخی ایرانیان بسیار نوشته شده است، اما در آسیبشناسی آن برگفتی درمیان نیست. به داوری من راستکیشی شناختشناسانه در میان ایرانیان میتواند برگفت و توضیح آن باشد. در سنتی که آزمون و خطا جایی ندارد؛ نوشتن تاریخ، یادداشت آزمونها و خطاهایی گذشته و درگذشتهگان است؛ و میتواند و باید به کار آیندهگان بیاید که خطاها ی گذشته تکرار نشود. آشکار است که وقتی راه در جهان یکی است و آن هم راه راستی! (در دوران اسلامی صراط مستقیم) نه آزمون و خطا جایگاهی دارد؛ و نه تاریخ اهمیت مییابد.
۳) شناختشناسی دینی (در برابر شناختشناسی سکولار و انسانمند) در بنیادها پارادخشیک و در نتیجه هیچانگارانه است؛ یعنی چیزی بیش از بستهای از بدپنداریها زبانی و ذهنی نیست که تنها به جهت دینخویی پایدار و نقدناپذیر شده است. به زبان ریاضی قدر مشترک شناختشناسی دینی به صفر نزدیک شده است، تا شناخت دینی پایدار و جاویدان شود. برای پیگیری این نکته به «دین در کمند عقلانیت» در کتاب «هرمنوتیک صلح» بروید. و نیز کرمی، اکبر، امکانها و ناامکانها ی شناخت، دینی، تارنمای زیتون، آبان ۱۴۰۲
۴) اگر آزمون و خطا را در سپهر سیاسی سازوکار بنیادین سیاستورزی بدانیم؛ و هسته ی سخت گسترشنایافتهگی را گسترشنایافتهگی در سپهر سیاسی، آنگاه نسبت شناختشناسی سختکیشانه با گسترشنایافتهگی سیاسی در ایران آشکار میشود. بگوید به فرآیند آزمون و خطا چهگونه میاندیشید، تا بگویم در فرآیند آزمون و خطا ی همهگانی (که نام دیگر سیاست است) در کجا ایستادهاید؟
۵) پدیدارشناسی «دیگری بزرگ» (که به هیچانگاری و انکار من و خود میرسد) و آسیبشناسی آن آنجا که قربانیها ی ذوبشده در پندار دیگری بزرگ به آلت فعل دیگری بزرگ (و امت و ملت همیشه در صحنه) دگرمیدیسند، برگفتی است که بنیادها ی این دگردیسی توضیح میدهد.
به زبان ریاضی پندار دیگری بزرگ (همانند پندار یک) با پندار هیچ (صفر) معنا پیدا میکند. با پدیداری یک و صفرها آنگاه قرار گرفتن هیچها در کنار یک به هیچها معنا میدهد. این معناشناسی در ادبیات علی شریعتی که خود را به یک «صفر» دگردیسیده بود و به آن مینازید، دیده میشود. شریعتی، علی، امت و امامت، حسینیه ارشاد، ۱۳۴۸.
پدیدارشناسی تند و تیز برساخت «دیگری بزرگ» میآشکارد که قربانی این بدپنداری گرفتار نادانی ی مرکب و لایهلایه هستند؛ آنها در لایه ی نخست با بدپنداری «دیگری بزرگ» خود را نابود و هیچ میکنند؛ (گاف هستیشناختی) و در لایه ی دوم با بدپنداری شناخت دینی، شناخت انسانی ی خود و پیشینیان را به جا ی شناخت دینی میگذارند! البته این پیاز گافها ی دینی و سنتی لایهها ی دیگر هم دارد؛ و در پهنهها ی دیگر تکرار میشود.
۶) آنها که پی زندانبان اعظم به تنشان خورده است، خوب میدانند که در زندانها ی جمهوری اسلامی هم گاهی انتخاباتی هست و کسی به عنوان سربند (مسوول بند) انتخاب میشود! آنجا اما خوشبختانه هیچ کدام از زندانیها دلچرکین نمیشوند؛ چه رای بدهند و چه رای ندهند.
۷) نشانهگان (سندرم) اکثریت نادان را پیشتر کاویدهام.
کرمی، اکبر، سندرم اکثریت نادان و سیاست زهرآکین، تارنما ی رادیو زمانه، بهمن ۱۴۰۱
مطلب بعدی...
آدم های چرکین، گیله مرد
آدم های چرکین، گیله مرد