برآمد مطلوب سنت جهل نیست! جهل مرکب و لایهلایه است. سنت و زندانیان آن گاهی چنان از سنت دلپسند و مناسبات (گاهی) ننگین و زهرآگین (Toxic) آن پشتیبانی و پاسداری میکنند، یا از اجتماعها و جامعههای دیگر (سنتهای دلناپسند، نوین و پسانوین) بدگویی میکنند که امر نه تنها بر شنوندهگان که بر خودشان هم همانند (مشتبه) میشود! آنها گیج میشوند و به آسانی و با آسودهگی فراموش میکنند که مصلوب و زندانیی سنتاند و در جهلی مرکب آرمیدهاند. (۱)
وقتی دریافت مناسبی از سنت و اجتماعهای پیشانوین در میان نیست؛ دریافت اجتماعها و جامعههای نوین و پسانوین و مناسبات آنها هم آسان نیست. به خانواده و مناسبات حاکم بر اجتماعهای پیشانوین و سنتی نگاه کنید. این اجتماعها بسیار یکدست و مناسبات حاکم بر آنها بسیار همانند است؛ در نتیجه، عجیب نیست اگر کسی که در این اجتماعها بالیده و با این مناسبات جهان را و دیگران را تجربه میکند، دریافت مناسب و درخوری هم از رنگارنگی، گوناگونهگی و دیگربودهگی نداشته باشد؛ و بهمثال در مورد نظام خانواده در غرب حرف مفت بزند. چه، چنین کسانی نمیدانند و نمیدانند که نمیدانند همانندیها و همشکلیها (که آنها را آرام میکند) نه طبیعت آدمی، که برآمد سنت و ستمی است که در درازای هزارهها به آدمی و آدمیت تحمیل شده است. افسانهی پروکرستوس شرح حال دقیق سنت و مردهگان آرمیده در آن است. سنت همهگان را تختهبند مناسبات مطلوب و دلپسند خود (که بهچیرهگی چیزی بیش از نادانیهای درگذشتهگان نیست) میکند و قالب میزند! بلندها را کوتاه میکنند و کوتاهها را آنقدر میکشد تا هماهنگ با قالب شوند. و اگر (سنت) بتواند این کار را تا آنجا ادامه میدهد که همه چیز یکشکل و همشکل شود. این یکریختی و همریختی، ریخت دیگری از بیریختی است که در ادبیات دینی و عرفانی (حتا پیشااسلامی) به اوج خود میرسد. در این هیچستان همهی نامها و سرنامهای دیگر همانند خدا، پیامبر، امام، مرشد، عارف، شاهفیلسوف، دارندهی فره ایزدی، پدر (که نام دیگر خدا است)، مادر (اگر ادامهی پدر باشد)، دین، خانواده (اگر پسند پدر باشد)، اخلاق (که بهچیرهگی نام دیگری بر پسندهای دینی و سنتی پدر است)، ناموس، وحدت، و حتا منطق، فلسفه و علم (که به طور چیره چیزی نیست، مگر ترجمانی پرغلت/پرغلط از سنتهای دیگر) ترفندها و سازوکارهایی هستند برای ادامه و کاملکردن فرایند یگانهگی، همسانسازی، اختهگیی همهگانی و حتا کشتار جمعی (در معنای واقعی و فربودی آن)! یعنی یا باید به این اختهگیی انبوه تن بدهی و آدمیت خود را انکار یا دستکم فراموش کنی، یا به بهانههای گوناگون رانده و کشته میشوی. هر کس به این فرآیند نادانیی لایهلایه و جهالت مرکب تن نمیدهد؛ یا نمیتواند در قالب سنت جا گیرد، حذف میشود.
دین، اخلاق، غیرت، ناموس، آبرو و تکفیر و سرنامهایی از این دست، کار پروکرستوسها و زندانبانها و معلمها و پدرها و مادرها (که چیزی بیش از یک زندانبان مهربان نیستند) را آسان میکند. شاید تعجب کنید اما «توحید» و «اتحاد» زندان اعظم همهی این بلاهتها است که گاهی در زروق ادبیات دینی پیچیده میشود و گاهی در شکولات عرفان؛ اما همه به یک جا میرسند؛ هیچستان! (که چیزی بیش از یک فنآوریی اختهسازی یا کشتار جمعی نیست.) و «ولایت» در نامهای گوناگون اسم اعظم زندانبانها در این زندانها است. در این چشمانداز پیامبران زندانبانان بزرگ تاریخ هستند. اما افلاطون را شاید بتوان بزرگترین معلم زندانبانی در سنت نامید؛ او بود که به تعبیر کارل ریموند پوپر ۲ هزار سال آدمیان را در صورتبندی دلپسند و هیچستانی خود از سنت گرفتار و اسیر کرده بود. و افلاطونگرایی هستهی سخت بسیاری از ادیان و مذاهب است.
هیچستانگرایی عالیترین میوهی سنت است که در ادیان و عرفانهای رنگرنگ بازتولید میشود و میتواند همهی ناکامیها و نادانیها را پوشش دهد؛ و حتا شیرین کند؛ و در عالیترین و مطلوبترین روایت اسماعیل را برای کشته شدن و ابراهیم را برای کشتن آماده میکند. هستهی سخت نوینش شاید اوراق کردن این افسانهی دیرپا باشد؛ که از دل آن حق خطاکردن، حکومت قانون، قرارداد اجتماعی، حقوقبشر و مردمسالاری بیرون میآید. افسانهی ابراهیم آمده است، تا پهنهی سیاست را که پهنهی پهنهها است (یعنی همه داوها و دعواها سرانجام به آنجا میرسد؛ و در آنجا پایان مییابد.) برای افسانههای دیگر آماده و هموار کند.
اکبر کرمی
پانویسها
۱) من دههها پیش با الهام از شیخ اجل سعدی چنین نظامی را نظام شهربندی و ساکنان آن را شهربند (زندانی) خواندهام. «از شهربندی تا شهروندی» برگفتی است که این فاصله را و پیمودن آن را انگارهپردازی میکند.
مرگِ رهبر، مهران رفیعی
ما و هویت ایرانی، کوروش گلنام