کشته شدن دو تن از سرکردگان گروههای نیابتی ایران در منطقه نشان از تحولات جدید و مهم دارد.
نباید فراموش کرد که بمبهای سنگرشکن تکنولوژی امروز و دیروز نیست که اسرائیل تازه به آن دست یافته باشد و بخواهد نصرالله را بکشد و این کشور حداقل از سال ۲۰۰۹ به این جنگافزار دسترسی دارد.
هنیه نیز هدف چندان مشکلی برای شکار نبوده، اسرائیل تقریبا همیشه میتوانست او را در قطر ترور کند.
اما اینکه تمام این اتفاقات طی چندماه اخیر اتفاق افتاده است و میتوان مرگ مشکوک رئیسی را هم به این سیاهه اضافه کرد، نشان از تغییری بنیادی در روابط قدرت منطقه دارد.
طی نیم قرن اخیر ایران، اسرائیل و در برهههایی عراق نقطههای ایجاد توازن در منطقه بودهاند.
توازنی که فقط نظامی نبوده، ابعاد گفتمانی و ژئوپلیتیکی هم داشته است.
پس از انقلاب سال ۵۷ وجود موجودیتی به نام جمهوری اسلامی به عنوان غول بیشاخ و دمی که اعراب از آن بترسند و همواره دست به دامن غرب و خصوصا آمریکا باشند یک موهبت برای غرب بود. همین مساله عینا برای اسرائیل هم صدق میکرد که از جمهوری اسلامی طی چند دهه اخیر به عنوان یک آنتاگونیست پرسر و صدا اما بیخاصیت نهایت استفاده را بنماید تا با توسل به خشونت و تفکرات آخرالزمانی آن تمام اقدامات تندروانه خود را توجیه کند.
اما طی سه سال اخیر هم خاورمیانه و هم جهان دستخوش اتفاقات تازه بود.
حمله روسیه به اوکراین به نوعی بازتولید مینیاتوری از یک جنگ جهانی پس از جنگ سرد بود که تنازع موجود را بهم میزد.
پوتین با افشای برنامه دریافت پهباد از ایران، رندانه ایران را نیز جلو انداخت و سپر توسعه طلبیهای خود نمود و به عنوان یک طرف جنگ مطرح کرد.
جمهوری اسلامی نیز یا به دلیل سرسپردگی هسته قدرت نسبت به روسیه یا اعتماد به نفس کاذب ناشی از صادرات جنگ افزار به یک قدرت نظامی یا ترکیبی از هر دو دلیل، دم فروبست و عملا این قطب بندی را پذیرفت. اتفاقی که احتمالا غرب را به این فکر فرو برد که آیا سیاست مماشات با ایران به عنوان لولوی سر خرمن منطقه، در ازای این قطب بندی جدید که از ایران یک دشمن تمام عیار و "واقعی" ساخته است، میارزد؟!
ثانیا نباید فراموش کرد که غرب در عین برنامه مماشات با جمهوری اسلامی، به صورت آلترناتیو همواره به ایرانی مسالمتجو نیز فکر کرده است که بتواند با آن در درازمدت ابربحران نیاز به گاز خود را که روسیه بهواسطهی آن اروپا را روی انگشت خود میچرخاند، حل و فصل کند.
از طرف دیگر تا اواخر سال ۲۰۲۳ و قبل از حمله هفت اکتبر حماس به غیرنظامیان در اسرائیل، خاورمیانه و جهان در آستانه توافقی بزرگ بر بستر پیمان ابراهیم بود. توافقی که تمام طرفها: اسرائیل، دولتهای عربی و غرب آماده اجرای آن بودند. حمله ۷ اکتبر حماس اما درست در نقطهی متعهد شدن همه طرفها به این پیمان، آن را از دستور کار خارج کرد و اجرای عاجل آن را به خطر انداخت.
باتوجه به اینکه امکان ندارد حمله حماس بدون اجازه و یا -حتی فراتر از آن- دستور ایران باشد، رخ دادن آن، باز هم غرب را به این فکر فرو برد که آیا این میزان تداخل در آستانهی جاافتادن یک نظم نوین و مورد توافق اکثر طرفین در منطقه، هنوز هم به فواید نقش مترسکی ایران در منطقه میارزد؟!
از سویی حکومت ایران نیز به دلیل بلندپروازیهای نظامی، توهم رهبری مسلمین جهان و عدم مقبولیت داخلی، خود را در مسیری یک طرفه انداخته است؛ یعنی بقای جمهوری اسلامی در صورتی با بیشترین احتمال، ممکن است که منطقه درگیر تشنج و درگیری دائم باشد و این حکومت بتواند با گروههای نظامی نیابتی خود، تشنج بیافریند و امتیاز بگیرد و اینگونه تداوم حیات خود را تضمین کند.
البته غرب همواره به این مساله آگاه بوده از آن بهره میبرده است با این تفاوت که چنانکه در این یادداشت توضیح داده شده، این توازن دیگر به خوبی قبل کار نمیکند و برای غرب هزینههای یک ایران تنشزا در منطقه که برده مطیع روسیه نیز هست دیگر به فوائد آن نمیارزد.
این تغییر سیاست مهم طبعا به اسرائیل که از نظر نظامی نیز بسیار قویتر از ایران است، دست بالا را میدهد و توازن قبلی را به هم میزند که حاصل آن را طی ماههای اخیر میبینیم.
شبیه این اتفاق در جنگ فرسایشی ایران و عراق نیز به نوعی رخ داده است؛ به این صورت که در حالیکه غرب از این جنگ فرسایشی و تضعیف کننده دو مدعی منطقهای که ضمنا باعث فروش سلاحهایش هم میشد استقبال میکرد، اما در زمانی که این نگرانی پیش آمد که عراق توان بازپرداخت وامهای تسلیحاتی خود را نخواهد داشت، مضرات این جنگ فرسایشی برای غرب بر منافع آن چربید و تصمیم گرفت تزریق تسلیحات نظامی به طرف ایرانی را قطع کند. اتفاقی که در عمل نیز بر اساس توافقی معروف به استاونچ رخ داد و ایران را به دست پایین در این جنگ تبدیل کرد، طوری که عراق در اواخر جنگ به سرعت و شبیه دوران غافلگیری اوائل جنگ به پیشروی در خاک ایران مشغول شد و چنان برقآسا ایران را به عقب هل داد که فرد لجوج و انعطاف ناپذیری چون خمینی را وادار به نوشیدن جام زهر و قبول قطعنامه ۵۹۸ کرد.
بنابراین اتفاقات اخیر نیز که خبر از به هم خوردن توازن قبلی و ایجاد مناسبات جدید میدهد، برای مردم ایران و اپوزیسیون یک فرصت است.
واقعیت هم این است که تحقق دمکراسی در ایران و اجرای پروژه گذار فقط توسط خود مردم ایران قابل انجام است و در سناریوهایی چون حملهی نظامی یا هر نوع دخالت خارجی، همواره اهدافی توسعه طلبانه مطرح است که وضعیت و شرایط مردم ایران اولویت آن نیست.
اما در شرایطی که توازن منطقهای دیگر مثل سابق نیست و نظام حمایت ضمنی و اجماع نانوشته قبلی برای بقا را ندارد، تحقق پروژه گذار توسط مردم و کوتاه آمدن اجباری حکومت از مواضع خود، شدنیتر از همیشه به نظر میرسد.
بابک خطی
*
*
ایران در آشوب منطقه و جهان، ندا زمانی
خدا خیلی ترسناک است، گیله مرد