گفتگوی اخیر مهدی نصیری و قیس قریشی در کانال آزاد پیرامون "اسراییل و ایران" دو دیدگاه عمده متخاصم موجود در مورد سیاست منطقهای و بین المللی ایران را به شکلی روشن و چالشی در برابر هم قرار میدهد. بر این باورم که هر یک از این دو دیدگاه بخشی از واقعیت را بیان میکند و به همین رو هر یک میتواند برای رویکرد خود شواهد زیادی بیاورد. اما کدام بخش هر یک از این دو دیدگاه درست است و در کجا منادیان هر یک به خطا میروند؟
از سلطه جهانی آمریکا به سوی جهان چند قطبی
یک دیدگاه بر آن است که جهان در حال زایمان دنیای چندقطبی از دل جهان تک قطبی است، و سه هماوردی بزرگ میان غرب به سرکردگی آمریکا با قدرتهای چالشگر چین، روسیه و ایران را نبردهای سرنوشت ساز این زایمان میبیند. در برابر دیدگاه دیگر با تکیه بر اختلاف منافع ایران با چین و روسیه، و قدرت برتر غرب، رویارویی با غرب را برای آینده کشور هلاکت بار مییابد و برای نجات کشور از تباهی چارهای جز کنار آمدن با غرب به هر قیمتی نمیبیند.
این واقعیتی است که در سه دهه گذشته از سهم نسبی کشورهای غربی در ثروت و قدرت جهانی کاسته شده است. کشورهای زیادی در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین با افت و خیز زیاد در راه توسعهای گام نهادهاند که از فاصله توان و ثروت آنها با غرب کاسته است. در حالی که در ابتدا، غرب هم از این توسعه شتابان کاملا بهره مند میشد، رفته رفته این قدرتها در عرصههای بیشتری به فرآوری مواد خام و جانشینی واردات صنعتی از غرب روی آوردند. با رسیدن چین به سطح تولید کالاهای نیازمند تکنولوژی بالا خطر اینکه دیگر سرمایه داری غرب بر بازارهای جهانی مسلط نباشد، بسیار جدی شد. در این میان سه کشور چین، روسیه و ایران جایگاه خاصی دارند. این هر سه کشور به لحاظ بزرگی، نیروی توانمند انسانی و منابع طبیعی، و جایگاه و نفوذ و ادعای منطقهای، داشتن نظامهای حکومتی اقتدارگرا، و استقلال نسبی سیاسی و اقتصادی از نظام مسلط جهانی، میتوانند ستونهای یک نظم نوی جهانی شوند که در آن غرب یکه تاز نیست. به همین روی آمریکا و متحدانش به رویارویی آشکار با قدرت و گسترش نفوذ این سه کشوری دست زدهاند، که آشکارا سلطه سیاسی و نظامی و اقتصادی غرب را به ویژه در حاشیه منطقهای خود به چالش میکشند.
در کنار واقعیات بالا نمیتوان چشم بر این حقیقت بست که غرب هنوز نیروی مسلط نظامی و اقتصادی جهان است و برای حفظ جایگاه خود متحد و مصمم است. در برابر کشورهای "جنوب" با وجود همگراییهای فزاینده، به قدری رقابت و رویارویی و وابستگی هایی دارند که نمیتوانند جبههای واحد در برابر سلطه جهانی غرب تشکیل دهند. تحت رهبری آمریکا، چین توسط کشورهای همجوار متفاوتی چون هند، کشورهای آسیای جنوب شرقی، فلیپین، استرالیا، و کره جنوبی و ژاپن محاصره میشود. روسیه با ادامه و گسترش جنگ فرسایشی اوکراین فرسوده میگردد، و ایران در برابر اتحادی از اعراب با اسرائیل، طالبان در افغانستان، رقابتهای منطقهای با ترکیه و تحریمهای کمرشکن و گسترش نارضایی داخلی ناتوان میشود. در عین حال ایجاد کانونهای جدید قدرت تنها در این سه منطقه شکل نمیگیرد.
به نظر میرسد، در میان این سه کشور چالشگر، چین عاقلانه ترین سیاست را در پیش گرفته است. مرکز ثقل سیاست جهانی چین تلاش حداکثری برای جلوگیری از رویارویی نظامی با غرب است. چین در تلاش است تا قدرت و جایگاه اقتصادی خود را علیرغم تمامی موانعی که غرب بر سر راهاش ایجاد میکند، مستحکم کند. رویارویی نظامی با توجه به خطرات و عواقب آن، به ویژه با توجه به برتری آمریکا در این زمینه میتواند مانع بزرگی در برابر حفظ دستاوردهای این کشور و توسعه آن شود.
روسیه از زمان گورباچف تا پایان دهه اول این قرن تلاشهای زیادی برای نزدیکی با غرب کرد و در این راه از هیچگونه همکاری فرونگذاشت. اما جایگاهی که غرب برای روسیه در نظر داشت، با تصور این کشور از جایگاه ژئوپلیتیک خود به عنوان یک کشور قدرتمند و صاحب نفوذ همخوانی نداشت. آمریکا و غرب با الغای قراردادهای محدودیت سلاحهای نامتعارف و کنترل گسترش سلاحهای متعارف، وارد دور جدیدی از مسابقه تسلیحاتی شدند. کمربند نظامی و ژئوپلیتیک به دور روسیه هم با گسترش پیمان ناتو پیوسته تنگ تر شد، تا در آخرین مرحله گسترش این کمربند به گرجستان و سپس اوکراین با مقاومت سرسختانه روسیه روبرو شد. روسیه در برابر خطری که برای خود احساس میکرد، تصمیم به ورود به جنگ گرفت. سیاست مسلط در آمریکا و غرب ادامه این جنگ را در جهت منافع خود برای فرسودن روسیه میبیند. این جنگ از یکسو استقلال اروپا از آمریکا در عرصههای سیاست خارجی و قدرت نظامی را تا آینده نامعلوم ناممکن کرد و نقش آسیب دیده رهبری آمریکا بر جهان غرب را به شدت تقویت کرد. از سوی دیگر این جنگ روند بدبینی و استقلال سیاسی بسیاری از کشورهای جهان از غرب را تشدید کرد.
همانگونه که چین تلاش دارد در جنگ اوکراین نقش صلح جویانه بازی کند و از قرار گرفتن در یک جبهه با روسیه پرهیز دارد، ایران نیز باید همینگونه عمل کند. موقعیت روسیه خاص این کشورست. تصمیم به ورود به جنگ برای حفظ موقعیت و منافع ژئوپلیتیک خود تصمیم رهبری این کشور به پشتوانه قدرت نظامی و اتمیاش بود.
راه به سوی چند قطبی شدن جهان از مبارزه مشترک در عرصه نظامی با آمریکا و غرب نمیگذرد. این راهی دراز و پر پیچ و خم است که پیش از هر چیز به توانمند شدن اقتصادی کشورهای جنوب و رشد همکاریهای متقابل، چون پیمان بریکس، بستگی دارد. نمیتوان حرکت به سوی دنیای چند قطبی را از توسعه خیل کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتینی جدا کرد. در عین حال بدون وجود قطبهای مستقلی چون چین که بتوانند وابستگی کامل به نظام مالی و اقتصادی غرب را نسبی کنند، چنین امری ممکن نیست. ایجاد ترس از نمونه لیبی و یا دیگر حکومتهای ساقط شده توسط آمریکا و متحدانش، هر چند عبرت آموز است، اما به معنای قطعی بودن
چنین خطری نیست. نه ایران لیبی است و نه وضعیت جهان امروز وضعیت آن زمان است. گاه حس میشود که درست با بزرگ کردن ترس از چنین خطر خیالی، توسط جریانهای تندرو، تشنج و تنش هایی در منطقه و روابط جهانی ایجاد میشوند که خود چنین خطری را میآفرینند و رشد میدهند.
سرگردانی استراتژیک ایران در جهان پس از جنگ سرد
یک دهه پس از انقلاب ایران جهان دو قطبی فرو ریخت و جهان وارد چالش پرتلاطم رسیدن به نظمی نوین شد.
ایران بر خلاف چین و روسیه در گذشته، در هیچ دورهای نتوانست نظم اقتصادی مستقل از چرخه نظام مسلط سرمایه داری جهانی داشته باشد. چین و روسیه پس از پی ریزی پایههای یک اقتصاد ملی به هم آمیزی با اقتصاد غرب و توسعه بخش خصوصی اقتصاد روی آوردند. در چین این دگرگونی با هدایت و برنامه ریزی درازمدت انجام شد و رشد اقتصادی شتابان این کشور را به همراه داشت. در روسیه اینکار با ناتوانی رهبری سیاسی، و خصوصی سازی و گشودن دروازههای کشور بدون داشتن برنامه توسعه ملی مستقل درازمدت انجام شد و به فروپاشی اقتصادی و اجتماعی دهه پایانی قرن گذشته در این کشور انجامید.
ایران انقلابی دهه اول پس از انقلاب، علیرغم فشار عظیم جنگ و کشمکشهای داخلی، توانست تولید و اقتصاد کشور را سرپا نگهدارد و پایه هایی برای توسعه آتی بنا کند. در این دوره مناسبات با غرب و اسرائیل فراز و نشیبهای زیادی داشت.
در سالهای آغازین انقلاب، جنگ سرد در اوج خود بود. یک سال پس از پایان جنگ ایران و عراق و در دوران چرخش شوروی و بلوک شرق زیر رهبری گورباچف به سوی غرب و اقتصاد مسلط جهانی، با آمدن رفسنجانی، ایران شاهد چرخشی در سیاست داخلی و خارجی بود. محور هشت سال ریاست جمهوری اسلامی رفسنجانی، در داخل خصوصی سازی نهادهای اقتصادی دولتی و در خارج تلاش برای فاصله گیری از انقلابی گری و نزدیکی با کشورهای منطقه و گشایش به سوی اقتصاد مسلط جهانی بود. خصوصی سازیهای دوران رفسنجانی به صاحبان قدرت سیاسی و نظامی و وابستگانشان اجازه داد، با تملک اموال ملی به سرمایه داران کلان ثروت و پایه نیرومندی برای قدرت نظامی-امنیتی و اقتصادی ضد اصلاحات در آینده بدل شوند.
در حالی که بخش بزرگی از جریانهای چپ انقلابی، با توجه به تجربه شوروی و بلوک شرق، مواضع سیاسی و اقتصادی، و دیدگاه جهانی خود تجدید نظر میکرد، و هر چه بیشتر گرایش لیبرال همخوان با توسعه اقتصادی بازار محور و در راستای همراهی با اقتصاد مسلط جهانی مییافت، جریان راست تندرو و انقلابی نما به طور پیگیر و خزنده در حال رشد بود و با مصادره گفتمانهای انقلاب در کار قدرت گیری بیشتر بود.
جریان راست انقلابی، طی دهههای پیش از انقلاب، بر بنیاد ضدیت با چپ در همه ابعاد فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، ترس از رشد سبک زندگی نو، و خواست برقراری حکومت اسلامی شکل گرفته بود، اما تا نزدیکی انقلاب نیروی سیاسی ضعیفی در قالب جریانهای کوچک بنیادگرای مذهبی چون فداییان اسلام بود. نقد این جریان به سرمایه داری تنها فرهنگی و معطوف به مقابله با تضعیف سبک سنتی زندگی در اثر مدرن سازی، و ترس از کاهش اقتدار دستگاه روحانیت در فرهنگ کشور بود.
با گسترش حذف و سرکوب در سایه جنگ و شورش مسلحانه مجاهدین خلق، زمینه رشد راست بنیادگرا هموارتر میشد. با جانشینی آیت الله خامنهای در مقام رهبر، جریان راست بنیادگرای تازه انقلابی شده، خود را در خدمت تحکیم و گسترش قدرت رهبر هنوز کم نفوذ در برابر رقیبان قدرت قرار داد. عکس پای بوسی خامنهای توسط آیت الله مصباح این روند را به شکلی اسطورهای که یادآور داستان ضحاک ماردوش بود، به تصویر کشید. این جریان برای حذف رقیبان خامنهای در دولت، تحت نام مقابله با "تهاجم فرهنگی" سیاستی علیه فرهنگ نو که به ویژه در میان طبقه متوسط مدرن پایه داشت را در پیش گرفت و تحت لوای انقلابی گری به تخریب راه عادی سازی مناسبات با کشورهای دیگر پرداخت تا رقیبان آیت الله خامنهای در اداره کشور فلج شوند. آیت الله خامنهای که به نسبت رقیبان نفوذ چندانی در میان انقلابیون نداشت، برای تحکیم قدرت خود از یکسو با استفاده از جایگاه رهبری، سپاه و بسیج و نیروهای امنیتی و روحانیت دولتی را به عنوان پایگاه اجتماعی خود شکل میداد و میپروراند، و از سوی دیگر از نیروهای بنیادگرای راست نوانقلابی به عنوان تکیه گاه سیاسی و تشکیلاتی و عقیدتی استفاده میکرد.
جریانهای پیرو رهبری، با پیروزی تاریخی و نامنتظر خاتمی شکست سختی خوردند. جنبش اصلاح طلبی چپ-لیبرال عنان امور دولت را در اختیار گرفت. خرابکاری و خشونت و ترور اوج گرفت. با این همه خاتمی دو دوره رئیس جمهور شد و با شعار اصلاحات در داخل و "گفتگوی تمدن ها" در خارج تلاش زیادی برای عادی سازی روابط با جهان کرد. اما علیرغم همکاری ایران در لشکرکشی به افغانستان و عراق، آمریکای جورج دبلیو بوش ایران را جزو محور شرارت خواند و برنامه هستهای ایران به یک موضوع محوری در روابط غرب با ایران تبدیل شد. تشکیل داعش و لزوم مبارزه با آن نقش و نفوذ ایران را در عراق بیش از پیش پررنگ و قدرتمند کرد. سپاه به عنوان ابزار نفوذ رهبری به عنصر تعیین کنندهای در عرصه سیاسی کشور تبدیل شد. آیت الله خامنهای و سپاه، بیش از پیش بر نیروی "محور مقاومت"، متشکل از نیروهای متحد ایران و مخالف نفوذ آمریکا و اسرائیل در منطقه تکیه کردند. شرایط در منطقه و ایران به افزایش قدرت این اتحاد کمک میکرد.
ریاست جمهوری احمدی نژاد که در آغاز با حمایت آشکار آیت الله خامنهای انجام گرفت، همراه بود با اوج گیری درآمدهای نفتی، شعارهای انقلابی نمایانه و شعارهای تحریک و تهدید آمیز علیه کشورهای منطقه و اسرائیل و آمریکا. در این دوران بحران میان آمریکا و ایران بر سر پروژه اتمی ایران آنچنان شدت یافت که هر آن خطر حمله نظامی به ایران میرفت. با انتخاب اوباما به ریاست جمهوری آمریکا گزینه تحریم تمام عیار جایگزین گزینه حمله نظامی شد. در حالی که دایره تحریمهای آمریکا و سازمان ملل علیه ایران گسترده تر میشد، در آمدهای ملی یا خرج قدرت نمایی میشد، و یا از کانالهای نامرئی به جیب صاحب نفوذان امنیتی و نظامی و وابستگان اقتصادیشان میرفت. دور دوم ریاست جمهوری احمدی نژاد با سرکوب خشونت بار جنبش سبز آغاز شد. شکاف و جدایی میان مردم
و حکومت و میان بخش گستردهای از اصلاح طلبان و تحول خواهان چپ و لیبرال با حکومت به شدت عمیق تر شد. از سوی دیگر آیت الله خامنهای و بخش بزرگی از سپاه هم به مرور در برابر قدرت و نفوذ احمدی نژاد ایستادند.
در پی ناآرامیهای سوریه سپاه قدس، به مدد قدرت فزاینده متکی بر درآمدهای کلان ارزی و نفوذ در عراق و لبنان تصمیم گرفت به کمک بشار اسد بشتابد. تصور میشد که از پی سرنگونی قذافی در لیبی، نوبت سوریه فرا رسیده است و پس از آن نوبت به ایران به عنوان عضوی از "محور شرارت" خواهد رسید. جنبش حق طلبانه سوریه به یک جنگ خونین میان نیروهای مورد حمایت آمریکا و متحداناش، و نیز داعش از یکسو و دولت مرکزی با حمایت ایران، حزب الله و نیروی هوایی روسیه از سوی دیگر تبدیل شد.
احمدی نژاد کشور را با کوهی از مشکلات داخلی و خارجی تحویل روحانی دهد. امید زیادی به بهبود روابط غرب و رفع تحریمها به وجود آمد و بر سر. نظارت بین المللی و محدودیت برای برنامه اتمی ایران توافق به عمل آمد. به زودی معلوم شد که انتظارات دو طرف بسیار متفاوت و بدبینی و مقاومت از سوی عناصر مخالف توافق در دو طرف زیاد است. انتظار طرف آمریکایی از برجام توافق همه جانبهای بود که آنطور که رئیس جمهور وقت، حسن روحانی، عنوان کرد، بر جام دو برای بازبینی ایران در حمایت از نیروهای "محور مقاومت" در منطقه و برجام سه برای عادی سازی شرایط داخلی کشور را به دنبال داشته باشد. آیت الله خامنهای در نامهای به آقای روحانی در نه مورد انتظارات و بدبینیهای خود را بیان داشت. نامه خامنهای بر این دیدگاه استوار بود که توافقنامه تنها نظارت و محدودیت معین و مشخصی بر برنامه هستهای ایران در برابر رفع تحریم هاست، و به جز آن تاثیری در عملکرد ایران نباید داشته باشد. پس از گشایشهای اولیه کنگره آمریکا تحریمهای یک طرفه ایران را به مدت یکسال تمدید کرد. برجام همچنان به حیات اورژانسی خود ادامه داد، اما در هر دو سو نیروهای تندروی هماوردجو بیش از پیش نقش آفرینی کردند.
با انتخاب دونالد ترامپ به ریاست جمهوری، دولت آمریکا از پیمان برجام خارج شد و فشارهای تحریمی بر ایران را شدت کامل بخشید.
دولت ترامپ و دولت راست گرای نتانیاهو در منطقه کاملا همسو شدند.
توهم ابرقدرتی
تحکیم موقعیت بشار اسد در سوریه و شکست نیروهای دولت اسلامی در موصل به نیروی سپاه در منطقه و متحدانش اعتماد به نفس بالایی بخشید. اکنون جمهوری اسلامی ایران خود را بزرگ ترین قدرت منطقهای میدانست که با داشتن امکان بستن شاهرگهای تجارت جهانی در تنگه هرمز و باب المندب و داشتن چندین گروه شبه نظامی متحد در منطقه شکست ناپذیر است. حماس که در جنگ سوریه ابتدا در کنار مخالفان اسد قرار گرفته بود، به اتحاد با ایران گرایش پیدا کرد. جمهوری اسلامی، اسراییل را از همه سو در محاصره خود میدید، و با آگاهی از حساسیت امنیت اسراییل برای آمریکا خود را در مقابل خطر جنگ بیمه شده میدید.
این وضعیت به افزایش ترس کشورهای عربی منطقه از قدرت ایران منجر میشد که در نهایت به طرح آشتی با اسراییل بدون حل پیشاپیشی مسئله فلسطین، که توسط دولتهای ترامپ و نتانیاهو تحت نام پیمان ابراهیم تهیه شده بود، تمایل نشان دادند.
در منطقه میان آمریکا و اسراییل و بسیاری از کشورهای عربی و در راس آن عربستان سعودی از یکسو، و ایران و متحدان شبه دولتی منطقهایاش وضعیت نه جنگ و نه صلح برقرار شد. اوج قدرت نمایی ایران در زدن پالایشگاه نفتی عربستان سعودی بود. پاسخ آمریکا ترور سردار سلیمانی در فرودگاه بغداد بود. آمریکا و اسراییل حملات خود به نیروهای ایرانی و متحدانشان را در سوریه و عراق تشدید کردند. آیت الله خامنهای در این شرایط میگفت، نترسید جنگ نمیشود. اما برای مردم این هم نوعی از جنگ بود.
یکدست کردن دولت و مجلس از وفاداران به خط رهبری در حالی رخ داد که ناراضایتی مردم ایران از حکومت و سیاستهایش شدت میگرفت و سرکوب خونین جنبشهای اعتراضی ۹۶ و ۹۸ شکاف ژرف تری میان مردم و صاحبان قدرت ایجاد کرده بود. در این میان جمهوری اسلامی جنگ رسانهای را به طور کامل باخته بود و رسانههای خارجی جای رسانههای داخلی را گرفته بودند. حکمرانی در دست عناصر بنیادگرای تندروی آخرالزمانی افتاده بود، که به این توهم دامن میزدند که جمهوری اسلامی همزمان میتواند علیه مردم خود و قدرتهای بزرگ منطقهای و جهانی بجنگد.
حمله نظامی روسیه به اوکراین آغاز جنگ نیابتی ناتو با روسیه بود. برای آیت الله خامنهای و تندروهای آخرالزمانی این امر تاییدی بر آن بود که در مقابله فعال با سلطه آمریکا و غرب در جهان، جبهه بزرگ دیگری گشوده شده است. پیروزی در جنگ با سلطه اسراییل و غرب در منطقه بار دیگر دست یافتنی به نظر میآمد.
در چنین شرایطی جنبش زن-زندگی-آزادی آغاز شد که به روشن ترین شکلی انزجار مردم از تبعیض و تحقیر و سرکوب، و فقر و وضعیت فاجعه بار اقتصادی را نشان میداد. جنبش توسط اپوزیسیون تندروی که خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی با یاری غرب بود به سوی سرنگونی طلبی سوق داده شد. امیدهای اولیه به بهبود روابط با غرب که با پیروزی بایدن در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا ایجاد شده بود، با شکل گیری این جنبش تکان دهنده و سرکوب وحشیانه آن بر باد رفت. فشار بر حکومت اسلامی از داخل و خارج شدت بی سابقهای یافت.
حمله هفت اکتبر حماس به داخل اسراییل که به کشته شدن تعداد بسیاری و گروگان گیری بیش از دویست اسراییلی انجامید، آغازگر فصلی نو در وضعیت بحرانی منطقه شد. دولت اسراییل با همراهی متحدان غربیاش تصمیم داشت، به شکلی حلقه محاصره ایران به دور خودش را بشکند. اسراییل به نوعی از شمال و جنوب و شرق توسط متحدان ایران در لبنان، غزه و سوریه، محاصره شده بود. این وضعیت به جمهوری اسلامی ایران اعتماد به نفس زیادی میداد که دشمنان خارجیاش برای حفظ امنیت اسراییل، در نهایت مجبور به حفظ حریم امنیتی ایران خواهند بود. این بدان معنی بود که دشمنان اسراییل در غزه و لبنان میبایستی در صورت امکان نابود و یا حداقل بسیار ضعیف میشدند. این کاری بود که اسراییلیها دههها پیش با سازمان آزادی بخش فلسطین در لبنان کرده بودند. عملیات طولانی و سبعانه دولت اسراییل در غزه از یکسو شکستن اولین حلقه محاصره به دور اسراییل، و از سوی دیگر در عمل نسل کشی برای تصاحب بیشتر سرزمینهای فلسطینیها با کوچ آنان بود.
سقوط هلیکوپتر رئیسی و همراهانش به رهبری جمهوری اسلامی ایران فرصت یک چرخش معنادار در سیاست داخلی و خارجی را داد. حکومت که شاهد افزایش بحرانها و بن بست مالی و اقتصادی و افزایش خطرات خارجی بود، به یکه تازی جریانهای فرقهای آخرالزمانی پایان داد. پزشکیان از دولت وفاق ملی صحبت میکند. فرای ترکیب بحث برانگیز دولت، سیاستهای اعلام شده و گامهای اولیه آن، نشان از وفاق در بخش بزرگی از حکومت و حاشیه آن بر علیه تندروترین جناح هاست.
ترور رهبر سیاسی حماس، اسماعیل هنیه در تهران در اولین روز ریاست جمهوری پزشکیان نشان داد که اسراییل تلاش مداوم دارد تا ایران را وارد یک رویارویی نظامی با اسراییل و متحدان غربیاش کند. در چنین وضعیتی گسترش حملات اسراییل به لبنان دور از انتظار نبود. در اینجا هم عملیات اسراییل، چون در غزه، با حمایت همه جانبه، مالی، نظامی، اطلاعاتی، عملیاتی و رسانهای آمریکا و متحدانش انجام میشود.
گزینشهای ممکن
منافع و خواست آمریکا و متحدانش در جنگ با ایران نیست که میتواند برای امنیت و ثبات منطقه و جهان و اقتصاد جهانی نتایج غیرقابل پیش بینی داشته باشد. ایران نیز از جنگ غزه به اینسو، و به ویژه از زمان ریاست جمهوری پزشکیان تاکنون سیگنالهای آشکار آشتی جویانه به غرب فرستاده است. پزشکیان در حاشیه نشست اخیر مجمع عمومی سازمان ملل متحد، به آمادگی و تمایل ایران برای پایان دادن به تخاصم با اسراییل اشاره کرد.
جمهوری اسلامی دیگر نمیتواند روی حلقه محاصره اسراییل حساب کند. در میان مدت احتمال تضعیف موقعیت حزب الله در لبنان و یا فاصله گیری آن از داشتن نیروی نظامی وجود دارد. عدم دخالت نظامی ایران در غزه و لبنان میتواند روابط جمهوری اسلامی با نیروهای محور مقاومت را پیچیده تر کند. لازم نیست ایران از حمایت از خواستهای برحق جنبشهای مخالف اشغال و استیلای خارجی دست بردارد. مهم این است که این مبارزه را پیش از هر چیز به خود این جنبشها واگذارد و در تلاش نباشد تا به عنوان مرکز محور مقاومت، نقش فعال نظامی در این عرصه ایفا کند. نقش ایران میتواند حمایت معنوی و دیپلماتیک از مبارزه جنبشهای حق طلبانه باشد. جایگاه یک کشور را نمیتوان با موقعیت یک سازمان و یا حزب ضد استیلا اشتباه گرفت. اگر اینکار در زمان جنگ سرد تا حدی ممکن بود، اینک این رویکرد نتایج فاجعه باری به بار خواهد آورد. رویکرد خویشتندارانه و آشتی جویانه دولت پزشکیان در سیاست خارجی درست است.
اما این رویکرد تنها گزینه موجود برای جمهوری اسلامی ایران نیست. در صورتی که آمریکا و متحداناش در جایی اسراییل را متوقف نکنند و بخواهند از ضعف کنونی جمهوری اسلامی برای تسلیم کامل ایران به خواستهای حداکثری خود سواستفاده کنند، خطر شکست سیاست تازه در جمهوری اسلامی و دولت پزشکیان، و قدرت گیری جریان تندرو وجود دارد. در این صورت احتمال آن وجود دارد که جمهوری اسلامی تصمیمی سرنوشت ساز بگیرد و سرنوشت خود را با روسیه گره بزند و در ازای آن سلاحهای اتمی از روسیه دریافت کند. این انتخاب برای آینده کشور و مردم نتایج سخت ناخوشایندی خواهد داشت.
اسراییل، ایران و منطقه از تعادل قبلی خارج شدهاند. جمهوری اسلامی ایران یکبار دیگر با بلندپروازی غیرواقع گرایانه، با نادیده گرفتن توان کشور و نیازهای توسعه آن، و با نادیده گرفتن خواست، آزادی و کرامت مردم و در نتیجه از دست دادن پشتوانه مردمی در کشور، ایران را به تنگنای خطرناکی کشانده است. بار اول اینکار با اصرار به ادامه لجوجانه جنگ با عراق برای بیش از شش سال پس از فتح خرمشهر اتفاق افتاد. و بار دوم با ادامه وضعیت نه جنگ و نه صلح و مذاکره، بی آنکه استراتژی سنجیدهای در پشت این سیاست باشد.
استراتژی درست
جمهوری اسلامی ایران نیازمند یک استراتژی کارآمد در سیاست منطقهای و جهانی بر پایه موارد زیر است:.
- این سیاست باید ملی باشد. به این معنا که این سیاست در خدمت توسعه پایدار و درازمدت ایران باشد، و در یک گفتگوی ملی مورد اجماع اکثریت مردم و نمایندگان سیاسی آنها هم باشد. پیشه کردن رویارویی و سرکوب در برابر مردم ایران، و نداشتن پشتوانه مردمی، جمهوری اسلامی ایران را به بازیگری ضعیف در روابط بین المللی تبدیل میکند.
- سرنوشت دیپلماسی کشور باید از از نفوذ نظامیان و یا عناصر تندرو خارج شود، و به دست سیاستمداران کارآمد سپرده شود. با یک نگاه انتقادی به گذشته میتوان دست بالای نظامیان در سیاست منطقهای و جهانی را شکست خورده ارزیابی کرد.
- پذیرش حق حیات دولت اسراییل ضروری است. این امر به معنای به رسمیت شناختن بلافاصله و بلاشرط موجودیت دولت اسراییل نیست. برقراری روابط با دولت اسراییل میتواند و باید به یافتن تفاهمی پایدار با نمایندگان سیاسی اکثریت فلسطینیها موکول شود. پذیرش حق حیات اسراییل به معنای عدم حمایت از سیاستها و نیروهایی است که موجودیت اسراییل را در کل هدف قرار میدهند.
- حمایت معنوی و دیپلماتیک از جنبشهای حق طلبانه باید جای همکاری نظامی را بگیرد. انتخاب راه و چگونگی مبارزه به عهده خود جنبشهای ضد سلطه خارجی است. ایران به عنوان یک کشور نمیتواند خود را درگیر و پاسخگوی عملکرد آنها سازد.
- بایستی برای رسیدن به اعتماد متقابل با آمریکا و متحدانش بر سر حدود برنامه هستهای، قدرت دفاعی، و چگونگی و میزان نفوذ و عملکرد ایران و آمریکا و متحدانش در منطقه تلاش پیگیرانه کرد. -
- داشتن روابط متوازن با همه قدرتهای بزرگ، با شرق و غرب، به معنای داشتن روابط دوستانه و سودمند دوجانبه با همگی و عدم شرکت در هیچ بلوک بندی با یک سو بر علیه سوی دیگر، ضرورت دیگر سیاست خارجی ایران است. برای مثال ایران نباید در جنگ اوکراین از هیچ طرف جانبداری کند.
- افزایش اعتماد متقابل و گسترش همکاریهای همه جانبه با کشورهای منطقه باید اولویت اول سیاست منطقهای ایران باشد. گروههای شبه نظامی متحد ایران در این چارچوب بایستی در یک روند صلح و دوستی در ساختارهای دولتی ادغام شوند. احترام متقابل، و گسترش روابط اقتصادی و تجاری، فرهنگی و سیاسی، و دوستی میان مردمان کشورها مهمترین پایه صلح پایدار میان دولتهای منطقه است.
باید امید داشت که پزشکیان و دولتاش بتوانند چرخش در سیاست داخلی و خارجی را آنچنان فراگیر و پیگیر انجام دهند که فرصتهای بالقوه موجود از میان نروند. اما عملکرد این دولت یک روی سکه است. اگر غرب به این سیاست روی خوش نشان ندهد، و اگر جمهوری اسلامی چون بسیاری از دورههای ریاست جمهوری برای سیاست ورزی دولت محدودیتهای زیادی ایجاد کند، باید منتظر عواقب سنگین یک شکست محتوم بود.
ندا زمانی
*
*
مرگ نصرالله؛ فرصتی برای مردم ایران؟! بابک خطی