نگارنده در باره بستر رهبری، رهبر و رهبران مقالات متعددی نوشته و منتشر کرده بودم. آخرین مقاله اینجانب تحت عنوان (اتحاد عقل و احساس با جنبش انقلابی مهسا بر علیه جنگ و قحطی) چند روز پیش منتشر شد. در این مقاله به بستر رهبری اشاره شده بود. در این رابطه بعضی از دوستان لطف کرده و نقدی بر این مقاله نوشته بودند.
نقد آنها در این خلاصه میشد که اولا اپوزیسیونهای داخل و خارج ایران با خودشان مشکل دارند و چیزی از رهبری نمیفهمند. دوم مردم از خمینی، خامنهای و دار و دسته آنها خسته و از رهبر و رهبری مذهبی بدشان میآید. سوم مردم اپوزیسیون را قبول ندارند و کس و کسانی را هم به عنوان رهبر فردی و یا جمعی در داخل و یا در خارج از ایران نمیشناسند که بتوانند به آنها اطمینان بکنند، پس بنابراین این بستر رهبری بدون رهبر که شما نگارنده در مقاله خودتان در باره آن نوشته بودید چه معنی میتواند پیدا کند.
اینجانب لازم میدانم که بستر رهبری را بیشتر باز کنم تا مشخص شود در این وضعیت ویران، خراب و بحرانزای امروز ما در ایران این بستر رهبری، حتی با نداشتن سر و یا رهبر چه کار مهمی میتواند برای ما در جهت سالم سازی جامعه خودمان بکند، پس با خودمان رو راست تر تا بستر رهبری را بهتر بشناسیم.
۱- بستر رهبری فقط مربوط به مذهب، رهبر و رهبری مذهبی نمیشود. بستر رهبری یک پدیده اجتماعی است. ۲- بستر رهبری اجتماعی دارای رشد است که میتواند به طرف جلو و پیشرفت و یا به طرف عقب، رکود و درجا زدن رشد کند. ۳- مذهب، رهبر و رهبری مذهبی راکد، درجا زده و عقب افتاده ترین نوع بستر رهبری اجتماعی در هر جامعهای بوده و هست. ۴- بستر رهبری به خاطر نوع رشد خود شکلها و ساختارهای مختلفی در زمانهای مختلف به خود گرفته و میگیرد. ۵- در چهارچوب کلی سه نوع بستر رهبری در سراسر جهان وجود دارد. الف) بستر رهبری احساسکور مطلقگرای ایدئولوژیها (مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و چپی افراطی) که عقب افتاده، ضد عقل، ضد احساس سالم و ضد علم هستند. آنها بیشتر جایگاهی در بین مردم فقیر و بی سواد و بی عقل جوامع دارند. مردم به خاطر فقیر، بی عقلی منزوی و ذهنی و روحی گرفتار احساسکور ایدئولوژیکی، بخصوص مذهبی هستند. ب) بستر رهبری عقلگرای کور سرمایه داری که افراطی و مطلقگرا و دشمن احساس میباشد. عقلکور در ذهن و روح سرمایه داران فرمان میدهد که سرمایه داران پای روی احساس خود و مردم گذاشته و با غارت و کشتن مردم فقیر و عقب نگه داشتن آنها علم، پیشرفت و قدرت را برای سرمایه داران انحصاری بکنند تا بستر رهبری طبقاتی سرمایه داری بر علیه بستر رهبری طبقات دیگر جامعه، بخصوص مردم فقیر تقویت شود. پ) بستر رهبری اجتماعی نسبتا متعادل که بطور نسبی با عقل سلیم و احساس سالم و علم سر و کار بیشتری دارد و تقریبا تلاش دارد که علم و دست آورد بشری بطور نسبی همگانی شود. چنین بستر رهبری را میتوان در طبقه متوسط، طبقه کارگر، بعضی از کارمندان، معلمان و روشنفکرانی که به جایی وصل نیستند پیدا کرد، البته این بستر رهبری نسبتا متعادل تحت تاثیرات بستر رهبری عقلکور طبقه سرمایه دار و بستر رهبری احساسکور ایدئولوژیکی طبقه فقیر جامعه نمیتواند وضعیت ثابتی پیدا بکند، چون مدام در کشمکش با تضاد، دشمنی و جنگهای این دو بستر رهبری عقلکور و احساسکور میباشد.
تاریخچه و رشد بستر رهبری در زمانهای مختلف
بطور کلی در طول تاریخ بشر، سر و کار مردم در اندازههای مختلف با بستر رهبری اجتماعی بوده است. بستر رهبری که از چند هزار سال پیش شروع شد. در ابتدای شروع رشد خود بدون سر میبود، یعنی به آن معنی رهبر نداشته، به عبارتی دیگر بستر رهبری آنها کوچک، فرد و افراد تقریبا هم سطح و از همدیگر یاد میگرفتند. تک تک افراد جامعه گوشهای از این بستر رهبری اجتماعی را گرفته و همراه با افراد دیگر همدیگر را رهبری و بستر رهبری را به جلو میبردند تا برداشتها و شناختهای خودشان از زندگی اجتماعی و از محیط زیست را روشن تر و تکمیل تر کنند و خواستهها و نیازهای آنها با کمک هم بطور نسبی برآورده شود. به مرور زمان بستر رهبری اجتماعی گسترده تر و سر و رهبر پیدا میکرد. این ارث تا به امروز هم باقی مانده است، مثلا افرادی را در نظر بگیرید که بنا به انگیزه و هدفی، چند نفری دور هم جمع و شروع میکنند که هسته و یا گروهی را بوجود بیاورند و با هم کار تشکیلاتی بکنند. در ابتدا آنها سر و رهبر ندارند، یعنی در این جمع کوچک فرد و افراد در آن واحد که رهبری کننده هستند رهبری شونده هم هستند. به همدیگر یاد میدهند و از همدیگر یاد میگیرند. اما در رابطه با هم فعال، رشد و تکامل دارند و در اجتماع و محیط زیست کوچکی که خود در آن نقش دارند بستر رهبری را گسترش میدهند، پس بنابراین بستر رهبری مهم تر از رهبر است. از رشد کار تشکیلاتی در بستر رهبری است که بعدا رهبر و رهبرانی تولید میشوند و در اجتماع و محیط زیست جا میافتند. به مرور زمان که بستر رهبری گسترده و تقویت میشود میتواند یک نفر رهبر (عمودی) و یا چند رهبر (افقی) به صورت شورایی پیدا کند.
چرا بستر رهبری سر و رهبر پیدا میکند؟
چون اولا همه در بستر رهبری در رابطه با هم رشد دارند و همدیگر را رهبری کرده و جو و فضای بستر رهبری را در اندازههای مختلف فراهم و معنی دار میکنند. دوم در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست بستر رهبری رشد کرده، گسترده تر و پیچیدگی و فراز و نشیب بیشتری پیدا و افرادی که بستر رهبری را رهبری میکنند در آن واحد که با هم بستر رهبری را جلو میبرند، ولی در بعضی چیزها با هم اختلاف پیدا میکنند که ممکن است به فاصله گرفته آنها از هم و چه بسا کارشان به انشعاب و یا جنگ داخلی بکشد، پس بنابراین بستر رهبری که به مرور تقویت و گسترده میشود رهبرانی را تربیت میکند که این رهبران بستر رهبری و فاصلهها، درزها و سوراخ سمبه (سنبه)های آن را بهتر میفهمند. آنها باید این فاصلهها، اختلافات و خلاءهای ذهنی، روحی، عقلی و احساسی بین افراد را بهتر کشف و برای آنها راه حلهای کلی و جزئی پیدا بکنند تا اختلافات و مشکلات فرد و افراد را اصلاح کنند، یعنی افراد در بدنه این بستر رهبری در حد آگاهی و تواناییهای خودشان قسمتی از این بستر رهبری را به عهده گرفته و در عین حال که همه در کار تشکیلاتی همدیگر را رهبری میکنند الگوی رهبر و رهبران در رأس را هم در نظر میگیرند که از بالا دیکته میشود تا افراد بتوانند در این چهارچوب بستر رهبری خودشان را پیدا بکنند. آنها در الگوبرداری از رهبر و رهبران خود با هم مسابقه میدهند که تا بیشتر مطرح شوند و شاید جایگاه رهبری را هم بگیرند. ولی همگی از پایینتا بالا با هم در این بستر رهبری نقش دارند و آن را جلو میبرند.
پیشروی و پسروی در بستر رهبری اجتماع
اینکه بستر رهبری اجتماعی مردم به جلو حرکت و پیشرفت داشته باشد و یا عقب و پسروی داشته باشد بستگی به برخورد مردم دارد. اگر مردم صاحب علم و برنامه باشند و در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست از عقل، احساس و علم خود بجا، به موقع و درست استفاده بکنند و این محیطها را درست بسازند. این محیطها هم سالم شده و تاثیرات درست بر روی ذهن، روح، عقل، احساس و جسم این مردم میگذارند. آثار مثبت این بستر رهبری اجتماعی را در زیر مجموعههای اجتماعی و محیط زیست، مثل خانواده، مدرسه، آموزش پرورش، آموزش عالی، محیط کار، کارخانه، صنایع، اقتصاد، سیاست، تشکلها، گروهها، احزاب، طبقات مختلف، دولت، اجتماع، فرهنگ، محیط زیست و یا در حرکتهای چریکی، شورشی، جنبشی و انقلاب پیدا میکنیم که نشان میدهند که چگونه و تا چه حد مردم پیشرفت کردهاند. این جامعه و بستر رهبری آن به نسبت پیشرفت خودشان از ایدئولوژیهای (مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی افراطی واپسگرا) فاصله گرفته و میگیرند، مثل اروپاییها که با پیشرفت از مسیحیت افراطی و کلیساها فاصله گرفتهاند.
اما اگر مردم در بستر رهبری اجتماعی علم و آگاهی نداشته و نمیتوانند از عقل، احساس و علم خود در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست درست و بجا استفاده کنند، این محیطها را خراب و این محیطهای خراب تاثیرات مخربی بر روی ذهن، روح، عقل، احساس و جسم این مردم میگذارند. این مردم گرفتار توهمات، خیالپردازی، انزوا، رکود، بی عقلی و مشکلات خود ساخته و دیگران ساخته میشوند. در چنین شرایط مخرب افراد از نظر ذهنی، روحی، عقلی و احساسی راکد، منزوی و مسخ میشوند و خودشان و بستر رهبری را طی چند دهه و یا چند سده به طرف عقب و درجا زدن سوق میدهند و از مذهب افراطی سر در میآورد.
به یاد بیاوریم که چگونه سوسیالیسم کشورهای اروپای شرقی به خاطر ضعف عقلی، احساسی، علمی و صنعتی از محتوا خالی و به بی عقلی، انزوا، رکود و مطلقگرایی روی آورد و از سرمایه داری شکست خورد و نهایتا در انزوا و رکود به کمونیسم افراطی شکست خورده تبدیل شد که شبیه مذهب افراطی بود. یا به یاد بیاوریم که در رژیم محمد رضا شاه درباریان، روحانیون درباری و روحانیون ارتجاعی در رأس آنها خمینی و اربابانشان چگونه نوجوانان و جوانانی که در آن زمان در بستر رهبری جامعه به طرف جلو رشد و پیشرفت میکردند را فریب دادند. عقل سلیم، احساس سالم و علم آنها را از آنها گرفتند. در انزوا، توهم، بی عقلی، بی برنامگی و رکود این نوجوانان و جوانان را به عقب برده تا ذهن و روح آنها در انزوای مطلق مسخ شدند و از ایدئولوژی مذهبی عقبمانده سر درآوردند، حتی کسانی که از چپ، یا ملی و یا ملی مذهبی سر در آورده بودند و نقش اپوزیسیون بر علیه رژیم شاه را بازی میکردند نهایتا مذهب افراطی و خمینی را پذیرفتند، چون اولا خودشان در این انزوا و رکود ایدئولوژیکی مذهبی، ناسیونالیسنی، قومگرایی و کمونیستی گرفتار شده بودند. آنها بی عقل و از زمانه خودشان عقب بودند و در اندازههای مختلف دشمن عقل و عقلگرایی، بخصوص دشمن عقلگرایی سرمایه داری بودند، مثلا شعارهای آنها《 پیش به سوی جبهه متحد خلق، یا پیش به سوی راه رشد غیر سرمایه داری》. با این شعارهای توخالی، توهم آمیز و ذهنگرایانه هواداران خودشان را فریب میدادند. دوم بعد از انقلاب ۵۷ جمهوری اسلامی قوی شده بود و شعار ضد امپریالیستی سر میداد و اپوزیسیون آن زمان را مجبور کرد که به ساز ضد امپریالیستی او برقصند به این امید واهی که ما با هم امپریالیسم را شکست میدهیم. ارثیه آن زمان اپوزیسیون رسیده به اپوزیسیون متوهم داخلی و خارجی امروز ایران، چون اپوزیسیون نه در آن زمان و نه الآن از عقل و احساس در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست درست استفاده نکردند و خودشان و اجتماع ایران که خراب بود را خراب تر کردند. عقل و احساس اپوزیسیون در هیچ زمانی با واقعیات درست رشد نکردند و نتوانستند که از آن قالبهای متوهم، راکد و خیالپردازانه ایدئولوژیکی، خودشان را رهایی بخشند و زیر سلطه آخوندیسم و اربابان خارجی باقی ماندند. چرا؟، چون این اپوزیسیونها مثل رژیم شاه و آخوندیسم بعد از انقلاب به نوجوانان و جوانان اجازه رشد درست ندادند. هنوز افراد مسن همه کاره این تشکلهای اپوزیسیونی هستند و اپوزیسیونها را به رکود، خیالپردازی و ور رفتن و بازی به کلمات کشاندهاند. سرمایه داری هم همینرا میخواست و میخواهد که تا جامعه ایران عقب باشد و بیشتر غارت شود، البته این به این معنی نیست که سرمایه داری راه صد در صد درستی را به پیش میبرد، ولی سرمایه داری وضعیت بهتری از این ایدئولوژیهای افراطی دارد هر چند خودش به طرف ایدئولوژی افراطی کامل جلو میرود.
اما تمام این بسترهای رهبری، بخصوص بستر رهبر ایدئولوژیها به آخر میرسند، چون رشد انسانها و رشد علم رو به جلو است. در مرحلهای اگر این بسترهای رهبری ایدئولوژی افراطی اصلاح و به روز نشوند کارشان تمام است و جانی و مالی قربانی میگیرند تا بروند. چه قدر تلفات میگیرند بستگی به میزان رشد آگاهی تودهها دارد. سرمایه داری هم همینطور است و باید حساب شده خودش را اصلاح کند. غارت و کشتار مردم کشورهای دیگر راه حل منطقی و دراز مدت نمیباشند، نمونهاش را در جنگ ویتنام، ایران و عراق، افغانستان، عراق، لیبی، سوریه، یمن، غزه و لبنان دیده و میبینیم. اینها راه حل نیستند. اینها پسرویهای ایدئولوژیکی بوده و هستند.
بستر رهبری از نو زنده میشود
اما بر عکس آن هم صادق است که جامعهای چندین قرن و چندین دهه عقبگرد داشته و سر مردم به سنگ خورده. افراد جامعه در مرحلهای پی به اشتباه خود میبرند و کم کم خودشان را اصلاح میکنند. برای نمونه بعد از انقلاب ۵۷ مردم ایران پس از چند قرن به اشتباهات خود پی برده و دشمن واقعی خود، یعنی آخوندیسم و مذهب افراطی را بهتر شناخته و به آنها پشت کردند. مردم از تجارب و شناختهای تلخ و مخرب زمان شاه و بخصوص زمان آخوندی استفاده کردند و بستر رهبری اجتماعی بی سر و بی رهبر را فراهم کردند. در این بستر رهبری که از اجتماع کوچک شروع شده بود اول مردم با ذهن، روح، عقل و احساس خودشان جنگیدند تا آنها را از زیر سلطه احساسکور مذهب افراطی و آخوندیسم بیرون آورند. دوم با مذهب افراطی و آخوندیسم جنگیدند تا آنها را از زندگی خود برانند. سوم با محیط زیست و اجتماع خراب و ویران جنگیدند تا با اصلاح نسبی آنها تجارب و شناختهای درست تری از این محیطها به دست آورند. ذهن، روح، عقل، احساس و جسم خودشان را با این تجارب و شناختهای درست از نو باز سازی کنند. از دی ماه ۹۶، آبان ۹۸ و از جنبش انقلابی مهسا به این طرف با تمام تلفات جانی و مالی زیاد این بستر رهبری اجتماعی جدید رو به جلو رشد کرد و برای مردم موفقیتهایی داشت. در این بستر رهبری بدون سر و رهبر نه فقط مردم به رژیم آخوندی و مذهب افراطی پشت کردند، بلکه خودشان را در این بستر رهبری اجتماعی جدید بهتر و بیشتر پیدا و بیشتر به خود متکی و دنبال حجاب اجباری و کشف حجاب نبوده و نیستند و بین بد و بدتر انتخاب نمیکنند. این بستر رهبری با وجودی که سر و رهبر مشخصی ندارد اگثرا توسط نوجوانان و جوانان و افرادی که زیاد مسن نیستند اداره میشود. انرژی جوانی و اراده و خلاقیت آنها به آنها یاد داد که منظر رهبر نمانند. آنها کار رهبری بستر رهبری را بین خودشان تقسیم و کم و بیش همراه با کار تشکیلاتی و با کمک عقل سلیم و احساس سالم و علم با واقعیات اجتماعی و محیط زیست بهتر برخورد کردند و این محیطها هم روی مردم تاثیر درست تری گذاشتند. این آن چیزی است که مردم ایران چندین قرن آن را نداشته و مجبور شدهاند که با تلفات سنگین جانی و مالی آن را پیدا کنند. این بستر رهبری، حتی بدون رهبر در هر شرایط به کار مردم میآید، یعنی مردم با این بستر رهبری حجاب اندر حجابهای ایدئولوژی مذهبی و غیره را دور میریزند. به خودآگاهی جمعی رسیده و برای خود تصمیم میگیرد. الآن که جنگ اسرائیل و فلسطین ادامه دارد و به احتمال زیاد به ایران و خاورمیانه هم سرایت خواهد کرد و زمینه نابودی ایران و منطقه را فراهم خواهد کرد و پای جنگ جهانی سوم را هم باز خواهد کرد. تنها فقط میماند که آیا تلاش جهانیان و کشورها برای کنترل چنین جنگی کافی است؟ آیا ما مردم ایران با بستر رهبری بی سر و بی رهبر خودمان میتوانیم کاری بکنیم؟ جواب آری است. اگر ما مردم ایران قبل از هر جنگی این بستر رهبری که در آن رشد کردهایم را فعال تر کنیم و با هم بر علیه جنگ، بی آبی، بی نانی قیام کنیم. اولا در عمل این بستر رهبری از خود ما برای خودمان رهبر و رهبرانی آگاه میسازد تا آنها همراه با ما مردم حرکت و قیام مردمی خودمان را با هم رهبری کنیم و جلو ببریم. دوم با چنین آگاهی در بستر رهبری ما، عوامل نفوزی نمیتوانند در صفوف ما مردم آگاه نفوز کنند. سوم با قیام خود جلوی جنگ جمهوری اسلامی و اسرائیل را میگیریم، چون این دو رژیم وازده برای ماندن خودشان فقط جنگ را میفهمند. قیام قبل از هرجنگی بهتر از قیام بعد از جنگ است، چون تلفات جانی و مالی آن کمتر و به نفع مردم ایران و منطقه است. چهارم با سرنگونی رژیم منفور آخوندی به دست خود مردم، ما مردم همه کاره کشور خودمان ایران میشویم و کشورهای دیگر مجبور میشوند که با ما مردم خودآگاه بده و بستان بهتری داشته باشند. پنجم بعد از سرنگونی رژیم آخوندی بستر رهبری مردم (جنبش انقلابی مهسا) در صحنه حاضر و آماده و رهبران آگاه تری دارد و راه خود را بهتر پیدا میکند. بعضیها میگویند حق ما را بدهید. بعضی دیگر میگویند که حق گرفتنی است، ولی من میگویم که حق دادنی و گرفتنی است، یعنی باید آگاهی و تواناییهای افراد بالا باشد که هم بتوانند حق و حقوق را بشناسند و هم با منطق، بجا و به موقع حق دیگران را بدهد و هم با منطق، پشتکار، بجا و به موقع بتوانند حق خود را پس بگیرند تا تعادل نسبی بین افراد جامعه و یا تعادل نسبی بین کشورها بوجود آید. بستر رهبری جنبش انقلابی مهسا میتواند مردم را متحد، منطقی، آگاه، قوی و گوش به زنگ بار آورد.
در باره بستر رهبری اجتماعی مردم ایران بعدا بیشتر صحبت خواهم کرد.
برای شما سروران گرامی موفقیت آرزو میکنم. پاینده و جاویدان ایران عزیز ما!
اکبر دهقانی ناژوانی
*
*