پیشآورد
بگذارید پیش از خواندن این نوشتار برای
کسانی که نویسنده را نمیشناسند، یادآوری کنم: من اصلاحطلب هستم؛ یعنی هم در ایران، هم در منطقه و هم در جهان راهی مناسبتر از بازسازی و بازاندیشی در هویتها، آماج و راهکارها ی خود برای بهبود ایستار ایران، منطقه و جهان نداریم؛ و تنها با فاصله گرفتن از آرمانگرایی و ارادهگرایی است که امکان سیاستورزی ی صلحآور و جهانی بهتر فراهم میآید. اصلاحطلب هستم، هرچند با اصلاحطلبانی که در برابر علی خامنهای کمر دوتا کردهاند، میانهای ندارم؛ و در ایستار کنونی و تختهبند امکانها و ناامکانهایی که میبینم، جنگ را برونرفت از دشواریها و گرفتاریها امروز ایرانیان هم نمیبینم.
و من مدرن هستم؛ یعنی خود را بدهکار هوای تازه میدانم و سنجاقشده به انگاره ی نو؛ و چندان عجیب نیست اگر تکتک مردمان ایران را داور نهایی هر پرسشی در باره ی ایران از جمله جنگ میدانم.
بخت و وقت گذار
سیاست، سیاستورزی و حتا جنگ باره ی بنیادین داوریها ی ملی است. به زبان دیگر در نبود مردم، همسازی و مردمسالاری، هیچ «دیگری ی بزرگی» از جمله ایران، میهن یا حتا منافع ملی وجود ندارد که بخواهد بهگونهای پیشینی و یکبار برای همیشه سخنگوی آن برساختها باشد. مفاهیم و برساختها ی انتزاعی و زبانی لال هستند؛ و در نبود آزادی و برابری و قانون مردمسالار هیچ چیز نمیگویند؛ تنها مردمان ایران هستند که حق دارند در این باره داوری کند؛ هیچکس سخنگوی مردم نیست. و طبیعی است حق داوریکردن همراه با حق خطا کردن یا حق ناحقبودن اهمیت مییابد. کسانی که از این برساختها بهره میگیرند، و دریافت و کرانش (تعریف) خود را چنان ورز میدهند و پیش میگذارند، که انگار حرف آخر یا حکم تاریخ است، خواسته یا ناخواسته از این برساختها چماق میتراشند. (این چماقداران تاریخی با چماقداران مذهبی چندان فاصله و تفاوتی ندارند.)
بگذارید آشکار کنم که میخواهم در برابر کسانی بایستم که هواداران جنگ را امروز خیانتکار میدانند؛ و سر سرکوب و سانسور آنها را دارند. میتوان با جنگ و جنگافروزان درونی و بیرونی همسو نبود؛ با فرنودها و فرنودآوریها ی جنگافروزان مخالف ورزید؛ و میتوان در برابر جنگ ایستاد؛ اما نمیتوان به کسانی که در جنگ بخت و وقت گذار از جمهوری وحشت اسلامی را میبینند، برچسب خیانت زد.
خدا ی جنگ خدای صلح هم هست
رخدادها ی بزرگ، همانند جنگ، هرگاه سایه ی سنگینی مییابند، گرانیگاه جامعه را دستکم در گفتوگوها ی روزانه و روزمره جابهجا میکنند؛ و جامعه و مردمان آن را به طبیعت خود نزدیکتر میکنند. در اینجا طبیعت را به معنا ی ذات یا چیزی از این دست نخوانید؛ طبیعت برآمد، میانگین و برآیند داشتهها و ناداشتهها ی یک فرد، یک فرهنگ، یا یک ملت است. در چنین چشماندازی، اگر طبیعت ایرانی را کشکولی از امکانها و ناامکانها که به طور چیره او را به سنت و ارزشها ی پیشانوین میچسباند، ببینیم، آنگاه بررسی ی سایه ی جنگ بر آن، و شکافها ی جدیدی که به جامعه میچپاند، بررسیدنی و حتا دریافتنی میشود.
گوناگونیها و شکافها میان جدید و قدیم بسیار است، و در این فرصت امکان پرداختن به همه ی آنها نیست. اما تا آنجا که به جنگ مربوط است، یک ذهن سنتی چون فلسفیدن را تا پایان منطقی آن نمیداند، پینمیگیرد؛ احساساتی و رومانتیک است، دریافت مناسبی از سیاست ندارد؛ و در ریشهها به هراسها ی سنتی خود میرسد، هرگاه سایه ی سنگین جنگ نزدیک میشود، بسیار دگرگون میشود؛ حرفها ی ناحساب میزند؛ و ذهن بدوی خود را آشکار میکند. ذهن بدوی گرفتاریها ی بسیار دارد؛ اما ناپیوستهگی (Inconsistency) یکی از مهمترین آنها است. همین ناپیوستهگی است که در جایی به پاراداخش «براندازن صلحطلب» هم میرسد؛ و پندار بدوی بالا میآید. (۱)
یک ذهن بدوی است که میتواند پس از چند دهه برانداز بودن، در سایه ی یک جنگ که بخت جدی براندازی را با خود میآورد، یکهو پادجنگ و شما بخوانید اصلاحطلب شود.
اصلاحطلبی (جدا از داوریها ی ما) در بنیادها رویکردی صلحآمیز به سیاست داخلی و حتا خارجی است؛ کسانی که به هر دلیل و فرنودی منتقد و مخالف چنین رویکردی بودهاند، هر گاه در سایه ی سنگین جنگ راه و فرنودآوری خود را باژگونه کنند، و از آسیبها ی جنگ سخنسرایی کنند، گرفتار ذهن بدوی هستند.
حتا اصلاحطلبها هم در بنیادها و برای همیشه پادجنگ نیستند؛ و نباید باشند. جنگ هسته ی سخت سیاست و صلح است. (۲)
اما از این داو و ادعا نباید به آنجا رسید که براندازانی که مرغشان یکپا دارد، و حتا در حضور قاطع خدا ی جنگ، در حسابوکتابها ی براندازانه ی خود بازبینی نمیکنند، مردمانی و ذهنهایی توسعهیافته و نوین هستند. برای دریافت ژرف این داستان باید چند پیشآورد فلسفی را پیش بگذارم، تا امکانی برای فرنودآوری و پیشروی فراهم آید.
یکم. انسان تراز نوین حقمند و حقمدار است. حق در اینجا به معنای حقداشتن است و نه حقبودن.
دوم. انسان جدید از حقداشتن به حقبودن نمیرسد؛ و به طور وارونه از حقبودن به حقداشتن پل نمیزند.
پیامبر جهان باستان
تا آنجا که به گستره ی تاریخ اندیشه مربوط میشود افلاطون را باید پیامبر جهان باستان و دوران سپری شده خواند؛ هیچکس (حتا در تاریخ دینها و مذهبها) در دریافت و برگفت بنیادها ی جهان سنت و پیها، پایهها و ستونها ی بنای جهان سنتی و ارزشها ی آن همانند افلاطون ژرف و تندوتیز نبوده است؛ از این چشمانداز همه ی پیامبران را باید شاگردان کوچک و بزرگ افلاطون دید.
در جهان افلاطونی پرسش بنیادین، پرسش از درست و راست بودن و حقبودن است؛ حقبودن پیش از هر پرسش دیگری اهمیت دارد؛ و باره ی توجه است. هر پرسش دیگری برآمد و پیآیند آن است. در پاسخ به این پرسش سترگ است که جهان افلاطونی و هرمها ی آن بالا آمده است. شاهفیلسوف (دیگری ی بزرگ) و پاسخها ی او گرانیگاه چنین جهانی است. در این جهان هر پرسشی در پایان اگر بتواند پاسخ خود را به آن دیگری ی بزرگ بچسباند، دریافتنی و باید پذیرفتی باشد.
اگر به جنگ و سایه ی سنگین آن بازگردیم، در جهان افلاطونی جنگ بد یا خوب است، اگر و تنها اگر دیگری ی بزرگ بگوید جنگ بد یا خوب است. دیگری ی بزرگ همیشه رهبری فرهمند است که میتواند در جلد دین، میهن، ایران، اسلام و ... برود و داوها و ادعاها ی خود را در زبان لال آن برساختهها ی ذهنی و زبانی بگذارد، و مردمان را راهبری کند. در جهان جدید و در حضور ارزشها ی جدید، جهان افلاطونی همانند برف در برابر تابستان تموز آب میشود و ناپدید میگردد. در جهانها ی جدید همه ی هرمها واژگون میشوند؛ و هر شهروندی داور میشود. در جهانها ی جدید و در پیشگاه خداوندان تازه مصیبت بزرگ زمانی آغاز میشود که آن ارزشها کموبیش آمدهاند و در خواستها ی شهروندان خودنمایی میکنند، اما سپهر سیاسی بهگونهای دگرگون نشده است که امکانی برای داوری همه ی شهروندان فراهم آورد.
پیامبر جهانها ی نو
پیامبر جهانها ی جدید نیچه است؛ اوست که گرانیگاه جهانها ی جدید را از دیگری ی بزرگ برمیدارد و بر روی دوش آدمی میگذارد. البته او بسیار پیشتر و پیشتر میرود؛ و به همین فرنود گاهی سردرگمی هم میآفریند. چه، او آدمیان را یکبهیک به یک دیگری ی بزرگ دگرمیکند. سیاست نوین در چنین جهانی دریافتنی است. جهانی با خدایگان بسیار، راستها و درستها ی بیپایان وگوناگون. چندان عجیب نیست اگر در چنین جهانهایی بهجا ی راست و درست بودن (که در بنیادها پی شده است) حقداشتن و همسازی (Consensus) را پیش میگذارد. یعنی آنچه را راست میدانید و میخوانید فراموش کنید؛ باید به عنوان یک ملت بر سر همه ی راستها و درستها (که رونده و فراروندهاند) به گونهای دورهای و تکرارپذیر هماهنگ و همداستان و همسو شد. یعنی بیرون از همسازی و مردمسالاری در سپهر سیاست هیچ راست و درستی نیست.
بخت جنگ
براندازانی که تا دیروز با فرنودها ی رنگارنگ و فرنودآوری بسیار در پی آن بودند که ما را با خود همسو کنند، که جمهوری اسلامی اصلاحناپذیر و خطرناک است؛ و نباید پذیرفته شود. براندازانی که تا دیروز حتا رای دادن را در جمهوری اسلامی (حتا به نیت پرزور کردن جریان میانهرو) همکاری با جمهوری اسلامی و ناپذیرفتنی میدانستند؛ براندازانی که چون سایه ی جنگ بلند شده است و به خانه ی آنها هم رسیده است، با جنگ به مخالفت برخواستهاند و هواداران جنگ را خیانتکار میخوانند، گرفتار افلاطونیگری هستند. ذهنهایی سنتی و بدوی، که خوشخیالانه جهان را با قطبنما ی خود هماهنگ و همسو میخواهند. جنگ یک بخت جدی و واقعی برای براندازی است؛ براندازان میتوانند مخالف جنگ باشند؛ و باید آنها را ستود هرگاه به ایستادهگی در برابر این جنگ ویرانگر میرسند؛ اما آنها باید پیش از چرخاندان فرمان خود، در برانداز بودن خود و ناگزیری آن بازبینی کنند. اگر اصلاحطلبها با جنگ مخالفاند، هیچ جای تعجبی نباید باشد؛ اما هرگاه اصولگرایان داخلی و خارجی (براندازان) که تا دیروز در راه آفرینش جنگ گام میزدند، فرمان میچرخانند و مخالف جنگ میشوند، چیزی کم است! انگار با ذهنی بدوی روبهرو هستیم که در ایستار طبیعی و عادی از امکان بازخوانی پیآمدها ی دیرآیند رفتارها و گزینشها ی خود بازمانده است. کشاندن پای دین، اخلاق، و ایران به داستان تنها برای پوشاندن این نادانی و ناتوانی است.
جنگ جنگ است
فشرده کنم؛ جنگ بنیاد سیاست است؛ و سیاست پادشاه جهان است. کسانی که در حسابوکتاب جنگ و سیاست و مردمان یک سرزمین، رنگارنگی آنها و سودها و زیانها ی آنها را نمیبینند و به حساب نمیآورند؛ کسانی که پشت برساختها ی لال و بیزبان کلی همانند ایران، میهن، منافع ملی و... پنهان میشوند و از حق داوری کردن تکتک شهروندان سرپیچی میکنند؛ و به جا ی حقداشتن به حقبودن را مینشانند، گرفتار سنت و ایمان به افلاطون هستند. آنها ارزشها ی جدید و لابد پیامبر آن نیچه را نمیشناسند! آنها سیاست و جنگ را نمیشناسند؛ و نمیدانند چهگونه و به چه ترتیبی باید در سپهر سیاست و در حضور ارزشها ی جدید داورید.
جنگ جنگ است! و بسیار ویرانگر، اما خدایان را نباید به ویرانگریها ی آنها شناخت و متر زد. ساختن و آفریدن هم هست؛ و باید در نظرآورده شود. برساخت دموکراسی و دشواری آن هم هست. با جنگ میتوان هماهنگ و همسو نبود و نشد؛ اما این ناهمسویی و ناهمآهنگی بارهای پیشینی و جاویدان نیست. یک برنامه و طرح پسینی و کارشناسی است؛ و تا آنجا ادامه مییابد که حقداشتن و حق ناحقبودن را تعطیل نکند. هر گاه سایه ی جنگ بلند میشود، همانند خدای جنگ در یونان باستان باید به نیروی فرزانهگی آویخت و به هنر بهرهبرداری از شرایط روز هم اندیشید؛ به ویژه در زمانی که فرمان آغاز جنگ در دستان دیوانههایی همانند علی خامنهای و نتانیاهو است. در چنین ایستاری منافع ملی امری پیشینی و یکبار برای همیشه نیست. منافع ملی نام دیگر سیاستورزی روزآمد است.
جنگ ادامه ی سیاست است
کارل ون کلازویت (۱۷۸۰-۱۸۳۱) ژنرال برجسته ی پروس و یکی از انگارهپردازان بزرگ جنگ به درستی گفته است؛ «جنگ ادامه ی سیاست است.»
سیاستورزی روزآمد همیشه و در همه حال ایستادهگی در برابر جنگ نیست؛ به ویژه هرگاه جنگ آغاز شده است؛ و ایستادهگی در برابر آن و مخالفت با آغاز آن، دیگر معنایی ندارد. سیاستورزی روزآمد بیرون آمدن از فشار گله (برای ایستادن در کنار یکی از سویهها ی جنگ)، و بهرهبرداری از جنگ برای سوار کردن مردمسالاری بر سپهر سیاست در ایران است؛ اگر کسانی که حسابوکتاب جنگ را میرسند، جنگ را به ایران بکشانند؛ و اگر ایستادهگی در برابر اهریمن در ایران بالا بگیرد؛ خدایان سیاست باید کنار مردم بایستند؛ و از خواست و اراده ی آنها برای حاکمیت بر سرنوشت خود پشتیبانی کنند. سیاستورزی روزآمد در چنین ایستاری کوشش و تلاش برای انسجام و گسترش حاکمیت مردم است؛ حاکمیتی که با رفتن ولایتفقیه و نهادها ی وابسته، اصلاح ساختار سیاسی در ایران و پیشبرد اصلاحات ممکن است؛ فاصله گرفتن از مردم در چنین لحظهای به فروپاشیدن ایران میرسد.
وقت و بخت دانستن جنگ
اگر علی خامنهای با همین فرمان برود؛ و براند؛ دیریازود جنگ خواهد شد. یعنی ایستادهگی در برابر جنگ، ایستادهگی در برابر علی خامنهای هم هست. کسانی که کنار علی خامنهای ایستادهاند، همانند کسانی که کنار نتانیاهو ایستادهاند، نادان هستند و بر سر نابودی ایران شرط بستهاند! پیش از آن که جنگ بشود؛ و مردم به خیابان بیایند، اصلاحطلبان باید به اصلاحات پایه و بنیادین در ایران دست بزنند؛ و با نشان دادن پیروزیها ی خود امید به دگرگونی را زنده نگاهدارند. و پس از جنگ، اگر مردم به خیابان بیایند، اصلاحطلبان باید کنار مردم بایستند تا امکانی برای گردانش خیابانها و سیاستورزی کارآمد بماند. اگر امروز اصلاحطلبان در فرآیند اصلاح ساختار و سیاست در ایران جدی نباشند، پس از جنگ هیچکس به آنها امید نخواهد بست.
اگر چشمانداز امروز دلانگیز و چشمنواز نیست، باید پیش از آغاز جنگ فشار موتور ماشین اصلاحات را در ایران بالا ببریم؛ و اگر میخواهیم و میتوانیم رانندهگان این ماشین را جایگزین کنیم؛ شوربختانه هیچ کس در میدان سیاست با پای خود از میدان بیرون نمیرود. سیاستورزی روزآمد ایستادن کنار خامنهای یا نتانیاهو نیست؛ حسابوکتاب فشارها ی روز برای پیروزی ی اصلاحات است.
پانویسها
۱) این برساخت از لوسین لوی برول (۱۸۵۷-۱۹۳۹) فیلسوف، انسانشناس، تاریخنگار و فیلسوف فرانسوی است.
لوسین، لویبرول، کارکردها ی ذهنی در جوامع عقبمانده، برگردان از یدالله موقن، ا. هرمس.
۲) در یونان باستان خدای صلح ایرنه (Eirene) فرزند زیوس و تیمس است؛ و هیچ نسبتی با خدای جنگ آرس، آریس (Ares), آتنا (Athena) پسر زیوس و هرا ندارد. اما اگر در نظر آورده شود که خدای جنگ خدای خرد و هنر هم هست، و در جهانها ی جدید که دریافت سیاست (به عنوان پادشاه جهان) همانند هنر و فنآوری، طرحی برای بازسازی جهان دانسته میشود، پیوند صلح و جنگ چندان دشوار نخواهد بود.
مطلب قبلی...
فتوای لایک، مهران رفیعی
فتوای لایک، مهران رفیعی
مطلب بعدی...
رؤیایِ ایران، رضا بیشتاب
رؤیایِ ایران، رضا بیشتاب