آلمان برای من همیشه الگو بوده است. الگوی ساختن، الگوی نظم، الگوی دقت در انجام هر کاری، الگوی کشورداری و خیلی الگوهای دیگر. سال هاست در اینجا به صورت پیوسته زندگی می کنم و از وجود آزادی در این کشور بهره مند هستم و قدرشناس مهمان نوازی و انسان دوستی آلمان ها.
روزی که یک مسافر داخل هواپیمای ایران ایر به حکومت نکبت فحاشی کرد و ماموران امنیتی داخل هواپیما اجازه ی پیاده شدن به او ندادند و می خواستند او را با همان هواپیما به ایران بر گردانند، وقتی مسافران،،، پلیس فرودگاه را مطلع کردند و پلیس هواپیما را محاصره کرد و مانع برگرداندن مسافر معترض شد، این کار پلیس را تحسین کردم و امیدوار شدم که جان انسان ایرانی در این کشور حفظ می شود هر چند سابقه ی ترور خلبان محمدی و میکونوس و برخی جنایت های دیگر بر این باور سایه ی شک می انداخت ولی هر چه بود ارزشمند بود.
از حفظ جان خودم به عنوان یک نویسنده سیاسی و دقتی که در این زمینه می شود سخن به میان نمی آورم ولی قدرشناسی خودم را به همین اندازه بیان می کنم.
اما با کشته شدن ناجوانمردانه و غیر انسانی جمشید شارمهد، همه ی این موارد رنگ باخت و جای آن را بی اعتنایی و معامله گری دولت آلمان در برابر این جنایت مسلم گرفت.
مورد جمشید شارمهد، موردی نبود که تصمیم و به مرحله ی اجرا در آمدن اش ناگهانی و فوری باشد. آلمان حدود سه سال فرصت داشت جان این انسان را نجات بدهد. می توانست معامله کند، مبادله کند، حکومت نکبت ایران را از طریق اقتصادی تحت فشار بگذارد چنان که برای دیگر آلمانی های گروگان گرفته شده این کار را کرد و موفق هم بود.
حال تعطیل کردن سه کنسولگری چه فایده ای برای شارمهد، برای دختر و فامیل او، و برای ایرانیانی که با هراس از سرنوشت خود در آلمان و کشور های مشابه زندگی می کنند دارد؟
برای من مثل روز روشن است که این عمل سمبولیک، دو روز دیگر به فراموشی سپرده خواهد شد و کنسولگری ها گشوده خواهند شد و جز بدنامی برای آلمان چیزی باقی نخواهد ماند. دستکم امیدوارم چنین نشود....