به تصویر مادری خیره میشوم که معصومیت غمگین چهرهاش نشانی از معصومیت سرزمینی است بنام ایران. سرزمینی آماج مستبدان حاکم.
مادری سال هاست با تصویری از پسر جوانش میگردد در میان مردم "سعید من کجاست؟ اورا ندیدهاید؟
زیبا بود سرشار از جوانی.
بردر زندانها میایستد نشانی فرزند میدهد ونشان او میجوید.
مادری بازو در بازوی پسرجوان خود به میدان آمده آزادی را فریاد میزند.
فرزند را گم میکند در ازدحام جمعیت.
پیکر جوانی بر سردست مردم است.
با دستانی آویخته وگلولهای نشسته بر پیشانی.
با چشمانی به زیبا ئی یک رویا، گشوده شده بر آسمان.
با دهانی باز در بدرود درد انگیز با زندگی.
مادربر پیکر جوانی که مردم بر سر دست گرفتهاند مینگرد.
باور نمیکند.
در بهتی وهم انگیزفریاد میزند! این پسر من است.
پویای من! وفرو میافتد.
حال بجرم دادخواهی فرزند در زندان است.
به خانهای میاندیشدکه درآن بسته شد.
به اطاقی خاموش از نوای موسیقی
به لباسهای آویخته بررخت آویز.
بکفشهای بی صاحب.
ساعت شماطه دار کنار تخت که صبح هنگام خبر از بر خاستن دردانهاش میداد.
ساعتی که دیگر زنگی نمیزند.
به چشمانی که گشوده نمیشوند.
به آبدانی از بلورکه شب هنگام از آب پرنمی شود.
به بستری عطر آگین که دیگر کسی بر آن نمیخوابد!
دیگرپسری صبح آرام پا ورچین، پاورچین، وارد اطاقش نخواهد شد.
بازوان گرمی به آرامی از پشت در آغوشش نخواهد کشید.
در گوشش نجوا نخواهد کرد "مادر صبح بخیر. "
"او رفته با صدایش"
دیگر خانه کوچکشان مرکز جهان نخواهد بود.
چه بسیارند از این مادران وپدران با داغ جگر گوشه گانی بردل. که در خلوت خود میگریند و آرام نمیگیرند.
چرا که اندوهی عمیق را در یافتهاند.
چرا که فرزندانشان کشته شدهاند.
مادربا موهای سفید با چشمانی غمگین به دیوار سیمانی سرد زندان تکیه زده است.
کسی در کنارش مینشیند دلداریش میدهد.
"مادر منم پویای تو زنده شده در وجودهزاران جوان ایرانی که آزادی را فریاد میزنند. اندکی طاقت بیاور که پیروزی در راه است.
صدایت را از لابلای این میلههای زندان بصدای جوانان خیابان گره بزن. مادر! میشنوی صدای مردم را
صدای تو، صدای مادران، صدای پدران زمانی که با جوانان در هم میآمیزد. هراس بر دل جانیان حاکم میافکند. سقف شب را میشکند. شب غرق درنور میگردد.
نگاه کن مادر
ترک خورده است سقف شب
که شب در نور میسوزد
طلوع روز نزدیک است. "
ابوالفضل محققی
*