توهین اخیر جمعی از سلطنتطلبان به مزار غلامحسین ساعدی معروف به گوهر مراد (نویسنده و نمایشنامهنویس معروف ایرانی) اقدامی تاسفبرانگیز و سخیف بود که زخم کهنهی چند دهه توهین و تکفیر "دوسویه" را بازگشود.
این یادداشت قصد دارد در دو سطح به تعمیق و موشکافی این مساله بپردازد و به راهحلی برای حل ریشهای مساله برسد.
سطح اولیه و سطحیتر:
این سوال مطرح است که آیا این توهین برای اولین بار و ابتدا به ساکن و به صورت یکسویه انجام شده یا قدمت و عقبهای دارد و دانهای در یک رشته اقدامات توهین آمیز است.
با دقت در محتوای این توهین مبتذل، در مییابیم هدف اصلی محتوای این توهین رخ داده به سمت توکا نیستانی نشانه رفته و اظهار نفرت نسبت به او بوده است. کسی که پیشتر از داشتن روابط خانوادگی با گوهر مراد سخن گفته بود.
حال اگر کمی عقبتر برویم میبینیم که توکا نیستانی در یک سری طولانی کاریکاتورهای توهینآمیز به رضا پهلوی پرداخته او و طرفدارانش را با مفاهیمی سخیف و مبتذل (بازی زبانی سلطنت طلب به سطل... طلب) - با محتوایی شبیه توهین اخیر- مورد خطاب قرار داده که به طور قطع از جادهی طنز و حرفهایگری خارج و از سر بغض و مسائل شخصی بوده است.
دامنه این رشتهی تحقیر و توهینهای دوسویه تندروهای دو طرف به یکدیگر را همینطور میتوان به سمت گذشته دنبال کرد و پیگیریها در این مورد نهایتا به داستان تقدم وجودی تخممرغ و مرغ خواهد رسید.
حالا به سطح عمیقتر ماجرا میرویم:
در سالهای منتهی به ۵۷ طرفداران سلطنت و چپگرایان در نقطه مقابل هم قرار داشتند و در برهههایی بدترین نسبتها را در بستر زمانی اشاره شده نسبت به هم اعلام و اعمال کردند.
دو گروهی که از قضا بعد از انقلاب از جهت مغضوب شدن توسط جمهوری اسلامی و آسیب دیدن از این محمل تا حدی هم سرنوشت گردیدند.
شعار "فدایی، ساواکی، پیوندتان مبارک" را که در دورهای ورد زبان نیروهای لمپن-حزباللهی وابسته به رژیم اسلامی بود، میتوان به عنوان یک سند تاریخی-فرهنگی قابل اعتنا از این همسرنوشتی اجباری به حساب آورد.
(شعاری که اولین بار در اوان انقلاب در تجمع چریکهای فدایی در قلعه مرغی و جوادیه، توسط فالانژهای رژیم اسلامی تولید شد.)
اکنون و پس از چهار دهه، اکثریت اعضای این دو گروه پس از زایشها و رویشها و بازنگریهای متعدد نقش دو گروه در مقابل جمهوری اسلامی را - در دو پلتفورم مختلف جمهوریخواه و مشروطهخواه- بازی میکنند که دیگر دشمن الزامی هم نیستند و در زمینههای مختلفی با هم همکاری میکنند؛ مسالهای مبارک که مایه تکثر و در عینحال ایجاد فضای نقد است.
اما همواره و در تمام این چهار دهه یک بخش تندرو و فالانژ در هر دو طرف وجود داشته که فرای بحثهای تحلیلی و نقدهای استدلالی معمول، همواره کار را به فحاشی و لمپنیسم کشاندهاند و اقدام اخیر و قبل از آن اقدام توکا نیستانی را هم باید در همین قسمت طبقه بندی نمود.
سعدی ابیات جالبی در مورد این موضوع دارد چنانکه که گویی او در قرن هفتم این ابیات را در توصیف افراد معتدل و فالانژ گروههای سیاسی، برای اکنون سروده است:
دو دانا را نباشد کین و پیکار
نه دانایی ستیزد با سبکسار
اگر نادان به وحشت تند گوید
خردمندش به نرمی دل بجوید
دو صاحبدل نگه دارند مویی
همیدون سرکشی آزرم جویی
وگر بر هر دو جانب جاهلانند
اگر زنجیر باشد بگسلانند
...
نباید از یاد برد که تداوم هر از چندگاه چنین مسائلی و روشن شدن آتش کینه و قهری که تر و خشک نمیشناسد و عملا دو جبهه را - حتی قسمتهای اهل منطق و گفتگو- به ناچار در مقابل هم قرار میدهد یک برندهی مطلق دارد؛ جمهوری اسلامی که بدون حتی گفتن یک کلمه یا چکاندن یک ماشه پیروز ماجرا در تداوم وجود خویش است.
اما سوال این است که چرا علیرغم گذشت چهار دهه و وجود نیروهای منعطف و اهل اندیشه و گفتگو در هر دو طرف، هنوز این گروههای تندرو وجود دارند و به حیات خود ادامه میدهند.
شاید دلیل عمدهی این مساله را باید در این بستر جستجو کرد که هیچکدام از این دو گروه حتی در سطح عقلایی و منطق پذیر خود- به جز موارد نادر و در سطح فردی و آن هم اکثر دانشگاهی- هنوز به طور جدی به نقد انگارهها و شخصیتهای مورد نظر خود نپرداختهاند و اکثریت هر دو گروه هنوز بر مقدس داشتن برخی اصول و شخصیتهای گذشته خویش اصرار دارند و این یعنی در هر دو طرف افراد مقدسی وجود دارند که هیچگونه نقدی به ذات اقدسشان نمیتوان وارد کرد.
همین امر باعث میشود که اندیشمندان از ترس توهین و تکفیر تمایل چندانی برای ورود به این مسائل نداشته باشند.
از طرفی نفس قدیسسازی از یک فرد بزرگترین ظلم به خود او است چرا که شمایلی معصوم و بیعیب از او میسازد که اجازه خطا کردن ندارد. امری در واقعیت وجودی انسانی غیرممکن است و همین تناقض عملا به معنی آماده کردن خوراک برای تندروهای طرف مقابل است.
در حالیکه اگر قسمت اهل انعطاف و گفتگوی هر کدام از طرفین به نقد واقعی یکایک اسطورههای مقدس خود بپردازد و فضا را برای اندیشمندان در بازتعریف این اسطورهها در وجه انسانی خود، باز کند و در مرحله بعد آنان را از جایگاههای خدایگانی " دروغین"که خود به آنان داده به زیر بکشد و با دادن وجه انسانی، حسن و عیبهای آنان را به طور همارز بشمارد، در واقع با نجات آنها از قدیس بودن، از آنان در برابر تخریبهای تندروانه نیز حفاظت خواهد نمود.
اینکه این بزرگان صاحبان گفتمان، اسطورهها و روشنفکران شاخص آن زمان از هر دو طرف مرتکب اشتباهات بزرگی شدهاند، امری بدیهی است، چرا که اولا حاصل اندیشهها و عملکرد آنان در نهایت کمک به ساخت موجودیت نامبارکی به نام جمهوری اسلامی شده است و ثانیا اگر این نقدها و اشتباهات وجود نداشت دلیلی بر این همه بازنگری، زایش و رویش و لزومی به این همه پوستاندازی در این گروهها-همراه با تمام جهان-نبود.
نکته ظریفی که وجود دارد این است که باید حواسمان باشد که این نقد به سوی دشمنی و کینهسازی پیش نرود، چرا که اکثریت قریب به اتفاق این اسطورهها با خلوص نیت و صمیم قلب به آنچه میگفتند باور داشتند و آن را باعث فردایی بهتر برای ایران میدیدند.
مثلا الان میتوانیم با اطمینان و به گواهی اسناد تاریخی بگوییم که شاه علیرغم اشتباهات بزرگ و کوچک و خودبزرگ بینی بیمارگونهای که خصوصا در دهه آخر سلطنتش گرفتار آن شد، فردی وطنپرست بود که دل در گروه پیشرفت ایران و بهبود شرایط مردم داشت و گامهای خوبی نیز در مدرنیراسیون جامعه ایران برداشت. این مساله به اشکال مشابه برای هویدا، فرح پهلوی و ...هم قابل طرح است.
روشنفکران ایرانی مخالف شاه چون شاملو، ساعدی، آل احمد و ... نیز جملگی چنین بودند و همگان در بستر اندیشههای خود به دنبال فردایی بهتر برای کشور بودند.
بنابراین اینکه امروز و با اطلاعات کنونی بدانیم برخی اقدامات و تندرویهای شاه باعث قدرت گرفتن روحانیون شد، اینکه هویدا در دهه دوم صدارت عظمی از تکنوکرات گرایی به سمت اطاعت صرف از شاه رفت و ... دلیل بر خیانت آنان نیست.
به همین شکل دیدار گروهی از روشنفکران با خمینی یا نامه حمایت جمعی از آنان به مسعود رجوی، یا مجموعهی اقدامات آنان که باعث ایجاد و استحکام پایههای حکومت جمهوری اسلامی شد، را نمیتوان به عنوان سند رسوایی آنان قرار داد،
چرا که خمینی، رجوی و... هنوز آن روی شیطانی و ضدانسانی خود را نشان نداده بودند و با اطلاعات آن زمان اولی گاندی ایران و دومی مجاهدی جانفدای وطن بود و اکثریت مردم ایران نیز در آن زمان با این نگاه کمالگرایانه نادرست همباور بودند.
وانگهی این اسطورهها الان زنده نیستند که بتوانیم نظرات کنونی آنها را بدانیم که اگر چنین بود با احتمال زیاد به نقد جدی خود اهتمام میکردند.
● برای جمعبندی مساله میتوان گفت نیاز امروز جامعه ما، نقد شفاف، صریح و منصفانهی اسطورههای سلطنت و چپگرایان توسط خود جمهوریخواهان و سلطنت طلبان امروز است.
این نقد منصفانه، همه جانبه و صریح باعث میشود که تمامی این اسطورهها به جایگاه واقعی و انسانی خود برگردند و مثل بقیه انسانها اجازه خطا کردن داشته باشند.
نفس پذیرفتن وجود انسانی و نقد صریح این افراد از سویی آنان را در برابر توهین و تحقیرهای مبتذل تندروها و لمپنها نیز بیمه خواهد کرد و به نوعی با قطع کردن منبع تغذیه این متعصبان، ریشه این شاخههای تندرو و آسیب رسان از دو طرف را نیز خشک خواهد کرد.
امری بسیار ضروری برای امروز ایران که گذاری محتوم -البته با زمان نامعلوم- را پیش رو دارد.
بابک خطی
*
زنان، جنگ و صلح، شهلا عبقری