Wednesday, Dec 18, 2024

صفحه نخست » عطاءالله مهاجراني: بيروت؛ جهاني ديگر

17-2.jpgروزنامه اطلاعات - سفرنامه ‌ «‌لبنان» سيدعطاءالله مهاجراني

بيروت؛ جهاني ديگر سلاح حزب‌الله و مسلسل سُهي بشاره (۱۰)

سيد عطاءالله مهاجراني

جورج پكي سبك و نمايشي به سيگار مارلبرو‌اش زد و لبخند و مكث! پاكت سيگار روي ميز بود. در زير آرم بزرگ و آبي خوشرنگ مارلبرو كه مثل كشتي تايتانيك از لاي موج‌هاي دريا سرش را بالا گرفته بود؛ در متن سپيد نوشته شده: «التّدْخين يودّي الي امْراض خطيره و مُميته» دود كردن به بيماري‌هاي خطرناك و كشنده منجر مي‌شود! به جورج گفتم: «وقتي داري پك مي‌زني، در واقع داري به اين جمله مي‌خندي!»

جمله را با صداي بلند خواندم. صداي قهقه طارق و ژرالد و مونيكا بلند شد.گفتم: بسيار خب من صبر مي‌كنم تا جورج سيگارش را تا ته فيلتر بكشد! من هم جرعه‌اي آب انار بنوشم. اصلا من ماجراي آب انار با پدرم در استانبول را براي‌تان تعريف مي‌كنم! تا جورج به پرسش من پاسخ بدهد. پرسش اين بود: حزب‌الله ارتش اشغالگر اسراييل را از سرزمين شما بيرون كرد.

شما از اسراييل و اشغال لبنان دفاع مي‌كنيد يا از حزب‌الله و جوانان نهضت مقاومت كه ارتش اسراييل را ناگزير از عقب‌نشيني كردند؟ الان كه ما با هم صحبت مي‌كنيم اسراييل با هفت لشكر در جنوب آماده حمله به لبنان است. حزب‌الله در برابر ارتش اسراييل ايستاده است.

مي‌تواني بگويي من موضعي ندارم، بي‌طرفم تا من به سرودي از دانته درباره بي‌طرف‌ها اشاره كنم! طارق گفت: به نظرم جورج مي‌خواهد خوب فكر كند و پاسخ درست و درمان بدهد. داستان آب انار پدرتان در استانبول چي بود؟ اين داستان مي‌شود زنگ استراحت بحث روايت و لبنان. سرود دانته را هم اگر جورج پاسخ نداد آخر سر تعريف كنيد!


زمستان سال ۲۰۱۴ پدرم را با برادر كوچكم كه روحاني است به استانبول دعوت كرده بودم. آپارتماني در محله سلطان احمد اجاره كرده بودم. ساختمان بسيار قديمي چهار طبقه بود. بيش از صد سال عمر داشت، با ديواره سنگ خام تراش خورده بسيار زيبا. آپارتمان طبقه چهارم كه ما بوديم مثل سوييت هتل فور سيزن مرتب و شيك بود. رفتيم موزه توپ كاپي. پدرم ۹۱ سالش بود. پنج سال بعد به رحمت خدا رفت. ايستاده درگذشت.

داشت براي نماز ظهر وضو مي‌گرفت مثل درخت ايستاده مُرد. من نگران بودم خسته شود. هشت ساعت تمام در بخش‌هاي مختلف موزه گشت و گذار كرده بوديم. پدرم خيلي تحت تاثير عصاي موسي قرار گرفته بود، گفت: مثل چوب‌دستي پدربزرگم است! گفتم: پدر جان خسته شديد. ديگر برويم. صفي را در گوشه موزه نشان داد و گفت: آن قسمت را هنوز نديديم! گفتم: فردا دوباره مي‌آييم. سرش را تكان داد و گفت: بسيار خب يادم مي‌ماند!

براي ناهار رفتيم رستوراني در نزديكي موزه، كباب سفارش داديم با آب انار. ليوان‌هاي آب انار بلند و ترْك‌دار بود، بلور ساخت تركيه با نقوش برجسته خوش‌نما. فرشته‌اي كه جامي را در دو دست دارد. وقتي پول غذا را دادم ديدم آب انار خيلي گران است. از اين آب انار شكوفه انار گران‌تر بود. روز بعد با پدرم و برادرم دوباره به توپ كاپي رفتيم.

شش ساعت ديگر در موزه گشتيم. پدرم گفت: آن رستوران ديروزي خيلي خوب بود. رفتيم. من آب انار سفارش ندادم. وقتي پدرم ديد آب انار روي ميز نيست به من گفت: «ببين پسر جان ممكن است ما ديگر همو نبينيم. همان آب انار ديروزي را سفارش بده!»

جورج دست‌هايش را به هم كوبيد و گفت: «براوو! عجب پدر دل زنده و دوست داشتني!» گفتم: خب حالا پاسخ بده كجا ايستادي؟! ‌اگر پاسخ ندهي داستان ملاقاتم با جك استرو، وزير خارجه انگلستان در بيست سال پيش را برايت مي‌گويم! من پاسخ را مي‌گيرم. نمي‌شود پاسخ ندهي. ديدي برخي مي‌گويند آزادي «گرفتني» است، «دادني» نيست! من هم مثل آزادي پاسخ را كه البته شما خواهيد داد، مي‌گيرم!


نمي‌دانم در اين ايام در بيروت است يا نه. مي‌خواهم بگويم سلاح حزب‌الله در اين ايام شبيه سلاح سُهي بشاره است كه از كرامت و استقلال لبنان حمايت كرد يا شبيه دشنه تيز برنده ايزميريلدا در رمان «گوژ‌پشت نتردام» به روايت آيت‌الله خامنه‌اي! علامت سوال در چشمان جمع مي‌درخشيد! دشنه ايزميريلدا به روايت آيت‌الله خامنه‌اي؟!

جمع ما دوستانه و صميمانه است. راحت و روان داريم حرف مي‌زنيم. بعيد مي‌دانم كه چنين حلقه‌اي ديگر در زندگي ما تكرار شود! ژرالد مي‌گويد: من در لبنان و به خصوص در قاهره زياد ديدم گاهي ماشين وسط خيابان خاموش شده، معمولا ماشين‌هاي كهنه سي، چهل ساله، چند نفر كمك مي‌كنند ماشين را هل مي‌دهند تا راه بيفتد. من در عمرم در پاريس نديدم! حالا من به جاي جورج جواب مي‌دهم. در واقع ماشين جورج را هل مي‌دهم تا روشن شود! من فرانسوي‌ام.

در كنار پارتيزان‌هاي فرانسه هستم كه با اشغال آلمان جنگيدند. به همين خاطر از ته دل فرانسوي‌ها نسبت به آلمان ناخشنودند، بلكه كينه‌اي كهنه از اشغال فرانسه و به خصوص پاريس همچنان در ذهن فرانسوي‌ها مثل زخم تازه برجا مانده است. وقتي قرار شد هر دو آلمان شرقي و غربي در زمان هلموت كهل يكي بشوند؛ از فرانسوا ميتران نظرش را پرسيده بودند، گفته بود: «من آنچنان آلمان را دوست دارم و عاشق آلمانم كه ترجيح مي‌دهم دو تا آلمان داشته باشيم!»

گفتم: بن گوريون هم براي خاورميانه همين رويا و برنامه را داشته است. تكه‌پاره كردن كشورها براساس قوميت و زبان و مذهب. ...روياي بن گوريون براي خاورميانه تقسيم كشور‌هاي بزرگ و حتي متوسط براساس مرز‌هاي قوميت‌ها و زبان و مذاهب است تا جايي كه اسراييل كشور بزرگ و مركزيت خاورميانه باشد.

در بين سطور كتاب «خاورميانه جديد» شيمون پرز و كتاب «مكاني زير آفتاب» نوشته نتانياهو مي‌توان اين موضوع را يافت. جورج گفت: بسيار خب من كنار هر كسي هستم كه از سرزمين لبنان دفاع مي‌كند. با هر باور و نژاد و طايفه‌اي كه باشد، اما نمي‌شود در يك كشور يك گروه مسلح وجود داشته باشد. موشك و پهپاد داشته باشند! در كنار ارتش رسمي و ملي ارتش ديگري وجود داشته باشد. شما در ايران به يك گروه مثلا به كردها يا بلوچ‌ها اجازه مي‌دهيد مسلح باشند؟


گفتم: به قول ارمني‌هاي ايراني گاماس گاماس يا ارمني‌هاي لبنان كيچ كيچ! يا به قول كيسينجر گام به گام! منتها من ترجيح مي‌دهم كه طارق و ژرالد و مونيكا هم در بحث شركت كنند. طارق شما نظري نداريد؟ طارق به قليان پك ملايمي زد. دود معطر كه انگار بوي نسكافه و گلاب قمصر مي‌داد مثل ابري كوچك در فضاي بالاي ميز رقصيد. صداي قلقل بلند شد. سر ني قليان را با دستمال كاغذي كه گل‌هاي ريز آبي داشت، پاك كرد.

ني را به ژرالد داد. نگاهي به ساعتش انداخت. الان ساعت سه و بيست دقيقه است. من نگران هستم شما بدخواب شويد و روزتان خراب شود و برنامه‌تان آسيب ببيند. گفتم: تا حدود پنج صبح مي‌توانم با جمع شما باشم. هتل كراون پلازا نزديك است. به خواب كوتاهي مي‌رسم. در سفر بايد منعطف بود و با حال و هواي سفر زندگي كرد.


طارق گفت: من مسلمان سني هستم، اما بي‌تعارف بگويم كه مسلمان سنتي و عامل به شريعت نيستم. احكام شريعت را انجام نمي‌دهم. (اين جمله را به فرانسه تكرار كرد!) فقط وقتي مادرم مرد تا يك هفته برايش نماز مي‌خواندم. آن هم فقط نماز ظهر! وقتي خبر شهادت سيدحسن نصرالله را هم شنيدم، دلم براي او و لبنان سوخت. نماز خواندم.

اما يك پرسش جدي دارم. در دفاع از لبنان من هم مثل جورج در كنار حزب‌الله هستم و درباره سلاح حزب‌الله هم مثل جورج فكر مي‌كنم و در كنار جورجم.آيا مي‌شود يك گروه در درون يك كشور مسلح باشد؟ شما به اين پرسش پاسخ بدهيد. گفتم: بسيار خب، سه نكته را براي‌تان مي‌گويم؛ اولا قبل از تاسيس حزب‌الله حزب كتائب و فالانژها كه مسيحي ماروني هستند، مسلح بودند و هنوز هم هستند. قوات لبنانيه به رهبري سمير جعجع مسلح‌اند.

در فاجعه كشتن فلسطيني‌ها در صبرا و شتيلا همراه با صهيونيست‌ها عمل كردند. در واقع يك پايه جنگ داخلي در لبنان بودند. حزب‌الله بعد از كتائب مسلح شد. در تسليح كتائب هم نقش اصلي را امريكا ايفا مي‌كرد. با كشتي به بهانه كمك به ارتش لبنان اسلحه براي كتائب مي‌آوردند. انيس نقاش كه با من دوست بود و تحليلگر درجه اولي درباره مسائل لبنان بود در خاطراتش به اين موضوع اشاره كرده است. افزون بر حزب كتائب و فالانژها، اسراييل «ارتش جنوب لبنان» را به فرماندهي سعد حداد (۱۹۸۴- ۱۹۳۶) در سال ۱۹۷۹ تشكيل داد.

البته تاريخ تشكيل اين ارتش درست ۴۰ روز بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران است. انقلاب در ۱۱ فوريه ۱۹۷۹ پيروز شد. ارتش جنوب لبنان و عملا تجزيه جنوب البته موقت در ۱۹ آوريل ۱۹۷۹ انجام شد. عده‌اي از مسيحيان ماروني ارتش لبنان حدود ۴۰۰ نفر به سعد حداد پيوستند. ارتش اسراييل و موساد به سرعت ارتش سعد حداد را تجهيز كردند. سعد حداد در سال ۱۹۸۴ يعني بعد از اشغال بيروت توسط ارتش اسراييل سرطان گرفت و مرد.

اسراييل آنتوان لحد را به جايش منصوب كرد. طبيعي است كه در برابر اين ارتش آن هم با اشغال مناطق جنوبي لبنان كه پايگاه شيعيان لبنان است جوانان جنوب لبنان گروه‌هاي پارتيزاني تشكيل بدهند و در مقابل اشغال سرزمين مقاومت كنند. فقط شيعيان و حزب‌الله نبودند كه مقاومت كردند. شما داستان سهي فواز بشاره را شنيده‌ايد؟ مكث كردم. جورج گفت: بله شنيده‌ام. گفتم: موافقيد براي‌تان ترانه فيروز را بگذارم! زهره الجنوب! تا درباره سهي بشاره صحبت كنيم. ترانه را سرچ كردم، يافتم. فيروز مي‌خواند:
يا زهره الجنوب
انت احلا اغلا اعلا
شوفك ساعه بتسوي الدني كلّا كلّا
اي شكوفه جنوب!
تو شيرين و گرانمايه و برتريني!
ديدار يك ساعت تو به تمام دنيا مي‌ارزد!


توجه كساني كه در ميزهاي كناري ما نشسته‌اند به ميز ما جلب مي‌شود. صداي فيروز در لبنان همين است. كانون جاذبه و توجه است. مي‌دانيد سهي بشاره مسيحي ارتدوكس و از يك خانواده مشهور لبناني است. پدرش فواز بشاره كمونيست بود. وقتي جنوب اشغال شده بود سهي تصميم گرفت آنتوان لحد را اعدام انقلابي كند.

آنتوان لحد به عنوان خائن به لبنان در بين انقلابيون چپ و كمونيست و ملي‌گراها و حزب‌الله محكوم بود. سهي در جنوب توانست با همسر آنتوان لحد دوست شود. مربي زيبايي اندام او بود. در فرصتي در سال ۱۹۸۸ توانست به خانه آنتوان لحد برود. مسلسل كوچكش را از كيف بيرون آورد و آنتوان لحد را به رگبار بست. حتما شما نمي‌گوييد اين سلاح غيرقانوني بود و سهي بشاره تروريست! او را مانند پارتيزان‌هاي فرانسه تصور مي‌كنيد كه براي آزادي فرانسه مبارزه مي‌كرد.

دولت دست نشانده ويشي در جنوب فرانسه مثل دولت آنتوان لحد بود. ارتش آلمان يك گروه تروريستي براي مبارزه با مقاومت فرانسه با عنوان «ميليس» ايجاد كرده بود. ميليس اعضاي نهضت مقاومت را شكنجه مي‌كرد و مي‌كشت. اما بعد از شكست آلمان و آزادي فرانسه بيش از ۲۰ هزار نفر از اعضاي ميليس شناسايي و اعدام شدند.

سهي بشاره در واقع قهرمان ملي مردم لبنان بوده و هست. او از سال ۱۹۸۸ تا سال ۲۰۰ در زندان خيام بود. بعد از آزادي كتابي با عنوان «مقاومه» منتشر كرد. در سال ۲۰۱۱ خاطرات زندانش را منتشر كرد. تابستان سال گذشته او را در فرودگاه آتن دستگير كردند. گفتند: حضور او در آتن امنيت يونان را به خطر مي‌اندازد. او را به بيروت بازگرداندند! حزب‌الله و دولت لبنان براي آزادي‌اش بيانيه دادند. مونيكا گفت: او الان در بيروت زندگي مي‌كند؟ نه محل اقامتش پاريس است. همشهري شماست.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy