به حرف های پزشگیان گوش می کردم
"رئیس جمهور ایران، خطاب به برندگان مدال در المپیاد های جهانی از نخبگان علمی خواست در ایران بمانند و کشور را بسازند."بی اختیار بیاد این داستان افتادم
یادم نیست که این داستان را کلاس چهارم یا پنجم ابتدائی می خواندیم؟ کشاورزی پیرنهال گردوئی میکاشت انوشیروان با بزرگمهر بر او گذر کرد. متعجب از سن پیر مردو آگاه از دیر بزرگ شدن ومیوه دادن درخت گردو گفت "پدر این نهال بسیار دیر ببار می نشیند بعید که میوه آن بخوری. " پیرمرد جواب داد درست است اما سال ها قبل دیگران نهالی کاشتند بربالید میوه داد ما خوردیم. حال ما بکاریم ودیگران بخورند.
امروز که به این داستان انباشته از حکمت و نمادین که رمز تداوم و پایداری مردمان یک سرزمین تاریخی است فکر می کنم می بینم چه عناصر زیبائی از یک نگاه امید وار به آینده و وظیفه در قبال دیگران در درون این داستان وجود دارد. قدردان نسبت به کار وتلاش گذشتگان ومسئول در برابر آیندگان .تمامی این داستان چیزی جز این نیست. اما چنین چیزی حاصل نمی شود .مگر در سایه حمایت حکومت هاوحکومت گران دلسوزومعتقد و روشن بین که می دانند برای چنین کاری باید از پتانسیل تمامی فرهیختگان ،تحصیل کردگان ،روشنفکران،برنامه ریزانی که عشق به مردم دارند بهره بگیرند.مدیریتی هوشمندانه اما توام با اتوریته که قادر بحرکت دادن و نظم بخشیدن به توده وسیع مردمی باشد که مجریان اصلی حرکت اجتماعی هستند.
ملت ایران چنین دوره ای را در فاصله ای نه چندان دور تجربه کرد . وقتی به بازه پنجاه سال تلاش دوران پهلوی متشکل از تمام منورالفکرانی که با عشق به ساختن ایرانی نوین از دل ویرانه ای که ایران نام داشت نگاه می کنم! این داستان پر از حکمت برایم معنا می یابد.
داستان امنیتی که رضا شاه ایجاد کرد فرهیخته ترین سر آمدگان این دوره را دور خود جمع کرد تا رویای ساختن جامعه ای نوین با سیمای متجدد را شکل دهند . هر چند با تحکم! که امروز فکر می کنم در آن آشفته بازاری که مشتی دزد ،رجاله گان فاسد،آخوند های متحجر مفت خور حمع شده بدور دربار که کر فرمان کور نمی خواند لازم بود.
تلاش نیم قرن حکومت پهلوی برای خارج شدن ایران از سیمای قرون وسطائی و ایجاد حداقل ساختار اجتماعی که به نسل های بعدی امکان این را بدهد که با چهره انسان متجدد و تا حد ممکن امروزی در انظار ظاهر شوند. نهال کارانی که تلاش می کردند زمین سوخته ای که ایران نام داشت را با ناخن بکاوند ونهال آینده روشن را در آن بکارند.
"رضا شاه قرار بر بنای دانشگاه تهران داده بود.علی اصغر حکمت وظیفه اجرای آن را بر عهده گرفت بود همراه با آندره گدار مهندس فرانسوی در جتسجوی جائی بودند که جوابگوی دانشگاهی باشد که در رویای رضا شاه بود . "بنقل ازدکتر حکمت گروهیاز مالکان اراضی بهجت آباد با سوءاستفادههایی نظر وزیر مالیه وقت را جلب کرده بودند که زمینهای آنها را برای تأسیس دانشگاه خریداری نماید. در حالی که به نظر موسیو گدار عرصه آن زمینها تنگ و موقعیت آنها سیل گیر بود و برای تأسیس دانشگاه به هیچ روی مناسب نبود .اما تعدادی اصرار بر خرید همان زمین های بهجت آباد داشتنددر همین حال که من دلشکسته و ناامید ناظر ماجرا بودم، رضاشاه وارد شد و گفت: «باغ جلالیه را برگزینید. بهجت آباد ابداً شایسته نیست عرصه آن کم و اراضی آن سیلگیر است.»زیباست نگاه و هم خوانی نظر رضا شاه با یک مهندس فرانسوی تربیت شده در کشوری که آن زمان سر آمد هنر ومعماری بودو دیگری پادشاهی بر آمده از دل جامعه ای که قرن ها از کشوری چون فرانسه عقب افتاده بود .مردی که نگاه بر آینده داشت می خواست انسان ایرانی با احساس امنیت و چشم انداز آینده روشن ازنهالی که او می کاشت بهره گیرند. تا سپس خود نهالی بکارند که نسل های آتی از آن بهره مند شوند.
هنوز بعد پنجاه سال ویران گری و کلنگ زدن حکومت اسلامی و حامیان رانت خوار وفاسد آن جامعه ایران از تتمه میوه درخت گردوئی بهره می برند که در پنجاه سال حکومت پهلوی نشانده شد.حکومتی که تلاش برای جمع کردن نخبگان می کرد دکتر محمد یگانه را از امریکا برای شکل دادن به سازمان بر نامه وبودجه به ایران می آورد و در های کانون پرورش فکری جوانان ونوجوانان را بر روی کودکان ،نوجوانان وجوانان می گشود تا نسلی افتخار آفرین از هنرمندان ونویسنگان را از دل خود بیرون دهد . دکتر رضا را بر ریاست دانشگاه تهران می نهادو حکومتی که شبیری زنجانی را جای گزین وی می کند برجایگاهی که روزی دهخدا ،مجتبی مینوی ورزین کوب تکیه زده بودند قالی باف ها ،زاکانی ها وعرضی های مداح تکیه زده اند .نخبگان المپیادی را زندان می نماید .حال آقای پزشکیان میخواهد که نخبگان در ایران بمانند!بمانند که چکار کنند؟ چون او بزیر سایه بوم درآیند؟و نواله حاصل از سقوط تا حد قالی باف ها را بگیرند .یا مانند زاکانی چفیه فلسطینی بر گردن انداخته و خاک در چشم مردم بپاشند؟ ...ادامه دارد