چو مجنونت کُند وهمِ نهانی
خودت را رهبریِ فرزانه خوانی
لجاجت میکنی بدتر ز اُشتر
گهی کل کل کنی با نرس و دکتر
بخور کپسولِ خود با دقت و نظم
سپس کمتر نشین بر منقل و بزم
مگو دیگر حدیث ننگ و شهوت
که با طوسی روی شبها به خلوت
اگر روزی شود گوشت بدهکار
سخنها بشنوی از چوبهِ دار
ز حکمِ ناروا زاهد حذر کن
جلوسِ مجتبا بیرون ز سر کن
نمانده فرصتی در پیشِ رویت
که بابک بی گمان تازد به کویت
شریکِ سوریت از ترس بگریخت
به دامِ دولتِ بیگانه آویخت
تو هم اینک به شرقِ شرعیت رو
که بسته میشود آن راهِ دررو
مهران رفیعی
*