دوباره سال نوی جهانی از راه رسیده، دوباره عطر شادمانی در خیابانها و خانههای آذین بسته کشورهای آزادی که میهماندار ما تبعیدیان هستند پراکنده شده، و دوباره من چون بسیاری از وطن از دست دادهها در این لحظات بیشتر از همیشه به یاد وطن و به یاد مردمانی هستم که محروم از این نوع شادمانیها شدهاند.
نه! نه این که از شادی این مردمان شاد نباشم؛ چون حاکمان مسلط بر سرزمینمان سیاه دل نیستم. خوشبختانه خون فرهنگی در رگهایم میدود که شادمانی را دوست دارد و از اندوه میگریزد.
خوب میدانم و باور دارم با مردمانی بودن که سال نویشان با شادمانیهای ساده و طبیعی در آمیخته موهبتی است؛ موهبتی است با مردمانی بودن که به اندازه نفس کشیدنشان برای آزادیها و شادیهایشان اهمیت قایلند، و موهبتی ست که در کنار مردمانی باشی، که بی خیال مذهب و مرام و عقیدهشان، بر خاک وطنی که عاشقانه دوست دارند، دست دردست هم میرقصند و آواز میخوانند.
اما درک همین موهبت هاست که حسرت به جانت مینشیند و بیش از همیشه به یاد مردمان رنج دیدهی سرزمینی هستی که ۴۶ سال است وطنشان را اشغال کرده و درهای شادمانی را به رویشان بستهاند.
اما امسال پس از ۴۵ سال که دور از محبوب ترین سرزمین جهانم بودهام احساس میکنم امیدی قلبم را روشن کرده است. شاید این امید از آنجاست که میبینم سال گذشته برای اولین بار مفهوم «ملی گرایی» جای والایی را در گفتهها و نوشتهها و ذهنهای مردمان ایران (در داخل و خارج) باز کرده است. نه آن که این مفهوم نبوده، بلکه این گونه درک و همگانی نشده بود. گویی بسیارانی دریافتهاند که تنها با این کلید میتوانند دیوارهای سنگی دیکتاتوری حاکم را بشکنند و درهای آزادی را به روی سرزمین مان باز کنند.
فقط یک تبعیدی عاشق وطن میفهمد که امید دیدار وطن به جای حسرت چه حال خوشی ست. گویی به زودی بچهها و نوه هایی را که جا گذاشتهایم میبینیم، دوستان و اقوامی را که دلمان برایشان لک زده در آغوش میکشیم، و بر خاک برادرها، خواهرها و پدر و مادرهایی که در خاک شدهاند بوسه میزنیم. و بی خیال و آسوده در کوچهها و خیابانهای چراغانی شدهی بی ماموران ترسناک و ملایان عبوس میرقصیم و آواز میخوانیم ـ همین جا بگویم مهم نیست که چنین موهبتی به من و همسن و سالهای من قد ندهد، مهم این است که چراغهای آزادی و شادمانی در سرزمینی روشن شود که نامش تا ابد بر سینه ما هک شده و چنان است که حتی مردههای ما نیز در روز آزادی خواهند خواند که:
بر سرِ تربتِ من با مِی و مُطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کُنان برخیزم
سال نوی جهانی بر همگان خجسته باد
آغاز سال ۲۰۲۵
شکوه میرزادگی
*
زوال/ décadence تاریخی ما، محمدحسین صدیق یزدچی
غش کنها! گیله مرد