Wednesday, Jan 15, 2025

صفحه نخست » هگل در باره جهان‌بینی ایرانیان کهن چه گفت؟ (پاره نخست)، نیکروز اعظمی

Nikrooz_Azami_5.jpgعقل و دل را به غربی‌ها سپردیم تا آنان سخن نیک از بزرگانمان بگویند و ما به وجد آییم! به بیان دقیق‌تر، به جای مواجهه‌ای بی‌واسطه و انتقادی با بنیان‌های بینش آنان، در پی شایستگاری از رهگذر تأیید زبان و اندیشه‌ی غربی برآمده‌ایم. به امید آنکه، ‌ ازخودباختگی در سایه افول فرهنگ، رنگ ببازد. در فقر فرهنگی بسر می‌بریم، ولیکن لاف دارایی فرهنگی می‌زنیم. فرهنگی که زایندگی علمی، فکری و هنری، نداشته و ندارد. هر چه دارد هارت و پورت بی مقدارِ بزرگان و سازندگانش است. در زمینه آفرینش هنری کافی است از خود بپرسیم چرا هنر طنز در جامعه و فرهنگ ما جایی ندارد؟

منظورم از "هنر طنز" بعنوان یک الگوی فرهنگی می‌باشد و نه تعدادی افراد که در این زمینه کارهایی انجام داده باشند. اما طنز به گونه‌ای جدایی‌ناپذیر در تار و پود الگوی فرهنگ یونان باستان تنیده شده است. به استهزاء کشیدن کاستی‌ها و نقایص مدیران، مسئولان و به‌طور کلی تمامی جنبه‌های جامعه و شخصیت‌ها، در قالب‌های نمایشی متنوع و در عرصه عمومی، از ویژگی‌های ممتاز و بارز هنر طنز در تمدن یونان باستان به شمار می‌رود. در حالی که ساختار فرهنگ ما به گونه‌ای طراحی و معماری شده است که هیچ مجالی برای تاب‌آوری در برابر افشای کوچک‌ترین نقایص خالقان خود باقی نمی‌گذارد. جامعه‌ای که در آن الگوی هنری طنز مجال بروز نمی‌یابد، به‌وضوح در برابر هر نوع نقد ایستادگی می‌کند، سرسختی‌ای که در تار و پود فرهنگ کهن و اسلامی ما نیز عمیقاً ریشه دارد. هویت فرهنگ ما، نقد نشده باقی مانده است. بی‌مقداری در علم، اندیشه و هنر و هیاهوی بی‌پایان بر سر این‌که ما چنین و چنان بودیم، دو روی یک سکه‌اند.

کافی است اگر شخصیتی چون گوته از غرب بگوید حافظ چنین بود یا هگل اظهار کند که ایرانیان چنان بوده‌اند، تا اعتماد به نفس ما در خودبینی به اوج برسد. همین امر، ما را نسبت به فرهنگ خود دچار خوشبینی وافر و در واقع انحراف کرده و موجب می‌شود که ارزش‌ها و رویدادهای آن بر ما مسلط شوند، به‌جای آنکه ما آنها را از درون درک کرده، بشناسیم و نقد کنیم و از قِبل آن روش‌ها و شئون زندگی خود را تحول ببخشیم. در سراسر فرهنگ باستانی و اسلامی کمترین نشانه‌ای از روش نقد در ما نمی‌توان سراغ گرفت، بجز چند استثناء که آنهم در قاعده فرهنگ ما عددی نبودند که به حساب آیند. در غیاب نقد، مدح و ثنا یکه تاز میدان‌اند. "مدح و ثنا" از فرهنگ و سازندگانش، به حرفه‌ای رایج در میان ما تبدیل شده است. و همین مانع اصلی در بومی اندیشیدن ما شده است. وقتی اندیشیدن نباشد موضوع آن هم نیست.

اگر منظور از جهانشمولی اندیشیدن این باشد که همه انسان‌ها در کره خاکی از استعداد تفکر برخوردارند و در صورت داشتن اراده و آگاهی می‌توانند درباره موضوعات بیاندیشند، جای هیچ بحثی نیست. اما وقتی با فرهنگ‌ها و جوامع گوناگون روبرو می‌شویم، بی‌تردید سطوح و شیوه‌های متفاوتی از اندیشیدن در میان آنها قابل تمایز است. به عنوان نمونه، ایران باستان (و حتی ایران معاصر)، یونان و روم باستان، نماینده سه فرهنگ متمایز هستند. این تفاوت بیش از هر چیز در نوع نگاه آنها به جهان هستی و مسائل انسانی آشکار می‌شود. بنابراین، هر یک از این جهان‌بینی‌ها در ذات خود به‌طور مستقل قابل بررسی و تحلیل است. نظریه هگل در باره جهانبینی ایرانیان در کتاب "عقل در تاریخ" ناظر بر همین مسئله است.

بخش مربوط به ایران در کتاب "عقل در تاریخ" از صفحه ۳۰۱ می‌آغازد و تا صفحه ۳۱۶ پایان می‌یابد. هگل در مجموعه این بخش سه ویژگی ایران کهن را مطرح می‌کند. امپراتوری ایران و نظام سیاسی مبتنی بر آزادی قوم دینی، و جهانبینی ایرانی مبتنی بر ثنویت (dualist) که مترجم کتاب (حمید عنایت) آن را "دو بُنی" نامیده، از جمله آن است. هگل در صفحه ۱۶ می‌گوید ایرانیان چون با پرستش تندیس مخالف بودند در نتیجه در جنگ با یونانیان "تندیس‌های خدایان را خرد" می‌کردند. در این رابطه اگر از این عمل درز بگیریم، اما باید گفت که هگل سخن از "خدایان" می‌کند و این خود حاکی از تعدد خدایان در یونان است و نه تک خدایی در دین ایرانیان، و دوم، خدایان یونانی سمبل جاودانگی‌اند اما با انسان برابرند. و درست به دلیل "جاودانگی خدایان"، هر گناه یا اشتباهی که صورت گیرد نخست آنها هستند که باید پاسخگو باشند و نه انسان. خدایان "اُلمپی" نمونه چنین خدایانی‌اند. در حالیکه "خرد" ایرانی تک خدایی چون اهورمزداست که هیچ اشتباهی از وی سر نمی‌زند.

باری، هگل خود وارث فلسفه فکری غرب که خاستگاه اولیه یونانیان باستان است، می‌باشد. دیدگاه هگل درباره عقل‌گرایی یونانیان بخشی از فلسفه تاریخ و زیبایی‌شناسی اوست، که در آن به تحلیل روح فرهنگی و فلسفی تمدن‌ها می‌پردازد. هگل یونانیان را به عنوان مظهر "روح عینی" و یکی از نقاط عطف تاریخ عقل و آزادی می‌بیند. هگل هماهنگی بی نظیر میان عقل و طبیعت از سوی یونانیان قدیم را ستایش می‌کند و عقل گرایی را در آثار فلاسفه‌ای مانند سقراط، افلاتون و ارسطو می‌بیند. وی اخلاق، فضیلت و سیاست را در نزد همان فلاسفه می‌داند. هگل در کتاب "زیبایی شناسی" خود هنر یونانی را مرحله‌ای از تجلی "ایده" یا "روح مطلق" می‌داند. جایی که محتوا و شکل در کمال هماهنگی هستند.

"روح" (Geist) در فلسفه هگل جای ویژه‌ای دارد. روح یکی از مفاهیم کلیدی در فلسفه هگل است و معنایی چندوجهی و پیچیده دارد. هگل از این مفهوم برای توصیف فرآیند تکامل آگاهی، فرهنگ، تاریخ، و حقیقت در جهان استفاده می‌کند. روح در نظام فلسفی هگل هم معنای فردی دارد و هم معنای جمعی و جهانی، و به‌نوعی تجلی عقل، آگاهی و آزادی در تاریخ است. در نظام فلسفی هگل روح در فرآیندی دیالکتیکی رشد می‌کند و روح همیشه در حال حرکت و پیشرفت است و این پیشرفت در بستر تاریخ اتفاق می‌افتد. این "روح جهانی" که در نزد هگل معطوف به "آگاهی جهانی" است به هیچ وجه منکر تفکیک فرهنگ‌ها نیست. تفکیکی که بیان سطوح مختلف آگاهی و جهانبینی فرهنگ‌ها است. و این "تفکیک" و "سطوح مختلف" را نمی‌توان با بیان جهانشمولیِ عقل و اندیشیدن توجیه کرد. اما "هگلیست"‌های ایرانیِ باستان پرست در مخفی کردن فقدان عقلگرایی فرهنگ ایرانی یا تفکر فلسفی یا فکر در باره فکر، دست به چنین توجیهی می‌زنند. ایران باستان یک قلمرو فرهنگی و سیاسی مستقل است. پس این فرهنگ منحصر بفرد را باید شناخت. با "روح جهانی" یا همان "آگاهی جهانی" هگلی که موضوعِ فلسفیِ کلی و دیالکتیکی است نمی‌توان به شناخت یک فرهنگ خاص نائل گشت. جهانبینی (عقلی یا دینی) هر فرهنگ را بایست در سیرت همان فرهنگ بررسید و شناخت. مفهوم "روح جهانی" در نزد هگل به یک کلیت فراگیر و انتزاعی اشاره دارد که نباید آن را ابزاری برای شناخت یا تفسیر فرهنگ‌های خاص، از جمله ایران فرهنگی، به‌کار برد. نسبت دادن فرهنگ ایران باستان به این روح کلی، می‌تواند ما را از درک عمیق و اصیل ویژگی‌های منحصربه‌فرد آن بازدارد و منجر به نادیده‌گرفتن جنبه‌های متمایز جهان‌بینی ایرانی در چارچوبی بومی شود.

نیکروز اعظمی
*



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy