Monday, Jan 20, 2025

صفحه نخست » هگل در باره جهان‌بینی ایرانیان کهن چه گفت؟ (پاره دوم و پایانی)، نیکروز اعظمی

Nikrooz_Azami_5.jpgنظام سیاسیِ هخامنشیان:

هگل در رابطه با نظام حکومتی در ایران در صفحه ۳۰۴ می‌نویسد: "از دیدگاه سیاسی، ایران زادگاه نخستین امپراتوری راستین و حکومتی کامل است که از عناصری ناهمگن[بی گمان به معنای نسبی] فراهم می‌آید. در اینجا نژادی یگانه، مردمان بسیاری را در بر می‌گیرد (ولی این مردمان) فردیت خود را در پرتو حاکمیت یگانه نگاه می‌دارند. " هگل در ادامه می‌نویسد "در اینجا ملت‌های گوناگون در عین آنکه استقلال خود را نگاه می‌دارند، به کانون یگانگی بخشی وابسته‌اند. "

نظام سیاسیِ هخامنشیان، نظام مبتنی بر اصالت قوم دینی است. همچنین «بینش دینی هخامنشیان مبتنی بر "یزدان گزیدگی" شاهان هخامنشی است. "در کتیبه‌ها از قول داریوش آمده که خدا [یزدان] زمین و آسمان و داریوش را شاه آفرید. " از کتاب عقل و نقل (رویدادهای جهلی در فرهنگ اسلامی/ص ۴۲. این نوعِ خاصِ "بینش دینی" قدرت عظیم را فراهم کرد که از قِبل آن نظام سیاسی مبتنی بر آزادی قوم دینی ممکن گشت. نوع "نظام سیاسی" و "بینش دینی یزدان گزیدگی" در دستگاه هخامنشینان بهم پیوند دارند. این پیوند موجب آزادی قوم دینی شده و همین، قدرت امپراتوری هخامنشیان را ضمانت کرد.

همانطور که هگل توضیح می‌کند "ملت‌های گوناگون" زیر یک سقف سیاسی گردهم می‌آیند. توجیه این "سقف سیاسی" هم، "یزدانگزیدگی" پادشاهان هخامنشی است. با "یزدانگزیدگی"، نوع خاص بینش دینی که توجیه نظام سیاسی است به صحنه سیاست ورود می‌کند و "ملت‌های گوناگون" را در استقلال‌شان آزاد می‌گذارد. بوسیله نیروی جاذبه‌ی "یزدانگزیدگی" آزادی قوم دینی تضمین شد. منظور هگل از "فردیت" مربوط است به فردیت قوم دینی که بطور مستقل آیین‌های خود را به جا می‌آوردند و نه بیش از این و فرد در فردیت، که یعنی آزادی فرد.

در توضیح و توصیف مذکور سه نکته روشن است یکی فردیت قوم دینی و دوم، نوع خاص دینیِ "یزدان گزیدگی" و سوم، تثبیت نظام سیاسی بوسیله قدرت بینش دینی از سوی شاهان هخامنشی. این را هم می‌دانیم که در جهان قدیم و پیش از تشکیل حکومت هخامنشیان، اقوام بطور طبیعی در دین خود آزاد بودند. کوروش برای تثبیت حکومت خود این نوع آزادی قوم دینی را بر نظام سیاسی استوار ساخت. بنابراین ایرانیان کهن بر خلاف یونانیان که اینها از آزادی فرد برخوردار بودند، آنها در یک دوره معین صرفاً دارای آزادی قوم دینی بودند. آغاز دوره حکومت ساسانیان با تثبیت دین رسمی بر نظام سیاسی و کشتار دینی (پیروان مزدک و مانی)، آزادی قوم دینی هم به محاق رفت و تا پس از اسلام و اسلامخواهی ایرانیان ادامه یافت. گرچه نظام سیاسی در ایران هخامنشی توانست الگوی آزادی دینی را ممکن و مستقر سازد اما به دلیل توجیه جهانبینی دینی نتوانست به الگوی آزادی فرد منجر گردد. در ایران کهن هویت فرد در هویت جمعیِ قوم دینی معنا داشته است و نه بیش از این.

جهانبینی ایرانیان در ایران کهن:

هگل برای نظام فلسفی دیالکتیک خود به دنبال اثبات وجود اضداد در پدیده‌ها است. در صفحه ۳۰۸ کتاب "عقل در تاریخ" می‌نویسد: "نزد ایرانیان اهورمزدا و اهریمن نماینده دو ضدند. اهورمزدا خدای کشور روشنایی- نیکی- و اهریمن خدای کشور تاریکی- بدی- است" و این دو را از "ذات برتر" که "زروان اکنارک" است، می‌داند. و زروان اکنارک "یعنی تمامیت بیکران و بی پایان" را از این تضاد برکنار می‌داند. هگل در ادامه می‌نویسد: "نزد ایرانیان، پاکی و ناپاکی هر دو موضوع آگاهی انسان می‌شوند، و روح برای آنکه خود را دریابد ناگزیر هستی جزئی و منفی را در برابر هستی کلی و مثبت می‌نهد. تنها با از میان بُردن این تضاد است که روح، زندگی دو باره می‌یابد. " همان صفحه. یعنی پیروزی و غلبه خیر بر شّر حامل زندگی دو باره روح است. بر حسب نظام اعتقادی/دینی ایرانیان باستان، پیروزی اهورمزدا بر اهریمن بایست اختتام تاریخ باشد. در حالیکه در فلسفه فکری عکس آن صادق است. چون که، فکر آدمی را پایانی نیست که تاریخ آدمی بخواهد به پایان رسد.

هگل در عین حال میان فلسفه و دین ایرانی که کانون فرهنگ ایرانیِ باستان است تمایز قائل می‌شود و می‌نویسد: "سازگاری اضداد تنها به این صورت است که اهورمزدا باید بر اهریمن بجنگد و سرانجام بر او پیروز شود. در دین ایرانی تضاد میان نیکی و بدی یا اهورمزدا و اهریمن به گونه ایست که دو ضد از یکدیگر مستقل‌اند. در فلسفه درست برعکس این است، تنها پدیده‌های طبیعی بدینسان از یکدیگر اثرناپذیرند. " در همان صفحه کتاب..."

جهانبینی ایرانیان قدیم بر بینش ثنویت (dualism) استوار است. ثنویت به معنای باور به وجود دو اصل متضاد و مستقل در جهان هستی است. این دو اصل معمولاً به صورت نیروی خیر و شّر توصیف می‌شوند. در این بینش، جهان به عرصه‌ای از نبرد میان خیر و شّر تقسیم می‌شود. اهورامزدا نمایند خیر یا همان روشنی و اهریمن نماینده شّر یا همان تاریکی است. بر حسب دین زردتشت این دو نیرو در تقابل دائم با یکدیگر‌اند. اما در "یگانه انگاری" (monism) که نظام مهم فلسفی اسپینوزا است با "وحدت وجودیان" (Unitas entis) روبرو می‌شویم که از یک منشأ ناشی می‌شود و آن طبیعت است. در "وحدت وجودیان"، با توهم و ترس از نیروی غیرعادی روبرو نمی‌شویم. در حالیکه انسان ایرانی از ثنویت بعنوان ابزاری برای غلبه بر ترسِ ناشی از عملکرد اهریمن، استفاده می‌کند. کل هستی بهم مربوطند و در کنش و واکنش‌های طبیعی به واقعیت تازه در می‌آیند. نقش و اراده انسان در واقعیت به دو راه کشیده می‌شود؛ راهی که به اعتقاد می‌انجامد مانند دین بومی ایرانیان زردتشت و راهی که به فلسفه فکر می‌انجامد و بر بستر واقعیات، (خوب یا بد) شالوده زندگی ریخته می‌شود، مانند زندگی یونانیان کهن. اگر نبرد میان خیر و شّر اختتام داشته باشد چه فرقی با دین اسلام می‌کند که با ظهور "امام غایب" همه جا بهشت برین شده و تاریخ به پایان می‌رسد؟ نظام فلسفی هگل مبتنی بر دیالکتیک اضداد است در حالیکه به قول هگل اهورمزدا (نیکی) و اهریمن (زشتی) از هم مستقل‌اند. هر چه هست نبرد میان این دو و غلبه یکی بر دیگری است.

با این توصیف می‌توانیم به این نتیجه برسیم که ایرانیان کهن نسبت به نیروی هستی و هستنده‌های درون آن، دینی فکر می‌کردند تا عقلی. و جهانبینی ایرانیان، دینی بوده است. بعبارت دیگر، معیار سنجش ایرانیان کهن نسبت به هستی و امور انسان دینی بوده و نه عقلی. هگل هم در کتاب "عقل در تاریخ" از معیار عقلی
ایرانیان کهن نسبت به موضوعات هستی و انسان سخن نمی‌گوید. آنچه هگل گفت در باره تمدن، امپراطوری و جهانبینی ایرانیان باستان بود که چگونگی آنها را به ایجاز توضیح کردم.

در "دانش‌نامه علوم فلسفی" Encyclopedia of the Philosophical science در بخش فلسفه روح، هگل به طور کلی‌تر به تمدن‌های باستانی اشاره می‌کند. او درباره یونان به عنوان نمونه‌ای از شکوفایی روح فردی و فرهنگ آزادی بحث می‌کند و تمدن ایران را به‌عنوان مرحله‌ای ابتدایی‌تر در سیر تکامل روح جهانی در نظر می‌گیرد. و اگر هگل از "فردیت" در ایران باستان سخن می‌گوید ناظر بر "فردیت قوم دینی" است و نه فردیت فرد از نوع غربی‌اش، که مفهوم آزادی را در همه عرصه‌ها بر انسان گشود. بنابراین همانطور که در پاره نخست این مقاله توضیح شد، "مراد از عقل‌گرایی، گرایش به فرهنگی است که در آن هر امر و پدیده‌ای بوسیله عقل سنجیده می‌شود و معیار داوری آن هم خودِ عقل یا عقلانیّت است و نه اصول دین. چنین "معیار داوری" در جهان کهن منحصراً از آنِ یونانیان بوده است. در حالی که ایران زردتشتی و پس از آن ایران اسلامی، فاقد الگویی نظام‌مند مبتنی بر چنین عقل‌محوری بوده است؛ نه در آموزه‌های زردشتی، نه در مفاهیم یزدان‌گزیدگی، و نه در ساختارهای "فلسفه"اسلامی.

نیکروز اعظمی
*



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy