در مورد اهمیت "محتوای دمکراتیک" حکومت آینده ایران و اولویت آن بر موضوع "نوع حکومت" که پس از تحقق گذار توسط مردم و در یک رفراندوم مشخص خواهد شد، بسیار گفته و نوشته شده است. (اصل اولویت)
محتوای دمکراتیکی که علاوه بر یک قانون اساسی مترقی، از جاده احزاب و تشکلهای قدرتمندی که منبعث از خواستهی مردم هستند، میگذرد.
جریانهای فعال کنونی اپوزیسیون نیز به طور عمده در دو پلتفرم جمهوریخواهی و پادشاهی مشروطه فعالیت میکنند.
دو رویکردی که هرچند تحقق یک گذار دمکراتیک -بر مبنای ژنتیک یا بازیگر محور (۱) -به اتحاد آنان وابسته است، اما متاسفانه اکثر متعلقین به هر دو پلتفرم توجه چندانی به این اولویت ندارند و به این ترتیب بیشتر در جهت اختلاف و تخریب یکدیگر عمل میکنند؛ امری در راستای خواست جمهوری اسلامی که قطعا برای تشدید و القای آن از هیچ تلاشی فروگذار نمیکند. (۲)
برخورد اپوزیسیون با این مجموعه اختلافات نیز اغلب به عنوان رازی مگو در جعبه پاندورا است که احتمالا به دلیل ترس از تکفیر خودی و سیبل فحاشی دیگری شدن است.
در چنین فضایی این یادداشت وارد قسمت مهمی از این گسل میشود و به بررسی بزرگترین نگرانی جریان جمهوریخواهی نسبت به پادشاهی خواهان میپردازد که همانا نگرانی از بازتولید یک نظام سلطنت مطلقه دیگر و این مساله است که شاهزاده رضا پهلوی پس از تحقق گذار، به اصطلاح فرش را از زیر پای سایرین بکشد و به دنبال احیای سلطنت مطلقه باشد.
عمده علل این نگرانی را نیز باید نخست در سخنان و رفتارهای بعضا متناقض خود ایشان جست که زمانی از تمایل بیشتر خود به جمهوری نسبت به پادشاهی میگوید و زمانی چنان طرفدار سلطنت مطلقه به نظر میرسد که حتی به جریانات مشروطهخواه اطراف خود هم روی خوش نشان نمیدهد.
دلیل دیگر و شاید مهمتر طیفی از طرفداران سلطنت هستند، که از ادبیات و رفتارهای مبتذل و به اصطلاح لمپن استفاده میکنند و علنا به دنبال سلطنت مطلقه هستند.
حالا سوال این است که بهترین راه درک و راستی آزمایی این صحنه وَ تخمین و تبیین نتیجه آنچه در واقعیت زیسته در حال و آینده رخ میدهد، کدام است.
اینکه در سیر اتفاقات کدام کفه-سلطنت مشروطه یا سلطنت مطلقه- و چگونه به سمت سنگینتر شدن "خواهد رفت".
انکار کل موجودیتی به نام پادشاهی خواهان و شخصی به نام رضا پهلوی توسط جمهوریخواهان؟!
یا پذیرفتن وجود این واقعیت و سعی در شفاف کردن قضیه و ارتباطات آن؟
من به عنوان یک جمهوریخواه راه دوم را بر میگزینم و در چند گام به آن میپردازم:
گام اول:
در ابتدا برای روشن و مستند شدن بحث و برای اینکه ببینیم آیا بررسی در مورد شرایط عینی در این مورد ضرورت دارد، یک گام به عقب میروم و این سوال را مطرح میکنم که:
"بر حسب مستندات تاریخی و سیاسی آیا یک شاه (ملکه) یا شاهزاده مخلوع میتواند در گذار دمکراتیک نقشی موثر داشته باشد؟ " و اگر آری، "آیا این تاثیرگذاری الزاما با ایجاد سلطنت مطلقه یا حتی مشارکت در قدرت اجرایی در فضای پس از گذار در ارتباط است؟ "
باید گفت نمونههای متعددی وجود دارد که شاه و شاهزادگان مخلوع و در تبعید به وقوع فرایند گذار دمکراتیک در کشور خود و پیشبرد آن کمک شایانی کردهاند، بدون اینکه برگشت به سلطنت مطلقه و یا نظام استبدادی با حضور آنان رخ داده یا هدف بوده باشد.
-نمونه بارز این نقش را در اسپانیا و شاه کارلوس میتوان دید که بعد از دیکتاتوری فاشیستی فرانکو توانست بساط یک گذار دمکراتیک و مرضیالطرفین را در کشور رهبری کند و اسپانیا را به یک مشروطه سلطنتی دمکراتیک تبدیل کند که شاه در آن مقامی کاملا تشریفاتی و نمادین است. (۳)
-مثال دیگر شاه سیمئون دوم، آخرین تزار بلغارستان است که در سال -در ۱۹۴۳ و در کودکی از قدرت کنار گذاشته شد.
او اما در آستانه فروپاشی بلوک شرق در دهه نود، پس از دههها تبعید به بلغارستان بازگشت و با پایه گذاری جنبش ملی سیمئون دوم (NDSV) وارد سیاست شد و کمک موثری به انجام یک گذار دمکراتیک در بلغارستان نمود و از قضا توانست بین سالهای ۲۰۰۱ و ۲۰۰۵ نخست وزیر این کشور شود. او در یک دوره بسیار حساس به ثبات اقتصادی کشور کمک نموده بلغارستان را به سمت عضویت در اتحادیه اروپا نیز هدایت نماید. (۴)
-مورد بعدی شاهزاده نورودوم سیهانوک از کامبوج است که دو سال پس اثرگذاری در استقلال کامبوج از فرانسه در سال ۱۹۵۵ از سلطنت کنارهگیری نموده بود.
او چهار دهه بعد و در سال ۱۹۹۱ و پس از سالها آشفتگی و سابقه وجود حکومت استبدادی در کامبوج وارد صحنه سیاسی شد و نقش اصلی را توافقنامه صلح پاریس ایفا کرد که به جنگ داخلی کامبوج پایان داد. او در ادامه با میانجیگری بین جناحهای مختلف و در بستر انتخابات تحت نظر سازمان در ۱۹۹۳ توانست گذار کامبوج به یک سیستم دموکراتیک در کسوت سلطنت مشروطه مدیریت نماید. (۴)
-مورد دیگر شاهزاده میکائیل از رومانی است. او که در سال ۱۹۴۷ و پس از تحولات جنگ جهانی در بلوک شرق مجبور به کناره گیری شده بود، پس از سقوط کمونیسم و در سال ۱۹۸۹ به رومانی بازگشت و نقش یک مدافع برای اصلاحات دموکراتیک را اجرا کرد و هرچند در رومانی پادشاهی مشروطه ایجاد نشد اما حضور، اقتدار اخلاقی و حمایت او از جنبشهای دمکراتیک باعث جلب اعتماد مردم به گذار و رخ دادن یک انتقال دموکراتیک بدون خشونت در این کشور شد. (۴)
-نمونه بعدی شاهزاده لکا -فرزند شاه زوگ اول-از آلبانی است که از سال ۱۹۳۹ و پس از لغو سلطنت در آلبانی در تبعید به سر برد اما پس از سقوط کمونیسم، به آلبانی بازگشت و سعی در احیای مشروطه سلطنتی نمود و هرچند موفق به این امر نشد اما حضور فعالانه او در تلاشهای دموکراسیسازی پسا کمونیستی آلبانی نقش موثری را در گذار از ساختار قبلی ایفا کرد. (۴)
-نمونه دیگر هم شاهزاده الکساندر ولیعهد مخلوع یوگسلاوی (صربستان) -فرزند پیتر دوم پادشاه سابق- است. او که در دهه نود و دوره حکومت میلوشویچ از منتقدان سرسخت سیاستهای مستبدانه لو بود و از گروههای مخالف، سازمانهای جامعه مدنی و رسانههای آزاد در مبارزه آنها برای اصلاحات دموکراتیک در صربستان حمایت مینمود، پس از برکناری میلوشویچ در سال ۲۰۰۱ به یوگسلاوی برگشت و به عنوان یک چهره نمادین در شرایط به شدت دوقطبی و در بستر زخمهای عمیق ناشی از جنگ داخلی نقش مهمی را در آشتی ملی و گذار دمکراتیک در یوگسلاوی ایفا نمود.
او پس از گذار نیز در نظام جمهوری لهستان، به ادامه فعالیتهای مدنی، اجتماعی و فرهنگی وحدتبخش و همگرایی بین مردم پرداخت. (۴) و (۵)
از رینیر سوم شاهزاده موناکو، ویکتوریا ولیعهد سوئد، آفونسو شاهزاده پرتقال، ماساکو-ولیعهد سابق و ملکه کنونی- ژاپن هم میتوان به عنوان کسانی یاد کرد که در بستر یک سلطنت مطلقه به گذار به یک نظام کاملا دمکراتیک در قالب مشروطه پارلمانی سلطنتی کمک کردهاند.
منظور از تمام نمونهها و تحلیلهای بالا این است که منطقا و بر اساس شواهد تاریخی و سیاسی، از حضور رضا پهلوی که در صحنه کنونی ایران وجود "عینی" دارد، میتوان به طور "بالقوه" به عنوان نمادی برای وحدت و همگرایی میان مردم -که پیشنیاز یک گذار دمکراتیک و خشونت پرهیز است- استفاده نمود.
حضوری طبعا بالقوه که تنها، شرط لازم بوده، اصل کار تامین شرایط کافی و بررسی این مساله است که آیا قبای حضور به عنوان عامل وحدت بخش در گروه مدیریت گذار که مستلزم گردن نهادن به پیششرطهای گروه مدیریت گذار است، بر تن او برازنده است؟!
پیششرطهایی که پذیرش اصل اولویت و تن دادن به محرومیت تعریف شده برای دسترسی به قدرت در فضای پسا گذار مهمترین آنان است.
به بیان روشنتر آیا این فرد میتواند خود و اطرافیانش را طوری تنظیم و مدیریت نماید که در مدل ثابت شده و تاریخی اثر گذاری خاندان سلطنتی سابق، در مدیریت گذار پیش روی ایران بگنجند و موثر باشد؟!
ایجاد شرایط مناسب برای انجام این بررسی هر چه دقیقتر باشد باعث میشود پاسخ آری یا نه هر فرد، جریان یا گروه به این سوال که "آیا رضا پهلوی به اصل اولویت دمکراسی بر سلطنت باور دارد و میتواند به تحقق گذار کمک کند؟! " بیشتر مبتنی بر شواهد و منطق و نه با تکیه بر اعتقادات شخصی و از قبل تعیین شده باشد.
ایجاد فضایی که او را مجاب نماید که به بیان روشن و و شفاف نظرات خود در مورد نقش خود در گذار بپردازد و از سنگر گرفتن او پشت جوابهای دوپهلو و مبهم جلوگیری کند.
البته این تضمینهای شفاهی برای اعتمادسازی بین مردم و اپوزیسیون باید نمود عملی هم داشته باشد و مرزبندی مشخص ایشان با گروههایی که علنا به دنبال احیای سلطنت استبدادی مطلقه هستند، مهمترین مساله در این میان است.
کاری که تاکنون شاهزاده به هر شکل از آن شانه خالی کرده است و از قضا آن را باید از برخی نزدیکان خود آغاز نماید.
بنابراین اگر ایشان واقعا به ماهیت دمکراتیک حکومت آینده و اصل اولویت معتقد باشد و تضمین شفاهی و اقدام عملی را در کنار هم تحقق بخشد، چه بهتر از این که او بتواند به نقطهی مشترک و قابل اعتماد در جهت اجماع بین مردم در فرایند گذار -که یکی از نیازهای مهم جنبشهای درحال گذار است- تبدیل گردد و در این صورت طبعا همه گروهها نیز علیرغم تمام اختلافات- اگر واقعا دغدغهی آنان مردم ایران و هدفشان ایرانی آزاد و آباد- باشد باید از او حمایت کنند.
توجه کنیم اینجا بحث ما گذار بوده و از منظر این بحث نوع حکومت مساله مربوط به آینده، وابسته به تحقق گذار و انتخاب آن در اختیار مردم است.
اما اگر جواب تمام این استعلامها منفی و مقصد او از حضور در گذار، سلطنت مطلقه باشد نیز، این مساله تنها در بستر این رویکرد شفاف سازانه در پیشگاه جامعه مشخص میگردد.
درحالیکه سیاست انکار کل مساله که گاه با تندگویی و چاشنی سخنان موهن و عقدهگشایانه نسبت به رضا پهلوی و طرفداران پادشاهی نیز همراه میشود، اتفاقا فرصتی را میسازد که او بر بستر بر مواضع نامشخص به سمت سلطنت مطلقه هل داده شود و فراموش نکنیم که او شرایط نسبی برای دستیابی به این موقعیت را -یعنی پیروزی سلطنت در رفراندوم بدون اینکه از ماهیت دمکراتیک آن اطمینان وجود داشته باشد یا تعهدات مربوط به یک پادشاهی مشروطه در ضمن آن گرفته شده باشد- دارد؛ یعنی در عین انتقادات واردهی وارد، در هر حال او در موقعیت فرزند یک شاه قبلی وجودی ناگزیر آن هم در بستر کشوری دارد که در تمام حافظه تاریخی و ناخودآگاه جمعی خود بر نظام پادشاهی تکیه داشته است.
ثانیا او میراث دار پهلوی اول و دوم است؛ که هم خدمات غیرقابل انکار آنان در مدرنیزاسیون ایران فراموش ناشدنی است و هم مدیریت فاجعه بار، استبدادی و فشل حکومت اسلامی طی دهههای اخیر باعث شده، قسمت قابل توجهی از مردم بخش عمدهای از مشکلات دوران پهلوی از جمله نبود آزادی، دمکراسی و آزادی بیان را فراموش نمایند و به طور عمومی از محمدرضا شاه با عنوان "خدا بیامرز" و از رضا شاه با عبارت "رضاشاه روحت شاد" یادکنند.
سوم اینکه او طی چهار دههی گذشته هیچ اقدام ضدملی انجام نداده، هیچگاه-چنانکه برخی اشخاص و گروهها- در برابر مردم و در صدد تضعیف تمامیت ارضی کشور نبوده است و نهایتا چهارم اینکه او در چهار دههی گذشته هیچگاه-حداقل مستقیما- تاکید بر سلطنت مطلقه نداشته است و علیرغم سخنان مبهم و دو پهلو که خاصیت فضای غیر شفاف است، بارها بر پایبندی خود به سکولاریسم و دموکراسی تاکید کرده است.
براساس تحلیل شرایط عینی و رفتارشناسی رضا پهلوی و حلقه اول اطراف او نیز میتوان گفت که او در عین اینکه -حداقل طی یک دهه اخیر- قصد دارد در تحقق گذار شریک باشد، اما هنوز هیچ تصمیم غیر قابل تغییری در مورد نقش خود در آینده نگرفته است و به نظر نگارنده این تصمیم چنانکه قبلا هم اشاره شد تا حد زیادی متناسب با برخورد اپوزیسیون و روشنفکران و بازخورد جامعه در زمینههای گفته شده با او خواهد بود. یعنی اگر مطالبهگری از او برای روشن کردن مواضعش نظام مند و شفاف باشد، به طوری که او را به پاسخگویی مستقیم وادارد و اجازه ندهد که پشت طیف متنوع و گاه متناقض طرفداران خود قرار گیرد، طبعا او نیز با احتمال بیشتری راغب و متعهد به تاثیر گذاری در گذاری دمکراتیک با قبول شرایط محدود کننده آن خواهد بود.
ولی اگر شرایط مبهم و امکان دستیابی به قدرت مطلقه برای او فراهم باشد، اساسا چرا باید انتظار داشته باشیم که که او به عنوان یک انسان به ارزشهای دمکراتیک پایبند بماند و به طرف قدرت مطلقه نرود؟! یا در حالی که تعهدی نداده چرا باید امیدوار بود که او پشت تندروترین طرفداران خود نایستد و به دنبال سلطنت مطلقه نباشد؟!
موقعیتی که اپوزیسیون خصوصا قسمت جمهوریخواه آن میتواند با خارج شدن از فضای انکار و ایجاد فضای پرسشگری، شاهزاده را هرچه بیشتر بدان هدایت و مجاب نماید
به همین خاطر هم است که تاکید دارم باز کردن بحث به رسمیت شناختن وجود پادشاهی خواهان و شاهزاده رضا پهلوی و بررسی امکان مشارکت وحدت بخش او در گذار دمکراتیک پیش روی ایران نیز، اتفاقا باید از طرف جمهوریخواهان مطرح شود، تا اولا با دقت و حساسیت زیاد در این زمینه آگاهی بخشی عمومی صورت گیرد و ثانیا امکان تعامل بیشتر خود آنان را نیز با طرفداران مشروطه سلطنتی فراهم آورد که این خود به معنی مرزبندی بیش از پیش میان مشروطه خواهان سلطنتی و طرفداران سلطنت مطلقه و حرکت به سمت اتحادی است که امروز به شدت محتاج آن هستیم.
به جز پاسخگویی شفاف رضا پهلوی نسبت به شرطهای عضویت در گروه مدیریت گذار، او به دلیل شرایط خاص خود، ضمنا باید به طور واضح مشخص نماید که در صورت رای احتمالی مردم در رفراندوم به مشروطه سلطنتی در مورد این واقعیت که از هر گونه نقش اجرایی برای تمام آینده سیاسی خود محروم خواهد شد و تنها نقش نمادین و وحدتبخش پادشاه را -چنانکه در تمام نظامهای پادشاهی مشروطه- میتواند داشته باشد، چه موضع و نظری دارد.
مجموعه این روشنگریها در مواضع و آگاهی ملموس از شرایط عینی بهترین راهنما برای مردم خواهد بود تا در روز رفراندوم با چشمان باز عمل کنند و چون سال ۵۷ استبدادی را به استبداد دیگر تبدیل نکنند.
البته باید به روشنی معترف بود که امکان سوءاستفاده از قدرت برای یکایک افراد و گروههای سیاسی وجود دارد و این مساله محدود به رضا پهلوی نیست و این یادداشت چون به بررسی او با توجه به موقعیت خاصی که دارد پرداخته، بر او متمرکز شده است.
در واقع هر فرد، جریان و گروهی تا آنجا که بتواند به دنبال حداکثر قدرت خواهد بود و به همین خاطر هم مساله و اولویت اصلی گذار پیش رو، تدوین اصولی دمکراتیک است تا با تکیه بر آنها امکان دستیابی به قدرت مطلقه به طور قانونمند و اتوماتیک از افراد و گروهها گرفته شود و آنها را "ناچار" از قرارگیری در چارچوب دمکراتیک کند.، (۶)
در نیل به این هدف نگاه حذفی، تولید محیط فحاشی، لجنمالی طرف مقابل، نگاه متعصبانه و صفر و یکی به مسائل از سوی هر فرد یا گروهی که باشد آفت شفافیت است و باعث خواهد شد که ریاکاران و قدرتطلبان در زیر هر پلتفرم و گروهی بتوانند در این هاله مهآلود پنهان شوند و در روز واقعه از ابهام در شرایط برای بازتولید استبداد با هر نام ظاهری سوءاستفاده کنند.
برای پرهیز از این مساله تمام گروههای سیاسی موظف به روشنگری خوداظهارانه و همهجانبه در مورد خود و در راستای التزام به اصول دمکراتیک هستند و در این فضای اطلاعرسانی و مطالبهگری، مردم و سایر گروهها کاملا حق دارند هرگونه عدم شفافیت و مواضع دوپهلو را به حساب سوءاستفاده از افکار عمومی و تدارک تولید یک حکومت استبدادی دیگر بگذارند.
بابک خطی
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانویس:
۱) Cowhey, P. F., & Long, E. (1983). Testing theories of regime change: Hegemonic decline or surplus capacity? International Organization, 37(2), 157-188. https://doi.org/10.1017/S0020818300025920
۲) Diamond, L. (2015). Facing up to the democratic recession. Journal of Democracy, 26(1), 141-155. https://doi.org/10.1353/jod.2015.0009
۳) International Institute for Democracy and Electoral Assistance. (2014). Constitutional Monarchs in Parliamentary Democracies
۴) Huntington, S. P. (1991). *Democracy's Third Wave*. National Endowment for Democracy.
۵) Drakulić, Slavenka, 1949-. (1997). Café Europa : life after communism. New York :W.W. Norton.
۶) Acemoglu, Daron, and James Robinson. 2020. "The Narrow Corridor: States, Societies, and the Fate of Liberty, Chapters 1 &2 ." New York: Penguin Press.