پس از قتل دو تن از قضات دیوان عالی کشور، که پروندهای پر از کشتار و جنایت دارند، طبق روال معمول، جمهوری اسلامی به صرافت و تکاپو افتاده تا این کنش فردی (مستقل از نیک و بد آن) را به سازمان مجاهدین خلق نسبت دهد و به این بهانه فضای ذهنی هواداران و قشری از مردم را برای اعدامهای احتمالی، و سرکوب و ارعاب جامعهی معترض آماده سازد.
از ۳۰ خرداد سال ۶۰ که رهبران سازمان مجاهدین استفاده از سلاح را در دستور کار خود قرار دادند و اصطلاحاً وارد فاز مسلحانه شدند، از انفجار حزب جمهوری و نخستوزیری تا بمبگذاری حرم امام هشتم شیعیان در مشهد، تمام عملیاتهای تروریستی را به این سازمان نسبت دادهاند و به این بهانه چوخههای کشتار را بهکار و بازوهای ارعاب را فعال کردهاند. تا این اواخر که برخی عملیاتهای تروریستی را به گروههای سلفی، مثل داعش نسبت دادند، همیشه سازمان مجاهدین پای ثابت پروپاگاندای مظلومنمایی جمهوری اسلامی بوده است. در این فقرهی اخیر نیز دوباره پای سازمان را به میدان کشیدهاند و در تلاشاند که آبدارچی عامل قتل قضات شرع را به این سازمان مرتبط کنند.
واقعیت این است که دیگر حنای حکومت اسلامی رنگی ندارد و مردم توجهی به دروغپردازیهای عوامل تبلیغاتی این حکومت نمیکنند. مدعیات پیشینی نیز، مبنی بر دست داشتن سازمان مجاهدین در برخی ترورها، رنگ باختهاند و هیچ سند و مدرکی دال بر صحت آنها ارائه نشده است. رهبران سازمان مجاهدین خلق هم به دفعات اعلام کردهاند که حاضرند در هر دادگاه بینالمللی پاسخگوی ادعاهای جمهوری اسلامی مبنی بر دست داشتن این سازمان در عملیاتهای تروریستی باشند، اما این جمهوری اسلامی است که تن به حضور در هیچ دادگاهی بینالمللی نمیدهد. تنها اقدامات قضایی جمهوری اسلامی علیه سازمان مجاهدین به سالی برمیگردد که این سازمان به دستور برخی دادگاههای غربی از لیست گروههای تروریستی خارج و جمهوری اسلامی به رای یکی از آنها معترض شد. چند دادگاه، ازجمله دادگاه استیناف واشنگتن دیسی، دادگاههای اتحادیه اروپا، دادگاه ویژهای در بریتانیا حکم قضایی به تروریستی نبودن سازمان مجاهدین دادند. بااینحال غیر از دادگاه استیناف واشنگتن دیسی جمهوری اسلامی به آرای این دادگاهها اعتراض نکرد و تنها از طریق لابیگری سیاسی تلاش کرده که این گروه را بهعنوان تروریست معرفی کند.
من وکیل مدافع سازمان مجاهدین خلق و رهبران آن نیستم، ذکر این مختصر بیان برخی واقعیات برای افرادیست که خود را به نفهمی زدهاند و همصدا با جمهوری اسلامی هر اقدامی را به این گروه ربط میدهند و خواسته یا ناخواسته به بازوی پروپاگاندای جمهوری اسلامی در سرکوب و ارعاب تبدیل میشوند. بلافاصله نقبی به سالهای دههی شصت هم میزنند و با تکبری برتروایده از جهل مرکبشان وضعیت نکبتبار امروز را به ترورهای ثابت نشدهی دههی شصت نسبت میدهند. گویی که جمهوری اسلامی از سر ناچاری و در مظلومیت تمام ناگزیر از طی طریق به این نکبت ناتمام شده است.
این گروه از افراد بیآنکه تفاوت بین ترور و رفتار تلافیجویانه یا انتقام شخصی را مراعات کنند، بلافاصله و بیمقدمه به تقبیح ترور میپردازند و با به میان آوردن پای سازمان به یکی از بازوان اصلی سرکوب و ارعاب تبدیل میشوند و با آمادهسازی روانشناسی اجتماعی قشری از جامعه به مظلومنماییهای دروغین جمهوری اسلامی اعتبار میبخشند.
اما گروه بعد کسانیاند که از افرادی مانند این آبدارچی جان به لب رسیده قهرمان میسازند و رفتارشان را تشویق میکنند. این گروه از گروه اول هم بدترند. عمدتاً کسانیاند که در خارج کشور به کار و زندگیشان پرداختهاند و کمترین دغدغهی روزمره و کمترین فعالیت عملی در بهروزی دیگران بهویژه مردم ایران ندارند، اما مشوق دیگراناند تا خود را قربانی انواع خشونت کنند. تشویق دیگران به رفتاری اینچنین خود یک رفتار جنایتکارانه است که حتی پیگرد قانونی و قضایی هم دارد. این افراد با هورا کشیدن و هلهله سر دادن برای خودکشی و دیگرکشی بهنوعی موید مظلومیت جمهوری اسلامی و عوامل جنایتکار آن و مشوق کشتار و ارعاب مخالفین توسط جمهوری اسلامی میشوند. بهویژه وقتی که مذبوحانه تلاش میکنند تا ثابت کنند این یک عملیات از پیشطراحی و برنامهریزی شده است و نه کنشی فردی از سر استیصال و ناامیدی.
واقعیت این است که جمهوری اسلامی هرگز تن به این واقعیت نخواهد داد که رفتاری اینچنین کاملاً شخصی و نتیجهی خشم انباشتهی شهروندی عادی بوده که از فساد و ظلم و تبعیض و بیعدالتی جانش به لب رسیده و جان دو جنایتکار جانی را گرفته است. پذیرفتن این واقعیت، مویدی است بر واقعیتی فراتر مبنی بر اینکه مردم ایران این حکومت و اعوان و انصارش را نمیخواهند و آنها را عامل تمام بدبختیها و سیهروزی خود میدانند. لذا باید آن را بهعنوان یک ترور برنامهریزی شده تبلیغ کنند تا نشان دهند که مردم از آنها بیزار نیستند. مسئلهی دوم و مهمتر اما، بهانهسازی برای ارعاب و اعدام است. وقتی که چنین کنشی را به سازمان مجاهدین نسبت میدهند، راحتتر میتوانند جان عزیز جوانان این مملکت را به بهانهی عضویت و همکاری با سازمان مجاهدین بگیرند و چرخهای خشونت حکومتی را روغنکاری کنند. آنهایی هم که این رفتار را بلافاصله به عملی تروریستی تشبیه میکنند و از سر بغض و کینهای که با سازمان مجاهدین دارند، آن را به این گروه نسبت میدهند در این اعدامها و کشتار دخیلاند.
حماقت رهبری سازمان هم که علیبینهایه است و تمامی ندارد. در مجامع بینالمللی برای خروج از لیستهای تروریستی با انواع ترفندها و استخدام زبردستترین وکلای بینالمللی تلاش میکنند، اما برای اینکه در نزد هواداران و اعضای خود همچنان یک گروه قهرمانپرور و مبارز جلوه دهند، هرگز اقدامی جدی برای تکذیب اتهامات تروریستیای که به آنان وارد شده نمیکنند. از این بدتر تشکیل کانونهای شورشی است که تنها کارشان ساختن کوکتل مولوتوف و بمبهای آتشزا برای زدن به درودیوار برخی ساختمانهای بسیج و ائمه جمعه در نیمهشب و فیلم گرفتن از آن و فرستادن برای سیمای آزادی است که نشان دهند هوادارانشان همچنان فعال و پایکار هستند. نتیجهی این رفتار کودکانه هم بازداشت این جوانان جان به لب رسیدهای است که از سر ناچاری و در غیاب سازماندهیهای دموکراتیک به تنها محمل موجود که سازمان مجاهدین خلق است پیوسته و گرفتار شامورتیبازیهای این سازمان و اسیر جنایتکاران جمهوری اسلامی شدهاند.
جوانانی بسیار بااخلاق و دوستداشتنی که برخیشان اهالی روستاهای ایران و زیر حکم اعدام هستند. در معرکهای چنین، این عزیزاناند که قربانی حماقتهای رهبران سازمان و جنایتهای جمهوری اسلامی و بازوهایی که از سر نادانی یا وابستگی معرکهگردان این معرکهی مضحک اما به غایت تراژیک و ضد انسانی میشوند؛ نه رهبران سازمان و نه دیگر جنایتکاران حکومت اسلامی. پس برای حفظ جان این عزیزان هم که شده مدبرانه رفتار کنیم و به بازوهای پروپاگاندای مظلومنمایی و انتقامگیری جمهوری اسلامی نشویم.
پسا جمهوری اسلامی، پارسا زندی