گفت جانان خوب ورد آوردهای
لیک سوراخ دعا گم کردهای!
امروز در اثر کنجکاوی یک ساعت از عمر بی خاصیت خودم را صرف دیدن و شنیدن برنامهای بنام «ری آکت» کردم که از کانال ۱ آقای شهرام همایون پخش میشد.
در این برنامه پرسشگران گوناگونی از طریق تماسهای تلفنی با مجری برنامه از آقای حسن اعتمادی که «روی صندلی داغ» نشسته بود پرسشهایی داشتند و ایشان هم با نهایت متانت و خونسردی کامل به آنها پاسخ میگفت.
البته اکثر پرسشها در ارتباط با شیوهای بود که آقای اعتمادی چندی ست در برنامههای تلویزیونی و ویدئویی خود برگزیده است!
شیوهای که برمبنای آن گویا اکنون وقت تسویه حساب با پهلوی هاست و در این برهه از زمان و در این شرایط خطیر تاریخی گویا از نظر ایشان بیش از همه و پیش از همه میباید سویه نقدهای سیاسی و نیش تیز حمله «روشنگرانۀ» ایشان به جانب شاهزاده رضا پهلوی باشد!
از این رو اکثر پرسشها در باره این شیوۀ عجیب و غریب و غیر قابل توجیه او و نقد نگاه یک سوی نگر ایشان بود، چنان که گویی هم از دیدگاه نظری و هم از نظرگاه عملی حضرتشان به ۵۰ سال قبل و به دوران چریکی و مبارزات انقلابی مارکسیستیشان در سازمانهای چپ آن روزگار بازگشتهاند و پس از گذشت نیم قرن همچنان در صدد سرنگونی مجدد محمد رضاشاهاند!
گویی در این سالهای حاکمیت وحشت و غارت و بیدادگری بیرون از حد و مرز ملاها فیل ایشان دوباره یاد هندوستان سازمانهای چپ چریکی در دهه ۴۰ و ۵۰ کرده است!
ازین رو سُرنای پهلوی ستیزیشان را از سر گشاد آن چنان میدمند که گویی تبلیغات ۳۷ ساله حکومت آخوندها که هم مالک و صاحب اختیار همه اسناد صد سالۀ پهلویها و هم صاحب ثروت بیکران ملت ایرانند کفایت نمیکرده است و اکنون ایشان وظیفه «روشنگری و روشنفکری» خود میدانند که نیروی روشنفکرانه خودشان را در این زمینه بر توانایی تبلیغاتی نظام توحش اسلامی ۴۷ ساله علاوه کنند تا حق را به حقدار برسانند:
البته متآسفانه برای هیچ یک از پرسشهای منتقدانه تماس گیرندگان پاسخ قانع کنندهای نداشتند، جز این که مدام میکوشیدند تا مخاطبان خود را از بازگشت نظام مشروطه سلطنتی دچار وحشت کنند از این روبر طبل جمهوری خواهی مینواختند و مطلقا در بند آن هم نبودند که نمونهای از آن دموکراسی دلخواهی را که در جمهوریهای مطلوب ایشان دیده شده است و میتواند دیده شود، در کشورهایی نظیر ایران یعنی میان همسایگانه دور و نزدیک کشور ما در خاورمیانه و در آفریقای شمالی حتی در کشورهای آمریکای لاتینی یا آسیایی یا آسیای مرکزی به بینندگان و شنوندگان معرفی کنند تا «روشنگری»شان کامل باشد.
نگاه دوآلیستی و مانیکئستی و مطلق نگرانهای که نظام سلطنتی را (بی آن که به نوع آن وبه جامعه و به تاریخ کشوری چون ایران اشاره کند) شّر مطلق و نظام جمهوری را (بی توجه به نوع آن و به جامعهای که قرار است ایشان برایتش جمهوری بیاورند) خیر مطلق مینامید.
جای باز کردن این مغلطۀ عوامفریبانه که بسیاری از مدعیان جمهوری خواهی به ویژه آنانکه درس جمهوری خواهیشان را از فرهنگ سیاسی دوران جنگ سرد و در سازمانها به اصطلاح مارکیستی دهههای چهل و پنجاه گرفتهاند، نیست!
در یک کلام از منظر کسانی که مارکسیسمشان و استالینیسمشان به تازگی لباس دموکرات به تن کرده، است مشروطه سلطنتی اخ است و استبداد گراست و جمهوری _ هرچه که باشدپاک است و طیب است و طاهر و ناب و ضد دیکتاتوری و خلاصه کلام باغ جنان و روضۀ رضوان است!
این نوع برخورد غرض ورزانه و مغالطه آمیز را امروز دیگر حتی کودکان دبستان هم نمیپذیرند تا چه رسد به جوانان معاصر که هرکدام از آنها بزرگترین کتابخانههای دنیا را در یک تلفن دستی داخل جیبهاشان دارند. و برای مثال کافی ست از گوگل جویا شوند که رضا شاه که بوده و چه کرده؟ و آیا آنطور که چپهای دهۀ چهل و پنجاه میگفتند محمد رضا شاه پهلوی «سگ زنجیری امپریالیسم آمریکا» بوده است؟ تا پی ببرند که از زبان انقلابیون اسلامیست و مارکسیست در آن سالهامی شنیدهاند جز بر دروغ و فریب استوار نبوده است!
آقای حسن اعتمادی مدام بر طبل «وظیفه روشنگری» خود میکوفت و مبارزه با مشروطه سلطنتی و انتقاد و ایراد و تخریب شاهزاده رضا پهلوی را «بدهکاری روشنفکرانه» خود به مردم ایران وانمود میکرد و بدینگونه منت «روشنگری»های خود را بر مردم ایران مینهاد و به یاد نمیآورد که جهنمی که ۴۷ سال است زیر پای ملت ایران شعله ورست حاصل همین به اصطلاح «روشنگری ها»ی چپروانه و چپ خواهانه و جمهوری خواهانۀ (البته جمهوری دموکراتیک خلق طبق مدل روسیه شوروی) امثال او در دهه ۴۰ و ۵۰ بوده است!
متأسفانه کسی فرصت آن را نیافت که بپرسد:
به راستی جناب اعتمادی شما و رفقاتان در «روشنگری»های پیشینتان و در جمهوری دموکراتیک خلق خواهیهای دهههای ۴۰ و ۵۰تان چه گُلی به سر ملت ایران زدهاید که اینک در این شرایط خطیر که سرنوشت ایران نامعلوم و کشور در خطر نابودی ست ناگهان به سبک پیشین «روشنگر» شدهاید و انرژیهاتان را به جای این که صرف رهایی و نجات کشور کنید و قوایتان را تا حد ممکن به نیروی میهن پرستان دیگر بیفزایید ـ هرچند پادشاهی خواه و مشروطه طلب باشند ــ نه تنها چنین نمیکنید بلکه با تمام قوت به همان افکار و عقاید شکست خوردۀ پیشینتان چنگ افکندهاید و همان زبان تند و تیز انقلابی پنجاه و هفتیتان را صرف خنثی کردن نیروی مقابل میکنید و متوجه نیستید که چه نیروهای اهریمنی از این روش شما سود میبرند و چه دودی از این آتشی که بر پا میکنید به چشم مردم غارت شده و تحقیر شده و پایمال شدۀ ایران میرود.
آقای اعتمادی به راستی آیا «رمز پیروزی» در چنین روشی ست که شما برگزیدهاید؟
در پاسخ یکی از پرسشگران ادعا داشتید که دانشمندان و پژوهشگران و شاعران و ادیبانی را به برنامههاتان دعوت میکنید که فرهنگ این کشور را ساختهاند و برای اینجانب این پرسش مطرح شد که شما از کدام عالمان و دانشمندان و شاعران که فرهنگ ما به آنها مدیون است سخن گویید؟ و کی و کجا آنها را به برنامههاتان دعوت کردهاید؟
ما که به لیست تعدادی از مدعوین شما نگاه کردیم دانشمند و دانش پژوه و شاعر و نویسندۀ برجستهای میان آنها نیافتیم. البته ممکن است از بی سوادی ما باشد که آنها را هنوز نشناخته و قدرشان را به جا نیاوردهایم
ظاهراً با این شیوه بعید نیست «دانشمندان و فرهنگسازانی» چون اکبر گنجی و احمد زید آبادی صادق زیباکلام و بیژن عبدالکریمی را هم به «دانشمند بزرگی» چون مهدی خلجی که از مهمانان برنامه رمز پیروزی شما بوده است نیز علاوه کنید!
وقت آن رسیده است که از کینه توزی و عوامفریبی دست برداریم و به وضعیت خطرناک وطنی بیندیشیم که در چنگال مشتی جنایتکار غارتگر اسیر و ملتی گروگان نظامی ست که از قضا جمهوری نام دارد.
جمهوریای که امام سیزدهم شیعیان در سال ۱۳۵۷ پایه ریزی کرد و به همت او هم اکنون نزدیک نیم قرن است که آرزوی جمهوری خواهان ایرانی برآورده و به تحصیل حاصل بدل شده است!
به جاست که به جای دعوی وظیفه شناسی و ادعای روشنگری برای مردم ایران اندکی متواضعانه تر به خودمان و روش نادرستی که اتخاذ کردهایم بنگریم و این وظیفه روشنگری را تاحدود ممکن صرف ضمیر و وجدان خودمان کنیم و مسئولانه تر در باره کشور مان وبه اوضاع نابه سامان امروزی آن بیندیشیم و در پی یافتنی راهی یا کوره راهی حتی برای خروج ازین نکبت و بیداد باشیم.
باشد تا به جای سنگ اندازی در راه آزادی ملت ایران اندکی در جبران گذشتۀ خسرانبار خود بکوشیم!
***
این برنامه (ری آکت) و صندلی داغ آقای حسن اعتمادی مرا به یاد کامنتی از ایشان انداخت که هفته پیش یعنی در ۸ ژانویه ۲۰۲۵ ذیل یکی از پستهای فیسبوکی من نوشته بودند:
در آن پست من نکته هایی به عبارت زیر درج کرده بودم:
«مامتولدین دههٔ۳۰گرفتار چندآفت ویرانگر روح بودهایم: یکی مظلوم نمایی توده ایهاکه خطاهای بزرگ وادعای قهرمانی داشتنددوم عزاداری هر ساله برای۲۸مردادسوم قدیس سازی ازچریک ومجاهدکه در اثر توهمات سیاسی به شهیدان شیعه میپیوستند وبعدشیطان سازی ناعادلانه و مغرضانه ازشاه»
و یادداشت زیر را ضمن کامنتی زیر آن درج کرده بودم:
«ما نسل بدبختی بودیم که تئوریها و نظر پردازیهای روسیه شوروی و زرادخانه ایدئولوژیک او در طول جنگ سرد سرنوشت ما را رقم میزد و ما را شستشوی مغزی میداد و اسیر توهماتی میکرد که هم خود قربانی آن میشدیم و هم کشورمان را به ورطهٔ هلاک سوق میدادیم. جهنم ۴۷ سالهٔ خمینیستی دستپخت این نسل و نسل پیش از اوست و چپ روسوفیل (هم استالینی و هم اسلامی) در این فاجعه نقش اساسی داشته است.
اسلام سیاسی که ایران ما را طی ۵ دهه اخیر در معرض نابودی قرار داد و توحش مطلق را بر مردم وطن ما مسلط ساخت دو مادرِ فکری و دو آبشخور نظری دارد:
اول اسلام در معنای بنیادگرا یا به قول خودشان ناب محمدی و دوم بلشویسم و استالینیسم و میتوان گفت که ماما و قابله این هیولای بی رحم روسیه شوروی و جنگ سرد بوده است.
بنا بر این ما نسل بدبختی بودیم که دیگران برای ما ذهنیت میساختند و روی روح و روان ما تعبیه میکردند.
ما خود، قربانی هستیم!
نسلهای جدیدمی باید ما را ببخشند و خودشان با تکیه بر آگاهی که امکانات جهان مدرن در اختیارشان نهاده است خبط و خطاهای فاحش ما را جبران کنند و ایرانشان رابسازند!
بلاهتهای ما صد درصد دست خودمان نبوده است!» (م. سحر)
ذیل این یادداشت آقای اعتمادی کامنتی گذاشته بودند که ضرورت داشت به ایشان پاسخی بدهم.
از آنجا که پاسخ من ذیل آن کامنت کاملا به برنامه تلویزیونی که در بالا از آن یاد شد ارتباط مییابد، عین کامنت آقای حسن اعتمادی و پاسخ خودم را ذیلا از نظر خوانندگان میگذرانم:
آقای حسن اعتمادی نوشته بودند:
آقای جلالی ۱- خود شما تا همین چند سال پیش در طیف همان گروه هایی بودید که از آنها در اینجا به بدی یاد میکنید و تا به حال در مورد فعالیت سیاسیتان در زمان انقلاب و وابستگیهای سیاسی به گروه چپ توضیحی نداده اید که چرا به چپ استالنیست پیوستید و چرا از آنها جدا شدید.
۲-به هیچ عنوان در شروع و شکل گیری انقلاب ۵۷ گروه هایی که نام بردید دخالت نداشتند و انصاف نیست تمام مخالفین شاه را طرفدار شوروی و... بخوانید.
۳-جامعه سیاسی و روشنفکری ایران تنها حزب توده، فدایی و مجاهدین نبودند. که تصادفا خود جنابعالی از جمله مبلغین آنها بودید. به طور نمونه شما حتا در حوزه ادبیات و فرهنگ از شیفتگان زنده یادان احمد شاملو و غلامحسین ساعدی بودید و در عرصه سیاست گروههای استالینستی.
۴-این گروهها تنها منتقدین و مخالفین رژیم محمد رضا شاهی نبودند بلکه شاخص ترین کارگزاران رژیم گذشته نیز مخالف سیاستهای شاه بودند و خوب است که شما نظرتان را در باره آنها نیز مطرح کنید.
۵-فرض را بر این میگیریم تمام ادعاهای شما علیه گروههای سیاسی مخالف رژیم سلطنتی در ایران درست باشد و شما و کسانی مانند شما سرانجام در پیرانه سری رستگار شدید و آن طور که نشان میدهید راه نجات ایران را هم پیدا کرده آید، اگر ممکن است به این دو سئوال لطفا پاسخ بدهید
یکم: با این گروههای مورد تنفر شما که این روزها به پنجاه هفتیها معروف شده آند در فردای جمهوری اسلامی چه برخوردی خواهید کرد؟
دوم: پادشاهی خواهان بعد از حکومت اسلامی چگونه سیستم حکومتی را در ایران برقرار خواهند کرد و با چه نیرویی؟
با احترام
***
این هم پاسخ من:
آقای حسن اعتمادی، ظاهرا چنانکه کامنت شما نشان میدهد استعداد شگفتی در کنجکاوی و کشف سوابق سیاسی و فکری دیگران دارید که واقعا باید به شما تبریک گفت.
اما ظاهرا آن استعداد شما در باره کشف گذشته اینجانب کاملا به خطا رفته است و اتهاماتی که علیه من طرح کردهاید همه پوچ، بی پایه، توأم با جسارت و خالی از هرگونه شناخت است ازین رو عاری از عدل و انصاف است.
اولا دلیلی نداشته و ندارد که من دلبستگیهای فکری و سیاسیام در زمان انقلاب را به کسی توضیح بدهم. شما هم در موقعیتی نیستید که اجازه طرح چنین پرسشی از من را داشته باشید.
علی الحساب به اطلاع شما میرسانم که من هرگز عضو هیچ گروه چپ یا راستی نبودهام.
و در زمان انقلاب هم من دانشجویی بودم در پاریس و به هیچ گروهی وابستگی که سهل است حتی دلبستگی هم نداشتهام برخلاف شما که از مسئولان یکی از دهها گروههای چپ بودهاید که به علت شدت پراکندگی و تفرّق جاودانه و دائمیاش، اسماعیل خویی آنها را جگر زلیخا مینامید و شما هم در مقام مسئولان یکی از آن قطعات جگر زلیخا بنام جریان «وحدت کمونیستی بوده اید» و (حالا اگر جمهوری خواه مبرز و ستیهنده و دموکرات ناب شدهاید میباید به شما تبریک و خوش آمد گفت).
البته شناخت من از این جریان هم بابت خواندن کتاب مفیدی ست که در باره فدائیان اسلام منتشر کرده بود و من از روی میزهای کتاب در سیته یونیورسیته پاریس خریده بودم و هنوز هم باید در میان کتابهایم موجود باشد!
بله من دانشجویی علاقمند به وطنم و سرنوشت کشور بودم و افراد بسیاری را که در گروههای گوناگون سیاسی و شبه سیاسی فعال بودند میشناختم و با برخی از آنها دوستی و مراوده شخصی داشتم و هنوز هم دارم. افرادی که گرایش تودهای داشتند یا از مجاهدها یا مدافعان فداییهای اقلیت و اکثریت یا حتی علاقمندان به افکار پان تورکیستی در میان آنان یافت میشد و اما خیالتان را راحت کنم که هرگز با افکار ایدئولوژیک و نظریات سیاسی هیچیک از آنها میانهای نداشتهام.
خوشبختانه کارنامه ادبی من و مقالات و شعرهایم خود به نوعی روزنوشت تاریخ معاصر ایرانند و میتوان به نوعی آنرا شناسنامه و هویت فکری و نظری من به حساب آورد و نیز میتوان سیر تحولی یا لحظاتی را که باورهای گذشتۀ خود را زیر سؤال میبردهام در آنها مشاهده کرد!
خوشبختانه بسیاری از این آثار در اختیار عموم هستند و شما میتوانید با یک کلیک ساده بیش از ۱۷ کتاب مرا به صورت فایل پی دی اف در سایت باشگاه ادبیات ببینید و اطلاعات خود را درباره رفتار و سلوک سیاسی و اجتماعی من کامل کنید تا پرونده سازیتان این گونه که در کامنت بالا انعکاس یافته تهی از محتوی و آلوده به اتهام نباشد!
باشد تا دیگر به خودتان اجازه ندهید که از من بپرسید چرا به چپ استالینیست پیوسته بودهام؟
پرسشی که اتهام بی اساسی را در خود تعبیه کرده است!
خیر من هرگز به هیچ جریان چپ استالینی نپیوسته بودهام و من در پاریس و در محیط دانشجویی و روشنفکری زندگی میکردم و این دوستان هموطن زیادی داشتهام که خیلیهاشان وابسته به جریانات چپ (از تودهای و مجاهد و اتحاد کمونیستها و وحدت کمونیستی و انواع بازماندگان کنفدراسیون از دکتر منوچهر ثابتیان و خانبابا تهرانی و کامبیز روستا گرفته تا دیگر هواداران خرد و ریز این جریانپراکنده در اروپا و آمریکا) بودهاند. دلبستگی من به شاملو و ساعدی هم که شما به آن اشاره کردهاید به معنای همفکری سیاسی با آنها نبوده و نیست و صرفا جنبه ادبی دارد و در مورد ساعدی متفاوت است دوستی فرهنگی و هنری و عاطفی ست من درس بازیگری تئاتر خواندهام و طبیعی که ساعدی را که از برجسته ترین درام نویسان ایران است دوست داشته باشم. به ویژه آن که من از همکاران ساعدی در نشریه الفبا بودهام و نخستین کتاب هایی که در پاریس منتشر کردهام به آدرس ساعدی و نشریه الفبا ست.
من مدیر تهیه و تدارارکات نمایشنامه اتللو و بازیگر نقش اصلی آن بودهام و اصولا ساعدی نقش آخوند یعنی وزیر ارشاد اسلامی را باتوجه به شیوۀ اجرایی من (در نقش آخوند) بسط داده است! از همه اینها گذشته من خودم بارها خود را قربانی همان نسل میدانم که خودشان مثل شما گرفتار افکار وارداتی حاصل زرادخانههای نظری دوران جنگ سرد بوده اندو من امروز شرمندۀ برخی افکارم (که مطلقا افراطی هم نبودند) هستم اما خود را قربانی آن فضا و جوّ آلودۀ فکری و سیاسی میدانم و تعجبم از این است که چرا شما و دیگران حاضر نیستید در شرایطی که خطاهای فکریتان محرز شده است به خطا بودن آنها مقُر آیید و اگر وجدانتان اجازه داد از مردم ایران عذرخواهی کنید!
من بارها به شعر و به نثر این نقد را برخودم و بر نسل پیشین که ذهنیت جوانانی چون مرا زیر تأثیر مخرب خود داشت روا داشتهام و معتقدم که شرکت در توحش خمینیستی و شعار مرگ بر شاه خیانت بزرگ به ملت ایران بود!
دلم میخواهد شعر طنزی را در این جا به شما یادآوری کنم که حدود دهسال پیش سرودهام.
این شعر گویای احوال کسانی چون من است که به خر شدن خود زیر تأثیر خران از خود بزرگتر معترفند.. بد نیست چنانچه فرصت یافتید لینک زیر را باز کنید و ماجرای خر شدن من و نسل من و نسل خود شما که چند سالی از من بزرگترید را بخوانید باشد تا روش بهتری در پیش گیرید و به جبران مافات بکوشید:
https://msahar.blogspot.com/2014/02/blog-post_22.html
این جمله را هم اضافه کنم که بر خلاف اتهام شما من هرگز مبلغ هیچ گروهی نبودهام!
اگر روزگاری از سر وطنخواهی و اعتراض برای کشتارهایی که حکومت اسلامی میکرد دلی سوزانده و در شعری از فردی یا گروهی یاد کردهام هرگز به معنای تبلیغ این گروه یا آن گروه نبوده است.
همه این واقعیتها در کتابهای من منعکس است.
از کتابی که در بهار ۵۸ در پاریس انتشار دادهایم یا از نمایشنامه منظوم «حزب توده دربارگاه خلیفه» که در سال ۱۳۶۰ منتشر شد بگیرید تا برسید به دو کتاب اخیرم که با نامهای «نیشگونیات» و «صدای سحر» از سوی «انتشارات فروغ» در کلن انشار یافتهاند.
شما در کتابهای من نه یک کلام تبلیغ کمونیستی خواهید یافت و نه اسلامی!
کمی انضاف داشته باشید و هنگامی که در باره شخصی سخن میگویید گفتارتان را با اطلاعات و آگاهی و البته با صداقت بیشتر توأم کنید آقای اعتمادی مبارز فرهیخته!
یک نکته هم در باره رستگاری و موقعیت پیرانه سری که به آن اشاره کردهاید باید به شما بگویم که جلو ضرر را هرکجا که بگیرید نفع است!
و همینجا به شما که از من چند سالی پیرترید توصیه میکنم که شما هم درمسیر رستگاری قدم بردارید زیرا رستگاری ملی ایرانیان هم که شما دعوی مبارزه در مسیرش را دارید از رستگاری فردی هریک از ما میگذرد. تا ابد تصور نکنید که حق با شما بوده است و استالین و تروتسکی و روسیه و چین و جنگ سرد و باقی عناصر در کنش هایی که امروز بطالتشان اثبات شده نقشی نداشتهاند!
به قول ما دهاتیها یک سوزن به خودتان بزنید، بعد ده تا جوالدوز به آنها که زمانی «سگ زنجیری امپریالیسم آمریکا» مینامیدیدشان و قصد سرنگونیشان را داشتید و سرانجام همه به آرزوتان رسیدید! منتها همه را به حساب ارتجاع و توحش اسلامیستی واریز کردید! و هنوزهم ادعا داریدی که حق با شما بوده است و انقلاب اصیلی هدیۀ مردم فلک زدۀ ایران کرده بودهاید!
و با چنین طرز فکری نه تنها کمکی به خروج مردم ایران از این وضعیت اسفبار و نکبت اسلامیستی نمیکنید بلکه به نوعی در این مسیر سنگ و کلوخ هم میریزید و مانغ میتراشید متأسفانه!
***
نکات زیر هم اگرچه خطاب به شخص دیگری بود اما با توجه به کامنت شما نوشته شد بنا بر این ادامه سخنان پیشین برای توجه شماست:
بله کما بیش همه در آن فاجعه و در آن نکبت سیاه شرکت داشتند حتی خود حکومت با برخی ندانم کاریها و برخی سیاستهای اشتباهش در زمینۀ بازی با فلسفه اسلامی و مذهب شیعه!
اما شرکت گروه هایی مهلک تر و ویرانگر تر بودند زیرا اسیر یک ایدئولوژی مخرب بیگانه پرست بودند و برای سرنوشت ایران اهمیتی قائل نمیشدند! هدف آنها بسط سلطۀ «انترناسیونالیسم پرلتری» به رهبری روسیه شوروی بود و چیز دیگری جز حفظ و بسط منافع روسیه شوروی در ایران نبود!
آنها بسا بیش از آن که به ایران دلبسته بوده باشند به روسیه و چین دلبستگی داشتنند آنها با کوششگران یک ایدئولوژی بسی مخرّب تر و بی وطن تر بنام اسلامیسم بنیاد گرای شیعی، در تخریب ایران همدست شدند!
اسلامگراها هم از نظر ایدئولوژیک هرگز به سرنوشت ایران نمیاندیشیدند!
اسلامیسم جهان وطنِ اُمّت گرای عقب مانده و مخرب و خرافههای خرد ستیزانه شیعی موتورمحرک اسلامیستها و انترناسیونالیسم و پرژۀ «دیکتاتوری پرلتاریا» که بر آن نام «آزادی خواهی» نهاده بودند، موتور محرک گروههای دیگر یعنی غیر مذهبیون مارکسیست بود که البته کمتر از دستۀ نخستین مذهب زده نبودند!
آن دو بخش از نیروهای شرّ جامعه ایران در دهه ۵۰ به هم پیوستند و آتش جهنمی که ۴۷ سالست ملت ایران در آن میسوزد را فروزان کردند!
هنوز هم دست بردار نیستند و مرغشان یک پا دارد و کردارهای غلط خود را همچنان درست میپندارند و با چنین روشی درجهت تفرقه افکنی میان مردم ایران میکوشند و غافلند که این روش مخرب آنها فقط یک برنده دارد و آن نیست جز سلطه توحش دینی حکومت ملاها و اوباش که ایران را چپاول میکنند و ملت ما را به روز سیاه نشاندهاند!
چنانکه دیدیم آقای حسن اعتمادی در کامنت خود، مرا هم درجرگۀ طیفهای سیاسی خاصی قرار داده که من چندین سالست آنها را خاطیان بزرگ سیاسی و فکری دهههای پیشین مینامم!
متآسفانه ایشان توجه ندارند که من همان بالا گفتهام که نسل ما که در دهۀ سی تولد یافتهایم قربانی بوده است و من هم یکی از آن قربانیان بودهام.
ما فریب خوردگانیم و باید بپذیریم که در اشتباه محض بودهایم و نه تنها به قول اسماعیل خویی و هماناطق خطا کردهایم بلکه از نظر تاریخ متهم به خیانت به وطن هستیم.
این واقعیتی ست که سمج هایی که گویا از هوش متوسط یا از حد اقل دردمندی وجدان بی بهرهاند هنوز نمیخواهند بپذیرند و خودخواهی و قدرت طلبی شخصی یا منافع گروهی و فرقهای یا خودشیفتگی و قدرت طلبی آنها اجازه نمیدهد تا به نقش خود در ویرانی ایران اقرار کنند و با پوزشی هرچند مختصر در پیشگاه تاریخ و ملت ایران تا حد ممکن و مقدور به دنبال جبران مافات باشند!
م. سحر
https://msahar.blogspot.com/
*