Thursday, Jan 30, 2025

صفحه نخست » و سرانجام آدمی مرگ است، گیله مرد

Gileh_Mard.jpgآمده بود تبریز؛ نمیدانم به چه کاری؛ یادم نمانده است. بگمانم آمده بود دیدن پالایشگاه تبریز.

دو سه سالی به انقلاب مانده بود، شب که شد در سالن شهرداری تبریز ضیافتی برایش راه انداختند، ضیافت شام. شرابی و کبابی و باده‌ای و سیورساتی. سیورساتی در خور صدر اعظم ممالک محروسه.
هنرمندان آذربایجانی هم سنگ تمام گذاشتند.

با گروه خبرنگاران گوشه‌ای ایستاده بودیم، می‌نوشیدیم و میگفتیم و می‌خندیدیم.
سرها گرم، مست از باده ناب.
هویدا بسوی مان آمد، با یکایک مان دست داد، از حال و روزگارمان پرسید.
چقدر خاکی بود این مرد. چقدر ساده و صمیمی بود این مرد. چقدر خودمانی بود این مرد.
وعده داد برای خبرنگاران تبریزی خانه خواهد ساخت. خانه سازمانی.
پیش از این برای کارکنان تلویزیون خانه ساخته بود، حالا میخواست روزنامه نگاران را خانه دار کند، مرگ اما امانش نداد، دو حجت الاسلام -خلخالی و غفاری- جانش را گرفتند.
آنها آمده بودند برای مان نان و مسکن و آزادی بیاورند، درد و خون و دربدری آوردند.
حالا چهل و چند سال از مرگ هویدا میگذرد، بهتر است بگویم چهل و چند سال از قتل هویدا میگذرد، مردی که بسیار میدانست، مردی که مثل خود ما بود، مردی که یک تار مویش به صدتا حجت الاسلام و ثقه الاسلام و آیت الله العظمی می‌ارزید.

من بارها با او به سفر رفته بودم، چقدر خوب بود این مرد. گیلان و آذربایجان را با او‌درنوردیده بودم
چقدر صمیمی بود این مرد. چقدر ساده و‌خودمانی بود این مرد.
سعدی است که می‌گوید: عمل دیوان همچون سفر دریاست. بیم جان دارد و امید نان.
او ساده زیست، مال و منالی نیندوخت، جان و ‌‌مال آدمیان به تعدی نستد، خونی بر خاک نریخت، بر قفای مستمندان به ظلم نکوبید، همان بود که بود، ساده و صمیمی و خاکی و بی ادعا.
بقول بوالفضل بیهقی «شرارت و زعارتی در طبع وی نبود، مردی محتشم و فاضل و ادیب بود».
برای نگاهداشت دل و فرمان آن تاجدار نامدار گریز پا، به حقارت و ذلت تن در داد و سرانجام جان خویش به باد. حسنک وزیر را میمانست که به عبدوس گفته بود به امیرت بگوی «من آنچه کنم به فرمان خداوند خود میکنم، اگر وقتی تخت ملک بتو رسد حسنک را بر دار باید کرد»
حسنک وزیر را میمانست، و همچون حسنک وزیر فرجام او رقم خورد.
اما در آن بیدادگاه، خواجه بونصر و خواجه بوالقاسمی نبود که بپرسد «خواجه چون می‌باشد و روزگار چگونه میگذارد؟» و به دلداری‌اش بر آید که «دل شکسته نباید داشت که چنین حال‌ها مردان را پیش آید، فرمانبرداری باید نمود به هر چه خداوند فرماید که تا جان در تن است امید صد هزار راحت است و فرح است»
«و حسنک قریب هفت سال بر
دار بماند چنانکه پای‌هایش همه فرو تراشیده و خشک شد، چنانکه اثری نماند، تا به دستوری فرود گرفتند و دفن کردند چنانکه کس ندانست که سرش کجاست و تن کجاست»
و مادر حسنک زنی بود سخت
جگر آور.
و مادر هویدا؟ کس ندانست بر او چه‌ها رفت.

گیله مرد
*



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy