وزیرامنیت کشوردر کابینه ترامپ، با حضور در جریان دستگیری به گفته وی یک مهاجرمجرم و در حالی که جلیقه ضدگلوله برتن داشت در «اکس» نوشت: «اکنون عملیات دستگیری در شهر نیویورک در حال انجام است. یک مهاجر مجرم به اتهام آدمربایی، حمله و سرقت به لطف مدیریت مهاجرت و گمرک آمریکا در بازداشت است. پاکسازی خیابانهای ما از کیسههای زبالهای مانند این ادامه خواهد یافت.». روشن است که در اینجا ما با سیاستی فراگیر و با اسم عامی بنام مهاجر و بیگانه و اجنبی مواجه هستیم و نه صرفا با یک مهاجر مشخص. تاکنون هم هزاران نفر بازداشت شده و به شیوه تحقیرآمیز و با دستبند و بعضا پابند به کشورهای دیگر مستردشدهاند. و ترامپ وعده بزرگترین اخراج و پاکسازی تاریخ آمریکا را داده است. رئیس جمهورکلمبیا پس از ابرازعکس العمل تند اولیه که با خشم و عدم پذیرش و اعتراض به نقض کرامت مهاجران کلمبیائی همراه بود، اما در برابراعمال تنبیههای سخت ترامپ از جمله اعمال تعرفه ۲۵ درصدی بر واردات کالا و... بهسرعت عقب نشینی کرد و دولت مکزیک هم در مرز خود شهری از چادرها برای اسکان اخراج شدگان بر پاکرده است.
بهرحال دولت ترامپ دوره دوم ریاست خود را با اخراج خشن و قاطع مهاجران شروع کرده است. حتی تا سرحدنقض آشکار بندچهاردهم قانون اساسی ایالات متحده در مورد تابعیت اتوماتیک سرزمینی برپایه محل تولد پیش رفته است و این درحالی است که یکی از رازهای پیشرفت سرمایه داری غرب از جمله در قرن گذشته تا کنون همواره جذب و بهره گیری گسترده از نیروی کارمهاجران و نیز جذب نخبهگان دیگر کشورها و از جنوب جهانی بوده است و در این مورد بویژه خودایالات متحده سرآمد جذب و بکارگیری این نیروها بوده است و اساسا ساختارجمعیتی آن تا حدزیادی موزائیکی رنگارنگ از تنوع نژادی و مهاجرتی بوده است. با این همه وقتی سرمایه داری با پی آمدهای جهانی شدن خود، جهانی شدن بهشدت ناموزون و تبعیضآمیز مواجه شده است بجای مدیریت عقلانی این پدیده خودآورده و معطوف به عوامل ریشهای آن، بهنحوی شبه هیستریک به برون افکنی آن پرداخته است.
بحران مهاجرت را باید قبل از هرچیز در دو عامل روندجهانی شدن جهان و بیاعتبارشدن مرزها از یکسو و شکافها و انواع تبعیضها در جهانی شدن از دیگر سو جستجوکرد که فقر و فلاکت و جنگ و بحران زیست محیطی از پی آمدهای آن بوده است. پیشتر در مطلبی، مهاجران را پیشقراولان جهان بی مرزنامیده و نوشته بودم:
سرمایه داری در فازجهانی سازی خود بدلیل تحمیل تؤسعه ناموزون و استیلاجویانه تؤسعه خود بر جهان برابعادشکافهای مرکز و حاشیه بسی افزوده و آن را به مرزهای بحران و انفجار رسانده است (بحران مهاجرت قبل از هرچیز نشانه این شکاف است). البته این مرکز و حاشیه سازی فقط منحصر به رابطه کشورهای پیشرفته سرمایه داری و جهان پیرامون نیست بلکه در دل خودجهان سرمایه داری هم به درجاتی جریان دارد و فواصل و جزایرفقر و ثروت درجوارهمدیگر با ابعادکلانی بیداد میکند. حرکت سرمایه در مسیرجهانی سازی خود هم چون فرود بهمنی اقتصادهای سنتی و محلی را نابود و تابع قوانین آهنین بازار کرده و نیروهای بی کرانی را با ویران کردن مناسبات معیشتی موجود که خارج از حوزه نفوذبازارجهانی وجود داشتند آزادساخته است، بدون آنکه قادر به جذب آنها در مناسبات تازه باشد. در حالی که خود در هرگوشه و نقطه جهان ابرازوجود کرده و میکند و «جهان وطن» است و تقدس مرزها برای سرمایه را درهم شکسته است، اما در همان حال همچون جاده یکطرفه قواعد و تقدس مرزها و امتیازات متعلق به دولت ملتها را بسودسرمایه حفظ کرده است و باین طزیق همزمان با تعرض خود راههای حرکت و جابجائی نیروی کار و مردمان جوامع ازهم پاشیده به خارج از مرزها (و ظروف مرتبطه جهانی) را بسته و تحت کنترل نگهداشته است. این تناقض و رفتاریک بام و دوهوا آشکارا هم چون آواری به روی مردم و جامعه بشری فرودآمده و ترکشهای آن، چون بومرنگی بسوی خودمراکزاصلی سرمایه داری نیز کمانه میکند. در واقع سرمایه داری در فازجهانی سازی خود با تولیدفقر و حاشیه نشینی و البته جنگ به مثابه ادامه این سیاستها، و حمایت از دولتهای استبدادی و ایجادجوامع بشدت ثروتمند و فقیر در جواریکدیگر و مرزهای تحمیلی بر مردمان منطقه، همان بلائی را در مقیاس جهانی بر سرمردمان جهان در آورده است که زمانی در حیطه دولت- ملتها بر سرروستاها و معیشت بومی و پرتاب آنها بسوی مناطق اطراف شهرها و حاشیه نشینها و حلبی آبادها به وجود آورده است، بدون آن که قادر به جذب بخش بزرگی از این نیروهای کنده شده از مناسبات کهن به درون سیستم و مناسبات جدید و شاغل کردن آنها باشد.
به عبارت دیگر آن چه را که امروز میبینیم ابعادجهانی یافته همان روندی است که زمانی در داخل دولت- ملتها با تخلیه روستاها و مناطق کوچکتر با تجمع حول شهرها و حاشیه شهرها مواجه بودیم. این روند با میدان دارشدن نئولیبرالیسم در طی چندین دهه گذشته ابعادوحشتناکی پیداکرده است. نباید فراموش کنیم که در بستریک دوره رونق بزرگ پس از جنگ، نئولیبرالیسم زمانی تعرض بزرگ خود را آغازکرد که از برکت دست آوردها و فناوریهای جدید و در شرایط صلح و فقدان جنگهای بزرگ، تولیدثروتهای اجتماعی افزایش یافته بود. در چنین شرایطی ضرورت بازتوزیع مجدد ثروتهای اجتماعی در جامعه در مقیاسی نوین، از طریق گسترش کارکرددولتهای رفاه و کاهش ساعت کارروزانه برای کارگران شاغل و امکان جذب نیروهای تازه وارد و بیکار فراهم شده بود. درمنازعه بین تجدیدسازماندهی به سودانباشت سرمایه یا بسود رفاه جامعه و توزیع عادلانه ترثروت و تخصیص آن به نیازهای اجتماعی و فراهم شدن زمان فراغت بیشتر برای کارگران و زحمتکشان، نئولیبرالیسم با تغرض خود کفه را بسودسرمایه بهم زد. بجای کاهش ساعت کار (که در آن موقع تقیلیل آن به ۳۲ ساعت درحال تبدیل شدن به یک خواست عمومی بود) شاهدافزایش و بی ثباتی در آن و تعرض گسترده به همه دست آوردهای اجتماعی تا کنونی کارگران و زحمتکشان به دولت رفاه شدیم. بهرحال، بیکاری و افزایش آن بیش از پیش به امری دائمی و ساختاری تبدیل شد. در اینجا یک دگم بزرگ در مورددامنه صف آرائی طبقاتی و شمولیت نیروی کارو جبهه نیروهای ضدسرمایه داری عمل میکند. بکارگیری فناوریها و وسائل تولیدی و ارتباطی نوین، موجب مازاد نیروی کار و جمعیت اضافی در ابعادجدیدی شده است که با مسلط شدن منطق سودآوری هرچه بیشتر، سرمایه داری قادر به جذبشان نیست. وجودچنین نیروی مازاد (درکنارکار رایگان و بی مزدخانگی و امثال آن) فی الواقع یکی از شروط و عناصرمهم چرخه بازتولیدسرمایه داری و از جمله فشاربیشتر به نیروهای شاغل بوده است.
بنابراین در چرخه بازتولیدگسترده سرمایه ما با بخش روزافزونی از نیروی آماده بکاری که دیگر حتی نیروی ذخیره هم محسوب نمیشوند که بتوان از آنها در دورههای رونق بهره گرفت، اما وجودشان برای تأمین سودهرچه بیشتر و چرخه بازتولیدسرمایه لازم است مواجه میشویم. اینها نیروهائی هستند که زیرفشارسرمایه پرس شده و طرد میشوند. پس اگر آنها از سوی سرمایه طرد میشوند و بخشی از عوامل و عناصرلازم برای تأمین چرخه بازتولیدنظام سرمایه داری محسوب میشوند، لاجرم ما با طردشدگان و محذوفین هم چون بخشی از استثمارشوندگان مواجهیم که زیرفشارسرمایه داری به معنی واقعی چیزی برای از دست دادن ندارند، حتی مقولهای بنام شغل را. به این ترتیب ما با موضوع اضافه جمعیت روزافرون و فراتر از ظرفیت جذب سیستم در یک مقیاس جهانی مواجهیم که در حاشیه جهانی که دهکدهاش مینامیم و البته روندی که در درون دهکده تلمبارمی شوند و به حاشیه پرتاب میشوند مواجهیم که جنگها نیز هم چون چاشنی انفجاری بر آن دامن میزنند. هجوم انفجاری پناهندگان بخشی از همین روند انباشتگی و پرتاب شدگی است. مهاجرین را باین اعتبار باید از کنشگران و پیشقراولان فتح جهان بی مرز و گشودن دروازههای شهروندی جهانی، علیه نظم موجود و ایجاد گسست و ترک در دیوارههای آن دانست. در این بحث مشخص مهم نیست که آنها آیا به نقش خود واقفند یا نه؟. بی شک خودآگاهی بسیارمهم است و ضرورتی عاجل، اما آنها قبل از هر چیز بنا به شرایط عینی زیست خود بدانسو رانده یا بهتراست بگوئیم پرتاب میشوند. آنها، اکثرشان، به جز زنجیرهای خود چیزی برای از دست دادن ندارند و بهمین دلیل چنین ریسکهای خطرناکی را بهجان میخرند. شمارزیادی از آنها در شرایط جدید نیز بعید است که بتوانند سهمی بیشتر از حاشیه نشینی و شهروندی درجه دوم نصیب اشان بشود. شعارهائی مانند زمین خانه مشترک انسان، شهروندی جهانی و همبستگی، تؤسعه متوازن و پایدا وعادله جهانی، صلح فوری و توقف جنگها، و آزادی و برابری و حق اسکان و پناهندگی و جهانی دیگر نیز ممکن است و... از جمله شعارهائی هستند که در ارتباط با این پدیده و علیه نظم کنونی مطرح میشوند و در راستای بنانهادن مناسبات و جهان دیگری هستند. چنان که بارقه این نوع همبستگیها در همین بحران اخیر در برخی از کشورها هم چون آذرخشی در ظلمت درخشیدن گرفت.
روشن است که با هجوم میلیونها مهاجر به کشورهای اروپا، که خود نیز بدرجاتی دستخوش بحران و شکل گیری مناطق مرکز و حاشیه در درون خودهستند، با چالشهای جدید و جدی مواجه میشوند. طبیعی است تا آن جا که به بورژوازی و بویژه فاشیستها مربوط میشود ضمن مقابله با سیل ورودمهاجران و سم پراکنی علیه خارجیها، اما در چهارچوب جذب مدیریت شده و سهمیه بندی سعی خواهند کرد که از آن برای ایجادتشتت در صفوف کارگران و کنترل دستمزدشاغلان و نیز جبران کاهش جمعیت (که با رشدمنفی روبروست) و البته جذب مغزها و متخصصان و نخبگان بهره برداری کنند. اما تا آن جا که به مبارزه با سیستم جهانی حاکم برمی گردد، با ایجادترک در دیوارههای نظم حقوقی دولت- ملتها و امتیازات ناظر به آن، در طی یک روندالبته نه کوتاه مدت، متقابلا زمینههای مثبتی هم برای غلبه بر تنگ نظریهای محلی و ملی در میان صفوف کارگران و زحمتکشان کشورهای مرکز در جهت تقویت همبستگی در صفوف کارگران بوجود میآید که در خدمت آرایش جدید کارگران هم چون یک طبقه جهانی باشد. در شرایطی که بورژوازی با همه رقابتهای درونی خود کم و بیش در قیاس با کارگران هم چون یک طبقه جهانی عمل میکند، زندانی شدن مبارزات کارگران در چهارچوب مرزهای ملی، به مثابه یک حلقه مفقودهمهم در مقیاس مبارزه جهانی کفه توازن قوا را به سودبورژوازی بهم زده است. این امکان وجود دارد که با شکاف برداشتن مرزهای مقدس و تقویت احساس شهروندی جهانی و خلل در تصورات محدودنگرانه گذشته، کارگران هم بیش از پیش به ضرورت پیوندهای فراملی در مقابله با سرمایه جهانی شده و بورژوازی فراملی از یکسو و نیز مقابله با ریشههای تولیدمهاجرت، از جمله سیاستهای جنگ طلبانه دولتهای خودی و مبارزه فعال با فقرجهانی و ضرورت توسعه متوازن و عادلانه مناطق مختلف جهان پی ببرند. بهرحال خواهی نخواهی انتظار میرود با رسیدن موجهای تازه این بحران به سواحل اروپا و درون دیگر دژهای مناطق مرکزی جهان و با توجه به رشدعنان گسیخته بحرانهای گوناگون سرمایه داری، نگاه تاکنونی به جهان که بیشتر با خصلت ملی و محلی نگری و تمرکز برمنافع محدود مشخص میشود، با چالشهای تازه و بزرگی مواجه شود، و ناگزیر از دگرگون شدن است. این تصور و توهم که جزایرخوشبختی را هم چنان بتوان با بی اعتنائی به انباشت فلاکت و فقر و جنگ در نقاط دیگر جهان حفظ کرد با تردیدها و سوالات بزرگی مواجه شده است. ماه عسل حرکت یک جانبه و بی مرزسرمایه بدون تحرک متقابل امواج انسانی سپری شده است. *
تقی روزبه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
«دولت جهانی سوسیالیستی» یک تناقض تمام عیار!
https://eshtrak.wordpress.com/2015/09/11
۲- بازهم در مورد پارادوکسی بنام«دولت سوسیالیستی»
https://eshtrak.wordpress.com/2015/10/25
و سرانجام آدمی مرگ است، گیله مرد
مبارزه برای آزادی و استقلال، زهرا شمس یدالهی