در ۴۵ سال گذشته، هیچ گاه جمهوری اسلامی تا این اندازه از درون و بیرون دچار ضعف نبوده است
علی کشتگر - ویژه خبرنامه گویا
قدرت نیروهای نیابتی رژیم در لبنان، سوریه و حتی عراق تقریبا به صفر رسیده است. جمهوری اسلامی حالا مثل اختاپوسی است که هشت پای آن قطع شده باشد.
در داخل کشور، آن اقلیتی که در گذشته تکیه گاه رژیم بود و برای سرکوب اعتراضات عمومی نقش اساسی داشت نیز تا حدود زیادی اعتماد خود را به نظام حاکم از دست داده است.
در سطوح بالایی و بدنه جمهوری اسلامی نیز تردید به سیاستهای داخلی و خارجی سالیان گذشته مدام افزایش یافته است. امروز خامنه ای و اطرافیانش از شرایطی که خود بخاطر ندانم کاری و عدم شناخت از تحولات جهانی و خصومت دائم با خواسته های مردم ایران، پدید آورده اند، وحشت زده اند. احساس از درون پوک شدن نظام و منزوی شدن طبقه حاکم، بویژه پس از سقوط برق آسای بشار اسد، فرار روسها از سوریه و تسلیم نیروهای مسلح سوریه به مخالفان، خامنه ای و حواریون او را سراسیمه کرده است.
خامنه ای خواهان معامله با ترامپ
حالا به افلاس افتاده اند و حاضرند برای نجات خود هر خاکی را به سر کنند. خامنه ای دیگر مذاکره مستقیم با آمریکا را "حرام" نمی داند. شعار "هرگز با قاتل سردار سلیمانی مذاکره نخواهیم کرد" را کنار گذاشته و از طریق مقامات جمهوری اسلامی مرتب آمادگی خود را برای مذاکره و معامله با ترامپ اعلام می کند. اخیرا نیز خامنه ای در روز بعثت، سه شنبه 28 ژانویه به زبان صریح اعلام کرد که جمهوری اسلامی حاضر است با حکومت ترامپ مذاکره و معامله کند. البته قبل از بیان این جمله که آدمخوارانی مثل شریعتمداری، جلیلی و امثالهم را بهت زده کرد، برای خالی نبودن عریضه، مشتی حرفهای بیهوده و شعارهای همیشگی را تکرار کرد و بعد گفت:" باید با چشم باز و حواس جمع وارد گفتگو و معامله با دولت کنونی آمریکا شد". اما حالا این دولت آمریکا است که در برابر چراغ سبزهای خامنه ای لبخند رضایت می زند و خواهان امتیازات هرچه بیشتراست. خامنه ای که روحانی و کابینه او را به خاطر اصرار به مذاکره مسقتیم با آمریکا "فریب خورده"، "تسلیم طلب" و حتی در ادبیات نماینده اش حسین شریعتمداری "خائن" قلمداد می کرد حالا برای نجات جمهوری اسلامی لباس "خیانت" پوشیده است و می خواهد با "قاتل، خبیث و جنایتکار" سردار سلیمانی وارد معامله و مذاکره شود، البته با چشمان باز نه مثل حسن روحانی و ظریف که لابد با چشمان بسته چنین چیزی می خواستند!! در واقع حالا خامنه ای بدون آن که اذعان کند به این نتیجه رسیده که حسن روحانی و ظریف درست می گفتند. او پس از عقب نشینی سریع پوتین از سوریه و به قول یکی از سرداران سپاه پس از "خیانت روسیه" سیاست نبوغ آمیز "نگاه به شرق" خود را کاملا در بن بست می بیند.
رژیم از تکیه گاههای خود محروم شده است
اودیگر نه می تواند روی "محور مقاومت" حساب کند، نه روی "شرق" و نه روی آن اقلیت داخلی.
نارضایتی و خشم مردم، همراه با افزایش تورم، گسترش دردناک فقر و ناتوانی در پاسخگویی به حداقل خواسته های مبرم جامعه، جمهوری اسلامی را تقریبا به زانو درآورده است. کشوری که با محاسبه گاز و نفت بیشترین ذخایر انرژی جهان را دارد، سالها است که بنزین وارد می کند و امروز نزدیک 50 درصد صنایعش به خاطر کمبود حامل های انرژی تعطیل است، آلودگی شهرهای بزرگ بیداد می کند، ارزش پول ملی مدام رو به سقوط است و...مردم ایران مثل همه جهانیان همه این ناکامی های رژیم را می بینند. جامعه ایران بیش از هر زمان آبستن خیزش های عمومی برای پایان دادن به وضع موجود است.
دوران رهبری فردی تمام شده
این عقیده که اعتراضات مردم بدون رهبری می ماند درست نیست.
نباید منتظر رهبر کاریزماتیک بود. اساسا دوران رهبران کاریزماتیک به پایان رسیده است. رهبران و نه رهبر در دل جنبش های اعتراضی گذشته پرورش یافته اند. آنها در سطوح مختلف جامعه، در میان معلمان، روشنفکران، هنرمندان و نیز در دانشگاهها و زندانها حضور دارند. وقتی رژیم نتواند اعتراضات سراسری مردم خواهان تغییر وضع موجود را سرکوب کند که با توجه به بی اعتمادی ها و تردید های بدنه نیروهای مسلح، به ظن قریب به یقین چنین خواهد بود، رهبران فرصت سازماندهی و رهبری پیدا می کنند.و آنگاه که جنبش اعتراضی پیگیر و گسترده شود، به عنوان یک قاعده بخشی از بدنه نظام نیز به دلایل مختلف با مردم همراه خواهند شد. این تحولات دیر یا زود اتفاق خواهد افتاد.
سه اصل مشترک همبستگی
در ایران امروز، اجماع ملی، گفتمان های مبتنی بر تعامل و روا داری میان مخالفان جمهوری اسلامی و دعوت به اتحاد و هم بستگی ملی و پرهیز از رقابت های فرصت سوز رهبری طلبانه و پشتیبانی از آنان که در ایران پنجه در پنجه استبداد دینی انداخته اند یک باید و یک وظیفه ملی است. برای همبستگی میان همه ایرانیان از هر عقیده و گرایشی فقط سه اصل که نقطه مشترک همه طرفداران گذار از استبداد دینی به یک حکومت ملی و دموکراتیک می باشد، کافی است. 1-ایرانی بودن 2- خواهان گذار از استبداد دینی به دموکراسی بودن 3- پرهیز از قهر و خواهان گذار مسالمت آمیز. مرزبندی ها و اختلافات که هستند و طبیعی است که باشند باید به پس از گذار موکول شوند. تجربه جنبش های پیروز شده جهان نیز همین را می گوید.
مبارزان داخل و فاشیستهای خارج
با این همه نگرش های تخریب گرانه و عملا ضد ملی و ضد دموکراتیک در خارج از ایران اخیرا تشدید شده اند. هرچند که اکثریت ایرانیان خارج از کشور پشتیبان جنبش داخلی و چهره های مبارز و آزادیخواه درون ایران اند.
در خارج ایران کسانی هستند که نه هرگز طعم سرکوب و زندان رژیم را چشیده اند و نه تاکنون در عمل کاری برای دفاع از آزادی و نجات ایران کرده اند. و نه حاضرند هیچ هزینه ای برای جنبش دموکراسی خواهانه ایران بپردازند. اما در کمال تعجب، آنها به امید واهی سوار شدن بر امواج اعتراضی آینده، مدتهاست که علیه زندانیان سیاسی و مبارزان داخل ایران سمپاشی می کنند و سرشار از نفرت و خصومت نسبت به آنها هستند.
بدترین نمونه این گروهها، طرفداران سلطنت هستند. اینها با پیروی از ایده تمامیت خواهانه ی "هر که با ما نباشد دشمن ما است" خیلی راحت به چهره های سیاسی زندانی و پیکارگران داخل اهانت می کنند.
از نظر اینها هرکس چه در داخل و چه در خارج از ایران قسمتی از فضای سیاسی را به خود جلب کند باید از صحنه خارج شود، چرا که عرصه سیاسی را برای سلطنت طلبان و رضا پهلوی تنگ می کند.
باور کردنی نیست اما اینها در شبکه های اجتماعی و صحبت های شفاهی به زندانیان و محصوران دشنام می دهند، به مفاخران معاصر ایران، کسانی که عمرشان را وقف آزادی و حقوق بشر کرده اند به شخص نرگس محمدی، خانم نسرین ستوده، ابوالفضل قدیانی، مصطفی تاجزاده و صدها چهره دیگر مقاومت که مثل دماوند در برابر اهریمن استبداد ایستاده دشنام می دهند. می گویند: میرحسین موسوی و زهرا رهنورد که سالیان درازی است در برابر حکومت ولایت فقیه و استبداد دینی ایستاده اند باید محاکمه شوند. در حالی که این دو نفر در دفاع از انتخابات آزاد از سال 88 تا به امروز در حصر اند و همه محرومیت ها و رنجهای حصر را به جان خریده اند. اگر اینها فاشیست نیستند پس باید آنان را چه نامید؟ مبارزان داخل کشورنه دشمن سلطنت طلبان بلکه صرف وجودشان نفی هر گونه نگرش استبدادی است، چه دینی و چه از نوع سلطنتی آن. اشاره ام به این شعر زنده یاد شاملو است، خطاب به خمینی که می گوید: "ابلها مردا عدوی تونیستم، انکار توام".
نقش شاه در نابودی سلطنت و هژمونی خمینی
سلطنت طلبها در خصومت به این انکار تاریخی و گریز ناپذیر، آن قدر از قدرت تحلیل و تعقل به دورافتاده اند که نمی توانند بفهمند که این نه کارتر و نه چپ ها بلکه خود دیکتاتوری سلطنتی بود که موجب هژمونی گرفتن اسلامیستها در انقلاب بهمن شد. وقتی شاه عملا قانون اساسی مشروطه را سالها لگدمال کرد، وقتی او جبهه ملی که سران آن به خاطر پاسداری از منافع ملی حاضر بودند برای اعاده قانون اساسی مشروطه دست وی را ببوسند از صحنه خارج کرد، وقتی او بدون آن که متوجه باشد، همه گروههای سیاسی را به نفع مسجد و آخوند نابود کرد و دست آخر حتی دو حزب دولتی "مردم" و "ایران نوین" را منحل کرد تا حزب فراگیر رستاخیر بسازد، و اعلام کرد که هرکس عضو این حزب نشود باید از ایران خارج شود، به دست خود هر روز تیشه به ریشه نظام سلطنتی زد. او نظام پادشاهی را نابود کرد و مایه هژمونی آخوندها در انقلاب شد.
اما همان شاه با همه سرکوب ها و اشتباهاتش هزار بار بر سلطنت طلبان امروز که امیدشان به حمله نظامی خارجی آنهم به دست نتانیاهوی جنایتکار و ترامپ است، شرف دارد.
هرکس دلسوز ایران باشد به همه کسانی که امروز در داخل و خارج علیه استبداد دینی با قدم و قلم فعالیت می کنند، احترام می گذارد و خود را یک جریان همراه دیگران قلمداد می کند. اما اینها با همه گروههای سیاسی آزادیخواه ایران از هر فکر و عقیده ای دشمن اند و امیدشان هم به حمله ترامپ و نتانیاهو به ایران است و در این خیال واهی هستند که دست خارجی رضا پهلوی را در مقام شاه به ایران می برد.
رضا پهلوی و چماقدارانش
این روزها با روی کار آمدن ترامپ و میدان دار شدن نتانیاهو و البته تضعیف بی سابقه رژیم جمهوری اسلامی، سلطنت طلبان در فحاشی علیه "غیرخودی ها" گستاخ تر عمل می کنند. آقای رضا پهلوی و همسرش که مبتکر شعار "مرگ بر سه فاسد، ملا، چپی، مجاهد" است، هرگز هیچ گونه مرزبندی با لات و لومپن ها نداشته است. توهین به نویسنده فقید دکتر غلامحسین ساعدی، فحاشی علیه طنزنویس ارزنده معاصر هادی خرسندی و اهانت جنسی فیزیکی به طنزنویس مبارز محمد رضا عالی پیام (هالو) و چماق زدن به سروروی مخالفان در لندن نمونه هایی از کارهای شرم آور سلطنت طلبان است. وقتی آقای عالی پیام در اعتراض به اعمال شنیع طرفداران رضا پهلوی به او نامه نوشت، شاهین نجفی یکی از مشاوران آقای پهلوی در شبکه های اجتماعی نوشت نگران نباش "من از ماتحت شما حفاظت می کنم". آیا این کارها با اعمال شنیع حزب الهی های چماق به دست متفاوت است؟
سلطنت طلبان بخشی از مشکل و نه راه حل
آقای رضا پهلوی اعلام کرده که به دعوت مردم ایران پاسخ مثبت می دهد و رهبری جنبش برای سرنگونی را می پذیرد. ایشان در نشستی که در واشنگتن برگزار شده گفته است:
"هموطنان من تنها نیستند. من نخواهم گذاشت که آنها به تنهائی بجنگند. آنها خواستار این شده اند که من گذار از این رژیم جنگ طلب را به آینده با ثبات و برخوردار از صلح عهده دار شوم. من این دعوت به رهبری را پذیرفته ام."
دقت کنید از آنجا که دموکراسی جائی در مخیله آقای رضا پهلوی ندارد دیکتاتوری مذهبی رژیم اسلامی را فقط رژیم جنگ طلب می نامد و از ویژگی اصلی آن که استبداد دینی است اجتناب می کند و می خواهد از این رژیم جنگ طلب به یک رژیم با ثبات و نه به یک نظام سیاسی دموکراتیک گذر کند. حالا ممکن است این مورد را به حساب ناشیگری بگذاریم، اما سئوالات دیگر:
-از کجا و با چه سندی مردم ایران آقای رضا پهلوی را برای رهبری مبارزاتشان دعوت کرده اند؟ آیا این که یک یا چند از حزب الهی های سابق که قبلا در روزنامه کیهان شریعتمداری و یا در دسته های فاشیستی حزب الهی مشغول بودند و می گویند حالا طرفدار رضا پهلوی شده اند به عنوان سند کافی است؟ رهبر کسی است که اگر فراخوانی به مردم ایران بدهد دست کم یک بخش کوچکی از مردم به دعوت او پاسخ دهند. مدعی رهبری مبارزات مردم ایران شدن واقعا کار مضحک و شرم آور است.
این که می گوید من هستم و نمی گذارم آنان به تنهائی بجنگند یعنی چه؟ ایشان با کدام لشکر و کدام قدرت می خواهد نگذارد مردم به تنهائی علیه رژیم اسلامی بجنگند؟
می گوید من این رهبری را پذیرفته ام، قبلا که صحبت از پشتیبانی می کرد حالا چه چیزی تغییر کرده که خود را از پشتیبان به رهبر ارتقاء داده است؟
آقای رضا پهلوی اگر بخواهد نقش کوچکی در مبارزات سیاسی مردم ایران داشته باشد باید از این گونه خودشیفتگی ها دست بردارد، با چماق داران و فاشیستهای خارج از کشور مرزبندی کند و امید بستن به دخالت نتانیاهو و ترامپ را کنار بگذارد و خود را "ذره ای" از دریای خروشان ایرانیان بداند.
آقای رضا پهلوی در این چند ساله مدام رنگ عوض کرده، اما طبعا هدف از همه این رنگ عوض کردن ها یک چیز بوده و آن امر صددرصد محال اعاده دیکتاتوری سلطنتی در ایران. سلطنت طلبان و رهبرشان آقای رضا پهلوی نه قسمتی از راه حل نجات ایران بلکه بخشی از مشکل اند. چون با ادعاهای بی پایه فرصت طلبانه و قدرت پرستانه و توهین به دیگران در حد خود به جنبش های اعتراضی ضربه زده اند. اما آنچه در زیر پوست جامعه ایران جریان دارد، جنبشی آزادیخواهانه است که به گوهر با آنچه طرفداران سلطنت در خارج ایران می گویند، می کنند و می خواهند بیگانه است.
سوء استفاده از یک جمله من
به این نکته هم اشاره کنم که من در نقد چپ که خود عضوی از آن بوده ام گفته ام که در دوره انقلاب ما در سویه شر ایستادیم این گفته من مدام در شبکه های اجتماعی و سایت های سلطنت طلب تکرار می شود با این هدف که القاء کنند از نظر من دیکتاتوری سلطنتی در سویه خیر مردم قرار داشته که صددرصد با حرفهای من مغایر است. مقصود من از آن جمله که در کل نوشته ها و گفته های منتشر شده و منتشر نشده من بر آن تاکید شده این است که ما چپ ها از آغاز باید با خمینی و روحانیون مرزبندی می کردیم و از همان ماههای پیش از انقلاب تلاشهایمان را روی ایجاد جبهه دموکراسی خواهانه متمرکز می کردیم
یک سوءتفاهم!