Friday, Feb 28, 2025

صفحه نخست » واکنشی به چهره‌های متفاوت فاشیسم، مهدی استعدادی شاد

Mehdi_Estedadi_Shad.jpgمقدمه

حضار محترم را درود میگوئیم؛ آن هم با سلام و حرمت گزاریی که متوجه همه اتیکت‌های جنسیتی (زنانه، مردانه و خنثا) مخاطبان است.
از همین آغاز با رویکرد محافظه کار و راست افراطی میخواهیم مرزبندی قاطع داشته باشیم که در پی احیای کلیشه سنتی مرد و زن است؛ آن هم با برتری بخشیدن پیشینی به مردان. بواقع ایدۀ "زندگی کن و بگذار دیگری زندگی کند"، مانع رواج آن رسم و رسومی است که انسان را بدور از اختیار و تعیّن فردی¬اش، برچسب میزند و در جلد و قالب پیش ساخته فرو میکند.
در هر حالت قدما بدرستی گفته‌اند که از خرد، کلان بر میخیزد! با رعایت حال تک تک انسانها، در واقع ادب معاشرت درست اجتماعی را بجا میآوریم. مانع از هرج و مرج رفتاری و ناکارایی نظام ارزشی میشویم که مطلوب فاشیسم است.
طرح مسئله
بخاطر دردهای مشترک اجتماعی با فعالین سیاسی ایرانی در شهر فرانکفورت و عصر سوم مارس دوهزار بیست و پنج گرد هم میائیم. چون مایلیم نگاهی به روند حضور چند وجهی فاشیسم بیاندازیم که سرگذشت منحوسش بر سر جهان بشری نکبت و فلاکتی تصور ناپذیر آوار کرده است. از اینرو بحث خود را با اتکا به ظرایف رفتار فرهنگی در چند پرده پیش خواهیم برد تا سهمی در تقابل با هولناکی و ابتذال آن "هیولاوش"داشته باشیم.
بنابراین سخن حاضر تقابل و چالش خود را بر سنت نظری متکی میکند که در پی رهایی انسان از قید و بندها بوده است. آنهم انسانی که میتواند بخاطر تعلیم و تربیت نادرست بی شخصیت، مطیع و "بله بله قربان گو" بار بیاید یا اینکه به علت مناسبات نادرست اجتماعی سرکوب گشته و خفت و خواری چشیده باشد. خصلتهایی که هرکدام بطور مجزا در ارزیابی روانشناسی فردی و یا در پژوهشهای انتقادی ساختار جامعه مورد توجه بوده¬اند.
بهرحالت در قرن بیستم آن سنت نظری رهایی طلب اندیشمندانی چندی بهمراه داشته است. از آن میان در رابطه با بحث حاضر میتوان به افراد آلمانی زبانی نظیر ویلهلم رایش، اریش فروم و تئودور آدورنو اشاره داد.
اینجا بر فرد اخیر متمرکز میشویم که ۱۹۰۳ در فرانکفورت بدنیا آمده و در خیابان "منظره زیبا" (SchönenAussicht) یعنی ضلع شمالی رود ماین بزرگ شده است. پدرش مثل پدر کارل مارکس، بخاطر دور زدن محدویتهای یهودیان در آلمان به پروتستانتیسم گرویده بود. در هر حالت پدر، تاجر شراب و مادرش که پسر اسم خانوادگیش را بر خود گذاشته، با تیره و تبار ایتالیایی، خوانندۀ اُپرا بوده است. گرایش "تدی" (اسم خانگی آدورنو) به موسیقی که سپس ارائه اثر "فلسفۀ موسیقی نو" را بهمراه دارد، گویا ارث ژنتیک مادرانه است.
در واقع با شناخت توضیحاتی که آدورنو در مورد مفاهیمی چون "عقل ابزاری"، "صنعت فرهنگ" و یا "جهان اداره شده" داده، در ذهنمان نوعی سرچشمۀ فکر، باز اندیشی و الهام شکل گرفته که هنگام مواجه با مشکلات و مسائل بدان رجوع کنیم. آدورنویی که تداوم پیش شرطهای ظهور گرایش فاشیستی را در انباشت و تراکم سرمایه و نیز آن شتابناکی¬اش در رشد نیروهای مولد و ایجاد حس نا امنی در اکثریت مردم دانسته است. عواملی که مانع از فرا رفتن اجرای قانون اساسی دمکراسی از شکل قرار داد صوری به محتوای موثرتر میشوند. بنابراین جنبشهای فاشیستی آن لکۀ ننگ و زخم التیام نیافته دمکراسی سطحی محسوب میشوند که به معنای حقیقی خود نرسیده است.
آدورنو در این راستا، و بجز توضیح معنای اصیل آن مفاهیم یادشده، در واکنش به پدیدۀ فاشیسم و برآمد متناوب راست گرایی افراطی در تداوم اثر "پژوهشی پیرامون شخصیت اقتدارگرا و غالبا یهودستیز"، دو مطلب ویژه دارد: ۱- "بررسی گذشته به چه معنایی باید باشد؟ "، نگاشته به سال ۱۹۶۳ و ۲- "بازتابهای راست افراطی" نگاشته به سال ۱۹۶۷؛ این مطلب اخیر را یگانه خویی بفارسی ترجمه کرده و در اینترنت موجود است.

چکیده¬ای از واکنش آدورنو به پدیدۀ فاشیسم را در ادامه بدست میدهم: "- بهر حالت زیر و رو شدن زمانه با خودش این نیاز را میزاید که از قبل ارزیابی بدست دهیم تا شاید وضع حال و آینده را بدور از خطاهای پیشین سازمان دهیم. بررسی گذشته بیش از هر چیزی بر یادآوری شفاف تکیه دارد تا جزئیاتی را فراموشی با خود پنهان نسازد. نامناسب بودن رهنمودهایی پیشاپیش روشن است که از طریق ناخودآگاه دریافت میکنیم. مثل این عبارت که "گذشته¬ها گذشته است". یعنی حرفی که گاهی ترانه و خواننده‌ای آن را تکرار میکنند. در حالی که درست در همین زمان بایستی برنامه¬ای با هدف روشن نگری پیرامون علل شکل گرفتن جنایت و تبهکاری ارائه شود. حافظه زندگان تنها هدیده¬ای که میتواند به مردگان حق پایمال شده بدهد، یادآوری ستمی است که بر آنان رفته است. ما بایستی در برابر بیهوشی و فراموشی جمعی مقاومت کنیم که معمولا تبهکاری را واپس میزند تا مشکل وجدانی نیابد. ترسیم چشم اندازهای جدید انسانی در شمار مسئولیتهای نظریه پردازی است که بایستی بر اقدامات سیاسی موثر واقع شود. راز رستگاری ما در یادآوری جنایتهای گذشته و رهنمود کردار نیک است. به جز سیاست، مددکاری اجتماعی و روان درمانی هم مسئولند که طرحهای تازه¬ای را ارائه دهند. ما باید عوامل روانی را در یابیم که افراد را به طرف گرایشات فاشیستی سوق میدهد.
پرده اول
راستش، آزادیخواهی در سنت مبارزه با فاشیسم ابزارهای متفاوتی را به کار بسته است. این ابزارها از کنش جسمانی در نبرد خیابانی، سنگر بندی شهری و بیابانی گرفته تا بازنگری و تاملات ذهنی و آشکارسازی نظری تداوم داشته است. چنان که جز رساله نویسی، فعالیت اندیشمندانه یا پراتیک تئوریک آزادیخواهانه خود را در بیانگری طنزآمیز، با سرایش کلاسیک و مُدرن، و نیز در نگارش روایت و نمایشنامه بازتاب بخشیده است.
از نگاه طناز به سیر اندیشه بشری، که رخدادهای فاجعه باری چون جنگ بین الملل اول و دوم قرن بیستم را تجربه کرده، ایدۀ فاشیسم ماجرای رفتار آن اُزگل نادان (یا بزبان امروزی، اُسکول بیخبر و مدعی) است که در چشم روی هم چشمی با دو دوست دیگر که در کافه نوشابه "بابل آپ" و "سون آپ" خواسته¬اند، یکهو فاضلاب سفارش میدهد.
البته از همین جا و از همین لحظه میتواند روند واکنش به پدیدۀ فاشیسم شروع شود. فاشیسمی که از انواع متفاوت همین بیخبران، نیروی انسانی بسیج میکند تا به مقاصد ویرانگر خود علیه " دیگری" و "غیر خودی" برسد. ویرانگری که اساس و ملاط همبستگی بشری و همزیستی را زیر پا میگذارد و همنوع کُشی را رواج میدهد.
برای آن که از فاشیسم جنگ افروز و تولید کننده تسلیحات ابزارش را بگیریم، چاره¬ای جز توسل به روشن نگری نداریم. روشن نگری که از جمله به سفارش دهندۀ فاضلاب حالی میکند که فاضلاب نوشابه نیست.
بنابراین با کاهش تعداد بیخبرانی که از سر نادانی چنان خطایی در سفارش نوشیدنی میکنند، در واقع به تضعیف جماعتی بر میآئیم که حرص و آز خود را از طریق شعله ور ساختن جنگ و یورش به همسایه و جهانگشایی ارضا میکنند.
این جا مسئلۀ تمرکز و مکث بر اهدافی پیش میآید که با اندیشه¬های قرن نوزدهمی آزادیخواهی و برابری طلبی در حکمت سیاسی زیر عنوانهایی چون لیبرالیسم و سوسیالیسم مطرح شدند. اندیشه¬هایی که فاشیسم خود را دشمن قسم خوردۀ آنها میخواند.
بنابراین از منظر اومانیستی وظیفه اصلی کُنشمندی اجتماعی چیزی جز آگاه سازی آن فرد بیخبر نیست که بعلت سطحی نگری میتواند براحتی از سوی اهریمن ابتذال بلعیده شود.
در این راستا آنچه لزومش بنظر میرسد اقدامات پیشگیرانه در سطح رسانه¬ها و سمت دهی به سیستم آموزش و پرورشی در سطوح سنی مختلف است. باید درسنامه¬هایی فراهم شوند که شاگردان را به خردورزی جلب میکنند تا سرانجام ایشان با عقل خویش هوشیار زندگی کردن و هستومندی آگاهانه را تجربه کنند.
فعلا کاری به دسیسه‌های سیستم حاکمه و برنامه¬های شستشوی مغزی رایجش نداریم که میتوانند راه قدرت یابی جریانات افراطی تر را هموار سازند. همچنین به "روح زمانه" نیز کاری نداریم که از چند سال پیش در کشورهای اروپایی و اتازونی در حال سپردن سکان کشتی اداره امور بدست جریان راست افراطی است. هنگام پرداختن به چهرۀ معاصر فاشیسم بدین قضیه بر خواهیم گشت و از عللش خواهیم گفت.
دومین واکنش به پدیدۀ فاشیسم که از دل جنگ نکبتبار بین الملل اول بیرون آمده در زمینۀ سرایش است. فاشیسمی که با پایان جنگ بین الملل دوم از نظر میلیتاریستی شکست خورد اما بعد معلوم گشت که از نظر رفتار فرهنگی از بین نرفته است. در این رابطه ادبیات فارسی هم قصیدۀ "جغد جنگ" محمد تقی بهار مشهور به ملک الشعرا را دارد و هم "مرغ آمین" نیما یوشیج را.
این شعر اخیر که بسال ۱۹۵۱ سروده شده، اگر راز و رمزش را روشن کنیم چیزی جز اتمام حجت "نیمای پرنده" (یعنی واگردان همان "مرغ آمین") نیست که با مخاطب از نظام ارزشی اومانیستی میگوید.
در این رابطه کافی است که بر دیالوگ میان مرغ و خلق در درون شعر تمرکز کنیم. وقتی "خلق میگویند: -" اما آن جهانخواره/ (آدمی را دشمن دیرین) جهان را خورد یکسر. / مرغ میگوید: -" در دل او آرزوی او محالش باد. / خلق میگویند: -"اما کینه‌های جنگ ایشان / در پی مقصود/ همچنان هر لحظه میکوبد به طبلش/... ".
اینجا نیما به استمرار جنگ و پیامدهایش در تاریخ بشری اشاره دارد. از مخاطب میطلبد که مثل "مرغ آمین" در پی یافتن چاره بماند: "مرغ آمین درد آلودی است که آواره بمانده/ رفته تا آن سوی این بیداد خانه/ باز گشته، رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب روانه/ نوبت روز گشایش را/ در پی چاره بمانده".
قصیدۀ مورد نظر ما از بهار نیز این سرآغاز مشهور را دارد که: " فغان ز جغد جنگ و مرغوای او/که تا ابد بریده باد نای او". بر همین منوال شاعر به سراغ توصیف جنگ و ارزیابی ریشه‌ها و پیامدهایش رفته است: " چه باشد از بلای جنگ صعب‌تر/ که کس امان نیابد از بلای او/ شراب او ز خون مرد رنجبر/ و ز استخوان کارگر غذای او".
آنگاه در ادامۀ قصیده میخوانیم: " ز بانگ توپ و غرش و هرای او/جهان شود چو آسیا و دم به دم/به خون تازه گردد آسیای او/رونده تانک‌، همچو کوه آتشین/ هزار گوش کر کند صدای او/همی خزد چو اژدها و درچکد/به هر دلی شرنگ جانگزای او/چو پر بگسترد عقاب آهنین/ شکار اوست شهر و روستای او".
بهار پس از توصیف روند تکاملی تسلیحات، قصیده¬اش به پیامدها میرسد: " زغول جنگ وجنگبارگی بتر/سرشت جنگباره و بقای او/الا حذر ز جنگ و جنگبارگی/که آهریمن است مقتدای او/نبینی آنکه ساختند از اتم/تمامتر سلیحی اذکیای او؟ /نهیبش ار به کوه خاره بگذرد/شود دوپاره کوه از التقای او/... ".
پس از توصیف توسعه ابزار جنگی و تسلیحات، بهار به اوج این روندستیزه جویی نگاه میکند که نمادش پرتاب بمب اتم است: " نماند ایچ جانور به جای بر/نه کاخ و کوخ و مردم و سرای او/ به ‌ژاپن ‌اندرون ‌یکی دو بمب از آن/فتاد و گشت باژگون بنای او/تو گفتی آنکه دوزخ اندرو دهان/گشاد و دم برون زد اژدهای او... ".
سرانجام در مقابل دسیسه و نیرنگبازی جنگ افروزان، قصیدۀ بهار چنین جمعبندی و اندرزی بدست میدهد که: " نه دوستیش خواهم و نه دشمنی/نه ترسم از غرور و کبریای او/همه فریب و حیلتست و رهزنی/مخور فریب جاه و اعتلای او/غنای اوست اشک چشم رنجبر/مبین به چشم ساده در غنای او/عطاش را نخواهم و لقاش را/که شوم‌تر لقایش از عطای او".
سومین واکنشی که ادبیات به ماجراجویی فاشیسم نشان داده، در روایتگری و داستانسرایی رخ داده است. اینجا بخاطر طولانی نشدن کلام از کنار داستانها و رُمانهایی میگذریم که بطور نمونه فردیناندسلین، هرمان بروخ، توماس مان، برادرش هاینرش و پسرش کلاوس به میراث گذاشته‌اند. یعنی چیزی نمیگوئیم از آثاری چون "سفر به انتهای شب"، "خوابگردها"، "دکتر فاستوس"، "زیردست" و "مفیستو"؛ که هرکدام تیپهای مختلف اجتماعی را هنگام همنوایی با فاشیسم و جنگ افروزی توصیف کرده اند.
اینجا فقط از نمایشنامه برتولت برشت یادی کنیم. اثری که زیر عنوان"صعود قابل مهار آرتورو اویی" شرح حالی از شخص اول و محوری نمایش بدست داده که القا گر شخصیت هیتلر بوده و آن را در دنیای گانگسترها بازنمایی کرده است. گوشه‌ای از بند پایانی این نمایشنامه را با هم و بعنوان حُسن ختام پرده اول سخنمان بخوانیم که بسال ۱۹۴۱ نگاشته شده است. "چیزی نمانده بود که این شیاد بر جهان چیره گردد؛ / اما از شکست او شاد نشوید! / حتا اگر جهانیان بپا خاسته او را متوقف ساخته باشند/ زیرا لجنزاری که او پدید آورد هنوز حاصلخیز است".
پیام برشت نیز در اینجا چیزی جز بیدار ماندن و هوشیاری نیست. چون "خرد که به خواب رود، وحوش به راه میافتند". این نکته را به قرنها پیش فرانسیسکو گویا نقاش اسپانیایی در تابلویی گوشزد کرده بود.
پردۀ دوم
اینجا در بخش دوم سخن، پیش از آنکه وارد مباحث نقد و نظریه پردازی در مورد فاشیسم شویم، نخست یک پرانتز باز کنیم که افشاگر همدستی تمامی رژیمهای استبدادی به معنای کُلی کلمه است. یعنی از سانسوری بگوئیم که جیم الف (عنوان خلیفه گری شیعه در ایران) در مورد تیره و تبار خود اعمال کرده تا سرچشمه¬های خود را بپوشاند.
ژرژ باتای متفکر فرانسوی (۱۸۹۷- ۱۹۶۲) در سال ۱۹۳۳ رساله‌ای منتشر ساخته که در آن به بررسی "ساختار روانشناسانه فاشیسم" پرداخته است. این رساله که از جمله بخشهایی به قرار زیر دارد: بخش همسان جامعه، حاکمیت، ظواهر فروپاشی، نقدی به همدستی جمعی و به دولت و...، توسط سمانه مرادیانی به فارسی نیز ترجمه شده است.
اما در ترجمه فارسی هرجا که حرف باتای به اسلام همچون الگویی برای فاشیسم اشاره داده، بوسیله اداره سانسور حکومت خلیفه خ دوم (سید علی خامنه ای) حذف شده است. بنابراین در ادامه گوشه‌ای از نوشته باتای در مورد تبار فاشیسم را مد نظر دوستان قرار میدهم. این گوشه از دهمین بخش مطلب وجین شده است که عنوانی چنین دارد: فاشیسم همچون شکل سیطره تام حاکمیت.
"بال و پر دادن به اشباح سپری شده میتواند بی معنا جلوه کند. اگر که فاشیسم در اساس خود- که چیزی جز به اصطلاح هیچ و پوچ نیست- روند برپایی یک چنین ساختار قدرتی را پیش چشم ما ظاهر نمیساخت. بواقع تا به امروز فقط یک مثال تاریخی وجود داشته است. آنهم برای شکلبندی الابختکی یک قدرت اساسأ سلطنتی فراگیر و همزمان مذهبی و نظامی. قدرتی که خود را بر دادههای مهیا از قبل استوار نساخته است، یعنی همان چیزی که خلافت اسلامی بود.
اسلام که به فاشیسم بخاطر فقر عنصر انسانی شباهت دارد، نمیتوانست خود را به سرزمین پدری خاصی منتسب و یا به حاکمیتی قبلا تاسیس یافته متکی کند. چنان که حاکمیت جدید نیز بایستی نخست توسط جُنبش فاشیستی تسخیر میشد تا سپس بعنوان ابزار و یا چارچوبی از آن استفاده شود. بنابراین بهره گرفتن از مفهوم ایثار برای سرزمین پدری همچون رسالت، تغییری در الگوی یک چنین شکلبندی حکومتی ایجاد نمیکند. درست به همین شکل نیز برپایی اسلام بوده که همچون شکل تاسیس ساختار قدرت تام فاشیستی، چیزی جز توده مردمی تحریک شده در تظاهر قدیمی خود نبوده است.
ساختار قدرت فاشیستی بیش از هر چیزی خصلت خود را به صورت زیر نشان میدهد که همزمان بنیادی مذهبی و نظامی دارد: بی آن که آن دو عنصر متفاوت (مذهب و نظامیگری) را اینجا از همدیگر بتوان جدا کرد. زیرا آن دو عنصر از آغاز در تمرکز و ترکیبی تام قرار دارند. گرچه برتری با نظامیگری است.
پردۀ سوم
در این بخش پیش از آن که به آثار پژوهشی پیرامون شناخت تبار و ساختار حکمرانی تمامیت خواه اشاره دهیم، به روند تحولات نظری در مورد شکلهای جدید حاکمیتهای استبدادی بپردازیم. تحولاتی که پس از تجربه "جمهوری اسلامی" میان ما پدید آمده است. بنابراین سراغی از تاریخچه تبارشناسی مفهوم توتالیتاریسم میان ایرانیان میگیریم.
باری. در این چهار دهه که افرادی مثل نگارنده (با سن بیست سال ببالا در زمان رفراندم "جمهوری اسلامی آری یا نه؟ ") به چالش با حاکمیت پسا انقلابی درگیر شدند، همواره چند عامل باعث گسست و پیوستهای متوالی در جهان بینی و نظریه پردازی بوده است. این عوامل گاهی وقایع و اتفاقاتی برون ذهنی بودند. مثل یورش نیروهای فشار به تظاهرات علیه بستن روزنامه آیندگان، سرکوب اعتصاب ماهیگیران در بندر انزلی و یا سرکوب تظاهرات روز جهانی زن به هشت مارس در اولین سال پسا انقلابی. اما گاهی نیز درون ذهنی بوده‌اند. مثل مطالعۀ کتاب، شرکت در محافل بحث و نیز پژوهش و تامل بر آنها.
اینجا سر آن ندارم که گاهشماری از یورشهای متداوم حاکمیت به آزادیهای سیاسی و اجتماعی عموم مردم را بدست دهم. در تاریخنگاری دگراندیشان این اتفاقات و وقایع به حد کفایت گزارش شده است. همچنین بدست دادن سیاهه ای از کتابها و رساله¬های موثر نیز قصدم نیست. فقط از متن ژرژ باتای دوباره یاد کنم که در قبل از ماجرای سانسورش در ایران گفتم.
بواقع در متن سانسور نشده و در آن کلیدی ترین نکته، مولف معتقد است که در تاریخ اگر برای فاشیسم فقط یک نمونه پیشینی وجود داشته باشد که شکلی از سیطره فراگیر مبتنی بر نیروی نظامی و دینی را توامان تحمیل میکند، آن نمونه فقط در خلافت اسلامی یا به زبان نگارنده نظام خلیفگانی قابل رویت است.
البته از این نامگذاری میتوان گذشت و برای روانتر شدن متن از مفهوم "خلیفه گری" نیز بهره گرفت که گویا فهم آن آسانتر است.
در هر حالت پس از انقلاب ۵۷ بتدریج بحث در میان اغلب جریانهای سیاسی بر سر ماهیت رژیم سر در آورده رواج یافت. از جمله با انشعاب در سازمان فدایی و شکل گرفتن طیف "اقلیت"، در زمینه تشخیص ماهیت و خصلت رژیم جمهوری اسلامی چند برداشت مطرح شد. از جمله اشاره به نمونه‌های "دولت استثنایی" و "کاست حکومتی" بود که با استناد به متنهای مارکس صورت میگرفتند. این برداشتها از سوی نویسندگانی با اسمهای مستعار "الف. رحیم" و " بابا علی" مطرح شدند.
این نمونه‌ها گرچه هنوز متکی بر درک اقتصادگرایانه و کلیشه‌های زیر بنا و روبنا بودند، اما دریچه‌ای شدند که کمی هوای تازه به درون مباحث حاکمیت شناسی بیاید. سپس روزنه¬ و جایی باز شد تا از منظر بررسی رفتار فرهنگی و توجه به تکرار مراسم و آئین پرستی، حاکمیت ورانداز و سنجیده شود.
از آن لحظه ببعد بتدریج توانستیم، با اتکا به نقد فرهنگی، نگاهی به هیولایی بیندازیم که خود را "نظام مقدس" میخواند. نظامی که از دل یک جابه جایی در سطح مدیران سیاسی کشور بیرون آمد. آن وقت هم یک جُنبش عوامگرایانه بپاشده بود و هم یک وفاق جهانی ابر قدرتهای چهار گانه در گودالوپ بوجود آمد. آنهم توافقی بر سر کنار گذاشتن نظام شاهنشاهی و جایگزینی آن با یک نظام خلیفگانی.
البته رئوس نظری نظام مطلوب ملایان را قبلا نوشته بودند. آن نویسندگان یکی نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام بود با جزوۀ "خلافت اسلامی". دیگری روح الله خمینی بود با آثاری چون "کشف الاسرار" و موعظه¬هایی پیرامون ولایت فقیه در شهر نجف. او که سرانجام اراده شخصی خود مبنی بر کسب قدرت سیاسی را جامه عمل پوشاند.
در واقع جمهوری اسلامی (از این پس، جیم. الف) همچون مستورۀ حاکمیتهای توتالیتاریستی، میراثی شوم از قرن بیست میلادی است. قرنی که، از لحاظ تقویمی، اکنون سپری شده ولی پروندۀ سوءسابقه¬اش هنوز باز و دادرسی نشده است.
بهر حالت با شناخت صدمه و ضررهای آن است که امکان زدایش تاثیرش را بر حال و آینده ممکن میسازیم تا شاید برای همیشه گذشته‌اش کنیم. در تبار شناسی جیم الف همچنین از یاد نبریم که جریان اخوان المسلمین مصری حسن بنا، همچون نیای نواب صفوی و خمینی، مثل نازیسم و فاشیسم در بعد از جنگ بین الملل اول و در سال ۱۹۲۸ قرن بیستم تشکیل شده بود.
پردۀ چهارم
به هر روی در دورۀ معاصر، که پس از سال ۵۷ و با کوچ و تبعیدی شدن ایرانیان همراه بود، "احمد هامون" یکی از اولین واکنشهای نظری را انجام داده است. تلاشی که رژیم پسا انقلابی در ایران را میخواست همچون "رژیم توتالیتاریستی" تعریف کند.
وی در مقدمۀ رسالۀ خود و پس از برشماری سه مشخصه برای نظام تمام¬خواه که ایدئولوژی و حزب حاکم و مدعای نجات بشریت بوده، مینویسد: "... باید دید رژیم کنونی حاکم بر ایران تا چه حد در قالب مفهوم توتالیتاریزم میگنجد. وبه عنوان پدیده امروزی و بهره گیر از تکنیک جدید چه سنخیتی با رژیمهای توتالیتر، به خصوص فاشیزم هیتلری و کمونیزم استالینی دارد. "
این واکنش نظریه پردازانه احمدهامون، که در واقع اسم مستعار داریوش مهرجویی کارگردان سینما بود، نقطۀ عطفی در مسیر نامگذاری حاکمیت ایران محسوب میشود. چرا که جامعه شناسی قدرت قبلا زیر تاثیر نگرش مارکسیستی، از مفهوم"نظام سرمایه¬داری وابسته" و یا بقولی "بوژوازی کُمپرادور" بعنوان نشانۀ ساختار حکومتی ایران در دورۀ پهلوی دوم استفاده کرده بود.
بنابراین از آن زمان متن هامون محور توجه پژوهش در مورد قدرت را از سمت سیستم جهانی و بیرونی به سوی داخل و خصلت سرکوب رژیم حاکم برد. در ضمن با محوریت مفهوم توتالیتاریسم در مباحث حکمت سیاسی از هژمونی نگرش مارکسیستی به قدرت و حاکمیت نیز کاسته شد.
عادت نظری چپگرایان را آن انقلابی به حاشیه برد و کنار زد که در روند هژمونی یابی خمینی، خصلتی اسلامی یافت. در واقع با پیامدهای انقلابی اسلامی شده بود که روند تا کنونی نامگذاری نظری حاکمیت تغییر کرد.
با استفاده از مفهوم "توتالیتر" در عرصۀ حکمت سیاسی، که برای نشان دادن حاکمیت جدید در ایران به کار گرفته شد، آن سنت نگرش "مارکسیستی" پیشینی دُچار بحران شد و از جاذبه¬اش کاسته شد.
بدین ترتیب رویکرد جدیدی در فضای فلسفۀ سیاسی ایرانیان رواج مییافت که در واقع بر مشاهده رژیمهایی افراطی نیمه اول قرن بیست و نظریه پردازیهای پس از جنگ بین الملل دوم استوار گشته بود.
مطلب احمد هامون در نشریۀ الفبای غلامحسین ساعدی"دورۀ جدید" منتشر شد که در پاریس انتشار مییافت (شمارۀ چهارم به تاریخ پائیز ۱۳۶۲خورشیدی). آن مطلب زیر عنوان "تمام خواهی و تمام خواه" در دسترس خوانندگان خارج کشوری قرار گرفت. خوانندگانی که در مراکز و شهرهای متروپل غربی ابواب جمعی جماعّت ایرانی مقیم "جمهوری"های تبعیدی بودند.
در آن زمان (چهل سال پیش) اینترنتی در کار نبود تا چه رسد به ماشینهای جستجوگرش که به کمکشان بشود راحت "نویسنده" و "پژوهشگر" شد. از این گذشته، هنوز ترجمۀ فارسی کتاب توتالیتاریسم هانا آرنت انتشار نیافته بود. کتابی که مرجعی کلاسیک برای بحث مورد نظر است. اثر یادشده با ترجمه محسن ثلاثی، تازه در سال بعد (اسفند ۱۳۶۳) توسط انتشارات جاویدان در تهران منتشر شده است.
از اینرو برای معرفی مفهوم توتالیتاریسم احمد هامون (اسم مستعار داریوش مهرجویی) در رساله خود نخست به دیکسیونری انگلیسی آکسفورد و فرهنگ لغت فرانسوی لاروس ارجاع داده بود. او تازه در هشتمین ارجاع مطلب خود است که به ترجمه فرانسوی متن هانا آرنت اشاره میدهد.
در هر حالت هامون در همان اولین پاراگراف متن خود، که هم تعریف بدست میدهد و هم طبق تعریف خود اظهار نظر میکند، به جدل نظری پیامدداری در میان ما دامن زد که تا سالها ادامه داشته است.
او نوشته: " واژه توتالیتر (تمام خواه) را نخستین بار موسولینی در سال ۱۹۲۳ به زبان آورد... آن زمان مردم به درستی نمیدانستند منظور موسولینی چیست و چه نیتی در پس تمام خواهی او نهفته است. ده پانزده سال طول کشید تا این واژه رفته رفته، به یمن اقدامات فاشیستها و کمونیستها جا افتاد و متداول شد و به زبان آمد. اما هنوز در لغتنامه¬های معتبر ثبت نشده بود. اندیشمندان زمان منتظر بودند کسی بیاید و پدیدۀ توتالیتاریزم را برایشان معنی کند. انتظار آن‌ها چندان به درازا نکشید، هیتلر و استالین آمدند و در عمل و با راه و روشی یگانه معنای آنرا برای همگان روشن کردند. "
پیش از آن که به جدلهای پیامددار بحث احمدهامون پیرامون مفهوم توتالیتر بپردازیم، به ساختار مقاله وی اشاره¬ای بکنیم. مقاله¬ای که به جز پیشگفتار یادشده، همچنین به موضوعاتی چون ایدئولوژی، جنبش انقلابی و رژیم توتالیتر، رهبری و حزب، ریشه کنی امور واقع، واژگونی نظام ارزشها و سرانجام به دروغ و استحاله انسان میپردازد.
خوانش مطلب هامون میتواند زنجیره¬ای از وقایع و اقدامات یک دورۀ تاریخی را آشکار سازد که به قرار زیر پیکره یافته است. در پی برآمد نارضایتی عمومی، فرد قدرت پرستی پیش خود طرح کسب قدرت میریزد. ایدئولوژی سر هم میکند. ایدئولوژی¬اش وعده رستگاری و آمرزش میدهد. این وعده و وعید مردمان را در جُنبشی بسیج میکند. با کنار رفتن اولیای امور قبلی، نیروی بسیجی نظام جدیدی را مستقر میسازد. نظامی که رهبر دارد و یک مدیریت متمرکز که برای کنار زدن رقبا و مخالفان هرکاری میکند. از جمله واقعیت را بازیچۀ هوا و هوس خود قرار داده و در آن دستکاری میکند. گاهی با وعده آرمانی، واقعیّت را تحقیر میکند و گاهی با سیاهکاریش باعث از هم پاشیدن نظام ارزشی متعارف میگردد.
در واقع پیرامون قبول یا رد مفهوم توتالیتاریسم، که میبایستی در برگیرنده نظامهای مختلف و متفاوتی چون نازیسم، فاشیسم، فرانکیسم و استالینیسم باشد، شاهد برخورد دو رویکرد و سنت نظری هستیم. یکی، سنت مشتق از مارکسیسمی است که همواره زیر سقف مفهوم انقلاب، تحول مثبت و رویکردی ایجابی را دیده است. ولی سنت دیگر که مفهوم توتالیتر را پس از جنگ بین الملل دوم و از نیمه دوم قرن بیست پرورانده، امر انقلاب را با بار منفی و رویکرد ویرانگر و سلبی در نظر میگیرد. بطوری که در تشخیص و ارزیابی قدرت گرفتن نازیسم، از "انقلاب ارتجاعی" هم سخن به میان آورده است.
البته در میان سطرهای جدل یادشده همچنین میتوان آن تمایز و تفکیکی را دید که میخواهد از یکسان سازی فاشیسم و کمونیسم جلوگیری کند. در سطح جهانی یک چنین خواسته¬ای در آلمان نیز شکل گرفته است. وقتی یورگن هابرماس سال ۱۹۸۶ وارد صحنه جدل با مورخانی چون ارنست نولته شد. نولته¬ای که به زعم هابرماس در پی کاهش بار جنایات بی همتای نازیسم از طریق قیاس و یکسان سازی بوده است. این جدل هابرماس با مورخان، که در مباحث حکمت سیاسی به "مشاجره تاریخنگاران" معروف شد، دوسالی در رسانه¬های آلمانی زبان جریان داشت.
همچنین اشاره به مسئلۀ تمایز بخشی میان اشکال مختلف استبداد که نقش محوری در نگرش فلسفی و سیاسی هانا آرنت ایفا کرده، امری مُهم است. زیرا انتشار اثر "عناصر حاکمیت توتالیتر" آرنت که بسال ۱۹۵۱ انتشار یافته، دو سال بعد نقد راستگرایانه اریک ووگلین را بهمراه داشت و به مشاجره¬ای میان آن دو دامن زده بود. ووگلین در واقع نماینده رویکردی محافظه کارانه بوده است. رویکردی که در پی دیو و فرشته سازی از کمونیسم و لیبرالیسم شده و میخواسته اینهمانی میان نازیسم و استالینیسم را حُقنه کند.
در واقع در کاربرد مفهوم توتالیتاریسم شناخت جزئیات مشاجره نامبرده اهمیت اساسی دارد تا سپس موردی برای سوء استفاده تبلیغاتی اردوگاه غرب در جدال با اردوگاه شرق قرار نگیریم. استفاده از روش تحمیقگری که سپس لباس دیو و فرشته را تن پیمان ورشو و ناتو کرده بود. این برنامه¬ای بوده که محافظه¬کاری امریکایی، بویژه با دگراندیش ستیزی مک کارتیستی، پس از جنگ بین الملل دوم تا به امروز دنبال کرده است.
در هر حالت برای کسی که بخواهد پژوهشی پیرامون روند نامگذاری حاکمیت در ایران چهل سال اخیر انجام دهد، بی شک جدلهای نظری مبدا خواهند بود. همچنین آثاری که پیرامون چهرههای جدید استبداد در این میانه از هانا آرنت و سایر متفکران به فارسی ترجمه شده، به ارتقا و کیفیت پژوهشها کمک خواهند کرد.
در اینجا بیفایده نیست که لحظه¬ای بر دستاوردهای نظری آرنت در زمینه عملکرد قدرت در دنیای معاصر مکث کنیم. او که، در هنگام "دادگاه آیشمن"، همچنین تاویلی مستقل بدست داد و نگذاشت در راستای خواسته¬های حاکمیت اسرائیل گزارشش مُصادره به مطلوب گردد. آنهم اسرائیلی که از سال ۱۹۴۸، همچون حاکمیتی جدید، خودش برساخته یکسری سازشها و مماشات بین المللی بوده است.
در هر حالت با دادگاهی که برای رسیدگی به اعمال آیشمن در اسرائیل برپاشد، متهم خود را مامور معذور معرفی کرد و تاکید داشت که عقل و شعورش را به دست پیشوا و فرماندهش سپرده است. از اینرو هیچگونه همدردی با قربانیان حس نکرده است. آنجا در واکنش به مسخرگی استدلال و برهان توجیه¬گر آیشمن، هانا آرنت به پوزخند زدن میرسد. چون در مییابد که کادرهای سیستم نازیسم به نفع اطاعت از رهبر قوه عقلانی خود را بیکار و منفعل میساختند.
اما آن ابتذال و پیش پا افتادگی آیشمن نازیست و نیز استدلالش مبنی بر در کار نبودن قوه تمییز و تشخیص شخصی، به حتم برای دست پروردگان نظام خلیفه¬گری مفرّی نخواهد بود. چون اینان- ماموران ریز و درشت صادراتی به "کفر آباد" غرب یا باقی مانده در "اُم القرای" اسلامی- از روحیه و شگردهای رایج زمانه بهره برده و با زرنگی و تزویر و قالتاق گری فعال بوده¬اند.
بنابراین در دادرسی آتی و هنگام پرداختن به تبهکاری و اتهامات فقیه و همدستانش با ابتذال شرّ، آنگونه که آرنت عنوان میکرده، روبرو نیستیم. زیرا ما با خر مرد رندی آن گماشته‌ای مواجهه میشویم که نه فقط برای "فرامین مقام معظم رهبری" حاضر به یراق بوده بلکه برای بهبودی وضع مالی و رفاهی خود نیز تلاش کرده است. این نکته را ماجرای صدقه گیری عوامل رژیم از صندوقهای مراکز حقوق بشری در غرب که بدستور ترامپ معلق شد، به روشنی آشکار ساخت. یکسری از عوامل صادراتی رژیم ولایت فقیه در خارج به خدمت موسسات و مجامع غربی در آمده و از این راه امرار معاش و صدقه دریافت کرده-اند.
در واقع در واکنش به چهرههای مختلف فاشیسم، گاهی دُچار سردرگُمی هستیم. زیرا از یکسو با تجربۀ جیم الف خود را نیازمند بررسی استبدادهای سرزمینهای دیگر نمیبینیم. ولی از سوی دیگر مطمئنا در نمونه‌های دیگر نقاط تلاقی و شباهتهایی وجود دارند که شناختشان برای رشد نظری لازم و ضروری است.
همچنین نکته زیر را از یاد نبریم که هانا آرنت از دیرباز منتقد سیاست یکسونگرانه ایالات متحده در مورد اسرائیل بوده و حل نکردن مسئلۀ فلسطین را نتیجه یک اهمالکاری دیپلماتیک با پیامدهای ناگوار خوانده است. یکی از این پیامدهای ناگوار را همین دو ساله اخیر شاهدش بوده‌ایم که اسرائیل از طریق کشتار مردم غزه در پی تصرف هرچه بیشتر زمینهای بومیان بوده تا مساحت خود را گسترش دهد. بطوری که این منطقه ساحلی و خوش آب و هوا، برغم تجربه ویرانی و شخم زدن زمینش با بمبهای بتون شکن، ترامپ را به صرافت یک برپایی یک "لاس وگاس" در خاورمیانه انداخته است.
پردۀ پنجم
اکنون وقت پرداختن به فعلیتی است که در اروپا و امریکا دوره معاصر را به زمانه برپا شدن دوباره جریانهای افراطی تمامیت خواه بدل ساخته است.
در واکنش به برآمد راست افراطی، در این سالها نظریات شانتال موفه نظریه پرداز بلژیکی مطرح شده است که از لزوم کار در زمینه آگاهی بخشی عمومی حرکت میکند و ضرورت ایجاد یک جنبش پوپولیستی چپ را یادآور میشود. چون بزعمش بحران هژمونی نئو لیبرالیسم این امکان را به عدالتخواهی داده که برای اجرای سیاستهای برابری طلب در افکار عمومی خواهان بسیج اکثریت رای دهندگان شود. از نظر او راه حل مسایلی را که توده‌های مردم با آن درگیر و از کاهش امکانات رفاهی ناراضیند، نباید به راست گرایی افراطی سپرد.
همچنین بتازگی ترجمه فارسی کتاب انسو تراورسو "چهرههای جدید فاشیسم" را داریم که نکات آموختنی چندی دارد. از جمله مولف ایتالیایی بر این نکته تاکید داشته که مفهوم فاشیسم که معمولا بخاطر کارکردی دشنام گونه مصرف میشود، دیگر برای درک واقعیّت جدید در دهه‌های اولیه قرن بیست و یکم نامناسب و ناکارآمد است.
از این رو وی مفهوم "دورۀ پسا فاشیستی" را مناسبتر میداند. در این دوره نوعی هویتگرایی در جوامع در حال رشد یا پیشرفته سرمایه داری جریان دارد. گذشته گرایی نوستالژیک که در نتیجه حس نا امنی و اضطراب توده مردم از دامنه گلوبالیزاسیون بوجود آمده است. در واقع راست افراطی از این شرایط سوءاستفاده کرده و در حال یارگیری است. این جریان متعصب و هیجانزده برنامه مثبتی به جامعه ارائه نمیدهد و راه حل عمومی را در حذف دیگری و خارجیها میبیند. خارجی که مهاجر پناهجو بوده و از فلاکت زادگاه فرار کرده است. آن هویتگرایی که معمولا تقویت قوم و عقیده‌ای را مرکز ثقل خود قرار میدهد، در وهلۀ نهایی جهان شمولی حق انسانی را زیر سوال میبرد و امکان همزیستی را ضایع میکند.
سخن خود را با اشاره به مطلبی از اومبرتو اکُو در مورد فاشیسم دیرینه و سوء سابقه دار بپایان میبرم. اکو که نقطه عزیمتش در چالش با فاشیسم از نقد ارزیابی رولان بارت از نقش زبان در تحکیم فاشیسم آغاز میگردد. زیرا درک و دریافت زبان شناس فرانسوی را نفی میکند که گفته"زبان فاشیست است. زیرا فاشیسم سخن را ممنوع نمیسازد بلکه انسانها را به سخن گفتن وادار میکند". اکو در تداوم چنین سنجشی، سیزده ویژگی برای شناخت فاشیسم اروپایی را فرمولبندی کرده است.
این ویژگیها از جمله بقرار زیرند: ستایش بت پرستانه از سنتها، سنتگرایی مستلزم مردود شمردن دنیای مُدرن است، غیر عقلانی بودن به معنای پرستش عمل برای عمل، انتقاد پذیرن نبودن، بهره برداری از وحشتی که عموم از وجود اختلاف نظر دارد، نیرو گرفتن از سرخوردگی فردی و اجتماعی که در اثر فقر اقتصادی یا تحقیر سیاسی بوجود آمده است، وعده تسکین بخشی با ایجاد هویت جدید که از احساس وحشت از بیگانه درست میشود، در فاشیسم مبارزه برای زندگی وجود ندارد همه چیز و از جمله زندگی باید درخدمت کسب قدرت قرار گیرد، و سرانجام با تقسیم انسانها به جماعت خودی و غیر خودی روبروئیم.

مهدی استعدادی شاد

*



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy