Monday, Apr 21, 2025

صفحه نخست » ایران در چهار راه سرنوشت، سیروس فیروزیان

future.jpgاگر قدرت نظامی هسته ای ایران را آرزوی محال رهبران ایران بدانیم، چهار گمانه را می توان در موقعیت پیش رو در نظر گرفت.

جنگ گرم، صلح سرد، انقلاب درون ساختاری، و یا انقلاب برانداز، چهار گزینه پیش روی ایران است. ایران به هر یک از این راه ها که برود، سرنوشت خود و منطقه را از سر خواهد نوشت.

پیش از هر چیز، آیا رژیم ایران می خواهد، یا بهتر است بگویم می تواند در این چند ماه سرنوشت ساز به توان نظامی و عملیاتی اتمی دست یابد؟ به گمان من، نه. هر چند از نظر منطقی پاسخ به این پرسش نیاز به اطلاعات فوق محرمانه دارد که نه من، تنها انگشت شماری از آگاهان می دانند؛ شواهد محکم گفتمانی- آنچه مقامات ایرانی و خارجی می گویند، و نشانه های توان میدانی- آنچه را که می توان از مانورها، رونمایی ها و از سبک و سطح واکنش نظامی ایران در روی زمین و در عرصه تقابل نظامی در منطقه دید، این آمادگی و توان عملیاتی را برای رژیم کنونی ایران گواهی نمی دهند.

اگر رژیم اسلامی می توانست - که به گمانم نمی تواند، با شتاب و بدون روبرو شدن با دردسر بزرگ به آزمایش موفق اتمی دست بزند، آنگاه شاید گزینه های روی میز غرب تغییر می کرد.

به باور من، اتمی شدن رژیم، چه صنعتی و یا به فرض محال نظامی، نمی تواند روند دگرگونی ساختاری در ایران را متوقف سازد. تاریخ ایران و وضعیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی امروز کشور بروشنی گویای بروز دگردیسی ساختاری در سیاست و حکومت ایران در میان مدت است.

حال، ببینیم هر یک از چهار سرنوشت پیش روی ایران چگونه رقم خواهد خورد:

نخست جنگ گرم، و نه جنگ نرم و یا نیابتی

همینجا یک نکته را یادآوری کنم، اینکه ما می دانیم پرزیدنت ترامپ پیش و بیش از آنکه مرد جنگ باشد، مرد مذاکره و معامله است. پرزیدنت ترامپ با سیاست "اول آمریکا" رویکرد درون‌گرا دارد و از مداخله گری پرهزینه و بی فایده پرهیز می کند. روشن است که او یک ملی گرای دو آتشه با شخصیتی رُک، بی تعارف و کم حوصله است. گفتار و رفتار پرزیدنت ترامپ همواره گواه آن بوده که او پراگماتیست قاطع و عملگرا است. این را بگذاریم کنار آنکه او از باختن و کم آوردن بدش می آید و دوست دارد دستاوردها و پیروزی هایش در جهان بروشنی دیده و پسندیده شود. او بهرمند از همه امکانات و توانمندی های بی مانند کشور و ارتش خود، در کنش و در واکنش، سریع و ضربتی است. اینها همه نشان از یک شخصیت محکم و مصمم می دهد؛ فاکتورهای شخصیتی که برای مداخله گری و برای ورود به درگیری اقتصادی، سیاسی و نظامی حرف اول و آخر را می زنند. این اندازه قدرت و ثروت در کنار بی باکی، چه بسا یک رهبر را در جاهایی زمینگیر سازد. می خواهم بگویم اگر پرزیدنت ترامپ در جایی از سیاست، آنسان که می خواسته پیروز نشود- مانند ماجرای تحمیل تعرفه ها، و یا شرایط مذاکره و معامله با دشمن به بن بست برسد بگونه ای که ریسک جنگ توجیه پذیر باشد، آنگاه این رهبر درونگرا دیگر مرد صلح نخواهد بود؛ می شود مرد جنگ، می شود یک برون گرا. او دیگر معامله گر نخواهد بود؛ می شود مداخله گر!

در آنسوی گود، رهبری ایران نیز اگر چه بی پرنسیب و بی بهره از اصل و اصالت است؛ همواره نشان داده که حفظ قدرت دیکتاتوری برایش به هر شکل که بشود تنها اولویت و فوریت است. این در حالیست، که آقای 'نظام' دیگر دلیلی برای لاپوشانی و تعارف با ملت نمی بیند که هیچ، در برابر آتش به اختیاران ذوب در ولایت نیز بهانه ای برای تأکید بر 'مقاومت' و پرهیز از احتیاط و محافظه کاری ندارد.

یک نگاه ساده به موقعیت منطقه ای ایران از یکسال پیش تا امروز به ما می گوید ابتکار بهره‌گیری از مزدوران و گروه های افراطی مسلمان در منطقه بسیار آسیب دیده و دیگر این گزینه برای رژیم قابل اتکا نیست. همچنین، بسیار سخت است بپذیریم که رژیم با دارایی و دانش فنی کنونی بتواند با آمریکا در کارزار تکنولوژیک فوق پیشرفته و در یک جنگ نرم پیچیده هماوردی کند.

از موضعگیری ها در آمریکا و در اسرائیل و از آرایش نظامی غرب در گستره بازتر از اقیانوس هند تا دریای سرخ و تا خلیج فارس و نیز از عملیات دستگرمی آمریکا در بمباران شدید حوثی ها می توان دریافت که در صورت شکست مذاکره بین ایران و آمریکا، اینبار فراتر از بکار گیری جنگ نرم، گزینه جنگ گرم، آنهم داغ داغ، بگونه جدی در دستور کار خواهد بود. اگر رژیم نتواند پرزیدنت ترامپ را با دادن تضمین های محکم راضی کند و اگر نخواهد به معامله ناگزیر با آمریکا تن دهد، آنگاه باید بداند که زیر ساخت های اتمی و موشکی و پایگاه های سپاه و ارتش و نیروهای سرکوب مردم بسختی بمباران خواهد شد.

در یک جنگ کلاسیک، رژیم شکست سخت خواهد خورد؛ اما، فرو نخواهد پاشید. شاید بهتر است بگویم که پرزیدنت ترامپ سقوط رژیم را اولویت امروز آمریکا نمی داند. از دید واشنگتن، تخریب توان موشکی و هسته ای رژیم و تحقیر آن در منطقه مهم است. در اینصورت، رژیم به سرنوشت ده سال آخر صدام دچار خواهد شد. آنروز، ایران به بدترین وضعیت پس از جنگ جهانی دوم در خواهد آمد. اگر چه در سایه شکست تحقیر آمیز، توان سرکوب رژیم بسیار آسیب خواهد دید، روشن نیست که آیا مردم توان انقلاب را در آن خفقان سنگین و زیر فشار خرد کننده زندگی خواهند داشت. ایران به فروپاشی دهشتناک اقتصادی، اجتماعی و ملی دچار خواهد شد. بلبشوی سیاسی و اجتماعی در ایران، خواه ناخواه، روابط شکننده کنونی بین دولت های منطقه را با تنش و چالش هویتی، سیاسی و اقتصادی روبرو ساخته و بویژه پانزده همسایه ایران را در برابر یکدیگر و در برابر یک ایرانی که غرورش سیلی خورده، آسیب پذیر خواهد ساخت. آیا ایران می تواند از آن مرداب مرگ درآید، بیشتر به یک معجزه می ماند!

دوم، صلح سرد

شاید بتوان گفت که پرزیدنت پوتین نگران تحقیر ایران از راه یک گوشمالی نظامی کوچک بدست آمریکا و یا اسرائیل نیست. یک درگیری کنترل شده رژیم را هر چه بیشتر وابسته به روسیه می سازد. گذشته از این، اکنون که جنگ غزه به آتش بس رسیده، یک درگیری دیگر در منطقه در راستای بدست آوردن زمان و امتیاز خواهی بیشتر روسیه از غرب در جنگ با اوکراین می تواند باشد. اما، پرزیدنت پوتین نمی تواند نادیده بگیرد که شاید این درگیری از دست در برود و چه بسا نابهنگام و ناگزیر روسیه را گرفتار تنش و تعارض جدی سیاسی با پرزیدنت ترامپ سازد؛ چیزی که امروز مسکو آن را نمی خواهد.

به گمان من، مسکو آماده است رژیم‌ ایران را هدایت کند تا به یک سطح از تنش زدایی با آمریکا برسد. رهبری ایران هر چند بازیگر کهنه کار است؛ سال هاست که دشمنی با آمریکا او را گنگ و کور کرده و نمی خواهد از بغض فروشی به آمریکا پرهیز کند. اما، در فضای ارباب-رعیتی خاورمیانه، نوکر را یارای نه گفتن به ارباب نیست.

مصالحه حساب شده و نزدیکی محدود و کنترل شده رژیم با آمریکا، مصالح مسکو و واشنگتن را تأمین می کند. ایران تا زمانیکه در چارچوب جمهوری اسلامی- با هر رنگ و لعاب، باشد؛ در قمر روسیه خواهد ماند و البته همچنان کارت بازی مسکو در معادلات منطقه مرکزی اوراسیا. برای آمریکا نیز یک ایران رام شده که برای اسرائیل نگرانی ایجاد نکند و هر چند کوچک با آمریکا تعامل تجاری برگزار کند، کافی است. فراموش نکنیم که تحولات سازنده چهل ساله در مناطق پیرامون ایران، ارزش ژئواستراتژیک انحصاری ایران را پایین آورده است. شاید، آمریکا، در دورنمای درازتر، ایران را گذرگاه ویژه استراتژیک در اوراسیا بداند، مشروط به آنکه تغییر سرزمینی اتفاق نیافتد؛ در کوتاه مدت، کنش واشنگتن، رام کردن ایران و آرام نگاه داشتن دوستانش در همسایگی آن کشور است.

موضوع این نیست که روسیه و آمریکا روی ایران و اوکراین با هم تاخت می زنند. این دو موضوع از هم جدا هستند و هر کدام ضرورت ها و فرصت های جدا را پیش چشم بازیگران و قدرت های جهانی می آورند. درباره اوکراین، بویژه، اروپا خط مقدم جبهه است؛ در حالیکه درباره ایران اروپا هنوز در خط مقدم نیست.

سوم، انقلاب درون ساختاری

چرا گفتم انقلاب درون ساختاری؟ به دو دلیل، اول اینکه چند بار و در چند سطح و به چند شکل در ایران اسلامی خواست و تلاش برای اصلاحات دنبال شد و به جایی نرسید. دوم اینکه اصلاحات در یک سیستم بسته فرسوده مانند نقش زدن بر چوب خشک پوسیده است که آن را می شکند.

خوب، اگر اصلاحات ممکن نباشد، آیا یک زیر و بم ساختاری به معنای فروپاشی نیست؟ می گویم می تواند اینگونه نباشد؛ آنگاه که آلترناتیو و بدیل محکم در بیرون ساختار پیدا نیست.

من پیشتر گفتم که زندگی سیاسی و رهبری خامنه ای در فرود تند به سوی سقوط است. این فروافتادن تحقیر آمیز را این روزها می شود روشن تر دید. اگر چنین باشد، با درک وضعیت جامعه خسته ایران، گرایش همسایگان ایران و منطقه به زندگی با یک ایران ضعیف و باج ده و مهمتر از آن ضرورت استراتژیک پیش روی روسیه برای حفظ ایران در قمر خود- بدون آنکه نیاز به اتحاد استراتژیک با ایران داشته باشد، همه نشان از آن دارد که یک تغییر ساختاری در چارچوب نظام فعلی می تواند در کوتاه مدت ممکن باشد. پیشتر هم گفتم که از دید من، آمریکا در کوتاه مدت و یا شاید میان مدت به یک ایران رام رضایت خواهد داد‌.

در این شکل، من‌جایی برای اصلاح طلب های دور افتاده از قدرت نمی بینم. دست کم، بیشتر آنها منزوی خواهند ماند و به نیروهای بی خاصیت آنها نیز موقعیت درخور و دندان گیر سپرده نخواهد شد. به گمان من، ترکیبی از میانسالان و جوان ترها از درون ترتیبات کنونی قدرت، از سطوح میانی، در یک پروسه یک تا سه یا چهار سال، سر بر خواهند آورد. این نیروها وابستگی احساسی و سیاسی به آرمان های انقلابی ندارند؛ اما دلبستگی به آلودگی مال و منال و نام و مقام را بیش از پیش با خود خواهند داشت. این الیگارش تازه نفس معامله گر بهتر برای یغماگر خارجی خواهد بود. نمی خواهم بگویم که یکباره دفتر فسیل های ولایی-سپاهی بسته خواهد شد؛ نه، آنها یکی یکی به بازنشستگی اجباری رفته، از صحنه سیاست پاک خواهند شد.

در نوشتارهای پیش به این مدل پرداختم و گفتم که این یک الگوی تغییر چینی نیست؛ که یک روند به سوی کوبایی شدن ایران است.

چهارم، انقلاب برانداز

در بالا نوشتم که تغییر ساختاری در ایران در چشم انداز است. بروشنی می توان دید که ایران به این شکل نمی تواند بماند. گفتم که فراتر از تغییر در رفتار، تغییر ساختاری در بطن این سیستم، ایران را به سوی کوبایی شدن می برد. اگر ایران می خواهد جایگاه درست خود را در جهان بدست آورد، تنها چاره، براندازی رژیم است. هر چه این براندازی دیرتر باشد، ایران ضعیف تر و فقیر تر و ثبات کشور شکننده تر و ریسک فروپاشی ملی بیشتر خواهد شد. نگوییم پیش نخواهد آمد، می تواند پیش بیاید!

در نوشته های گذشته نگاه خودم را به راه براندازی گفتم. اینجا به چند جمله بسنده خواهم کرد و آن اینکه تک تک ما نیروهای اپوزوسیون نظام از درون کشور تا بیرون می بایست برای وفاق و اتحاد جریان های تأثیر گذار اپوزوسیون تلاش کنیم. تأکید می کنم، گروه های شناسنامه دار تأثیر گذار باید همدیگر را درک کنند و به هم اعتماد کنند. هر یک از ما به اندازه توان خود باید در این مهم سهم داشته باشیم. چپ ميانه و راست میانه باید هویت یگانه ای پیدا کند. آن شناسنامه، همانا، کلمه گذار است؛ گذار! یعنی، هدف، هدف گذاری تارگت های عملی و میدانی در یک جاده و روی یک ریل است؛ و آن تنها، پلتفرم گذار است. این شعار نیست، این یک شعور عینی است که شدنی و عملی است و باید بشود.

نباید خودمان را درگیر جدال پسا گذار بکنیم. وسواس بر باورهای کلیشه ای ما را چهل سال در انزوا نگاه داشته است. ما نیز مانند حاکمان مستبد ایران از مردم خودمان دور افتادیم. سنت گرایی و آرمانگرایی باید با واقعگرایی بخواند؛ و اگر نه، خیال پوچ و آرزوی محال است؛ وقت کشی و فرصت سوزی کشنده و ویرانگر.

نگذاریم کوته نگران و خشک مغزها ما را بین مشروطه خواهی و جمهوری خواهی آویزان بدارند. رادیکال های منفی باف را پس بزنیم. پلتفرم ما باید جمهوریت ملت باشد. پس از آن را بسپاریم به عقلانیت ملت و نه آنکه بخواهیم از پیش، اندیشه خود را بر خواست مردم بار کنیم. پیش از آنکه بتوانیم دمکراسی را در کشور پایه بریزیم، بیاییم دمکراسی را در میان خودمان تمرین کنیم.

ما سرمایه های سیاسی خوبی داریم؛ از نخبگان و پیران سیاست تا جوانان اندیشمند و با انگیزه. ما از تجربه های خوب کار سازمانی و پروژه ای در گروه های سیاسی اپوزوسیون بهرمندیم. ما از تجربه کارگشای گفتمان و مشارکت میان نحله های سیاسی و فکری برخورداریم.

از دید من، ما یک سرمایه ارزشمند ملی داریم و او شاهزاده رضا پهلوی است. بیاییم بدور از منیّت و حسادت حضور او را در هر جمع سیاسی بپذیریم. اینجا، می خواهم یک جمله را با احترام و صمیمیت قلبی بگویم، شاهزاده آنجا می تواند سرمایه ستبر ملی بماند که در حلقه نزدیکان اسیر نشود. با منش بزرگوارانه که از شاهزاده می شناسم، ایشان می تواند فراگیر تر با نیروهای سیاسی ارتباط بگیرد و کار کند‌. به باور من، گفتگوی نزدیک و شخصی شاهزاده با نخبگان جمهوری خواه و چهره های با نفوذ در احزاب قومی، بهانه را از دست شکّاکان، غرغروها و شاید نفوذی ها در هر دو طیف جمهوری خواهی و مشروطه‌ خواهی خواهد گرفت. شایسته است حضور شاهزاده در کنار بزرگان اپوزوسیون در لحظه لحظه روند گذار پیوسته و استوار باشد. نباید اینگونه دریافت شود که شاهزاده امید و انگيزه بالا برای فراهم آوردن همگرایی سیاسی ندارد. همگرایی سیاسی ضامن همگرایی و یکپارچگی ملی است. در این پیکار مقدس، شایسته است بزرگان سیاست، تجربه های گران‌ سنگ خود را بی منّت در اختیار شاهزاده و نیروهای جوان تر بگذارند تا این راه، بهتر، کم خطر تر و کم هزینه تر پیموده شود و انقلاب برانداز ملت ایران به ساحل رهایی و نجات برسد.

اگر نجنبید، بزرگان سیاست، شما به کنار، ایران می بازد!



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy