*پژوهش های اخیر نشان می دهند که در کودتای سوّم اسفند و روی کار آمدن رضاخان، دولت انگلیس نه تنها نقشی نداشت،بلکه بسیاری از دولتمردان انگلیس از وقوع کودتا دچار حیرت شده بودند.
* وزیر مختار وقتِ انگلیس در ایران:«رضا خان،میهن پرست تر از آن بود که هرگز آلت دستی سرسپرده شود».
* در آن دوران،همه در انتظار یک«شهسوارِ ناجی» بودند تا آرامش و امنیّت و آبادانی را در مملکت مستقر کند و در این«انتظار»-البتّه-از استقرارِ آزادی و دموکراسی سخنی نبود.
***
طرح مسئله:
چگونگی قدرت گیریِ رضاشاه،ازمهمّ ترین منازعه های روشنفکران و رهبران سیاسی ایران است.به جرأت می توان گفت که کمتر شخصیّتی در تاریخ معاصرِ ایران دچارِ اینهمه دشمنی و دشنام شده باشد.با توجّه به اینکه رضاشاه «بنیانگذارایران نوین»نامیده شده،درمقایسه با«اتاتُرک»-بنیانگذار ترکیۀ نوین- حجم عظیم این دشنام ها و دشمنی ها را چگونه می توان تفسیرکرد؟ و -اساساً- تفاوت ها و شباهت های این دو شخصیّت تاریخی در چیست؟ در مقالۀ«تجدّدِ آمرانۀ دوران رضاشاه؛کمبودها و کامیابی ها»به این موضوع اشاره کرده ایم.
رضا شاه از خاکستر جنگ جهانی اوّل برخاسته بود و بی هیچ بُنیه وُ بنیانی برای ساختنِ«ایران نوین»کوشید.او-برخلاف اتاتُرک-نه تحصیلکردۀ دانشگاه بود و نه اروپا دیده.«کمبودِ زمان» و شتابِ وی درخارج کردنِ ایران از چرخۀ عقب ماندگی های قرون وسطائی،برخی اقداماتش - مانند کشف حجاب- را در نطرِ مخالفانش،«شتابزده» و «ناخوشایند» جلوه داده است، هر چند که نسل های کنونی ایران- خصوصاً در جنبش«زن،زندگی،آزادی» داوری دیگری در این باره دارند. پس از گذشت یک قرن و با فروپاشی دیوارهای ایدئولوژیک و فرو نشستن غبار کینه ها و کدورت ها،اینک می توان محدودیّت ها و ممکنات رضا شاه را شناخت و چهرۀ وی را در«آئینۀ تاریخ» روشن تر دید و داوریِ منصفانه تری در بارۀ وی داشت.
یکی از موضوعات مهم در تاریخ معاصر ایران،اعتقاد به «انگلیسی بودنِ رضا خان» است.در ترویج چنین اعتقاد نادرستی حزب توده و یکی از رجال معروف سیاسی نقش اساسی داشته اند.این امر باعث شد تا جامعۀ ایران حدود یک قرن از درک شرایط ظهور رضا شاه و اهمیّت اصلاحاتش غافل بمانَد.
«توهّم توطئه»و «دستِ انگلیسی ها»بخاطر حضورِ دراز مدّتِ دولت استعماری انگلیس در ایران اگر چه رنگی از حقیقت دارد،امّا ارتقای آن تا حد یک باورِ مطلق، نادرست و حتّی زیانبار است چرا که اراده و قابلیّتِ فردیِ شخصیّت های تاریخی را نادیده می گیرد در حالیکه می دانیم تاریخ ایران،سرشار از شخصیّت هائی است که از «سربازی» به «سرداری»رسیده اند.
مقالۀ حاضر می کوشد تا با نگاهی به کتاب« سیاستِ انگلیس و پادشاهی رضا شاه »،اثر دکتر هوشنگ صباحی اشاره ای به این موضوع مهم داشته باشد. این کتاب ارزشمند رسالۀ دکترای نویسنده در مدرسۀ اقتصاد و علوم سیاسی لندن است که با تکیه برگزارش های رسمی مأموران انگلیسی و انبوهی از اسناد و مدارکِ وزارت خارجه و وزارت جنگ انگلیس تألیف شده است. کتاب «سیاستِ انگلیس و پادشاهی رضا شاه »با ترجمۀ روان خانم پروانۀ ستّاری از سوی نشر گُفتار در تهران(۱۳۷۹) منتشر شده است.مقالۀ زیر سال ها پیش در کتاب «یاد نامۀ منوچهر فرهنگی»( ۱۳۸۸،لوس آنجلس) منتشر شده و اکنون - در صدمین سال تاجگذاری رضا شاه - باز نشر می یابد.
در آستانۀ ظهور رضاخان،ایران بین دو سنگِ آسیاب قدرت هاى روس و انگلیس هر روز خُردتر و ضعیف تر شده بود،آنچنانكه به قول وزیر مختار انگلیس:«ایران مِلك متروكى بود كه به حراج گذاشته شده بود و هر دولتى كه پول بیشترى یا زور بیشترى داشت مى توانست آنرا تصاحب كند».تقسیم ایران بین دو اَبَر قدرت روس و انگلیس چیزى بنام ایران و ملّت ایران باقی نگذاشته بود و آخرین شعله ها و شعارهای انقلاب مشروطیّت در تُند بادهای سیاسی-اجتماعی خاموش و فراموش شده بود.
با وجود اعلام بی طرفی درجنگ جهانی اول(۱۹۱۴-۱۹۱۸)ایران دچار آسیب های فراوانی شد با اینحال،در سال 1919میلادی هیأت اعزامى ایران را به کنفرانس صلح پاریس راه ندادند.[1]
بى ثباتى هاى سیاسى و فقدان امنیّت اجتماعى باعث شده بود تا سران ایلات و رجال سیاسى براى حفظ منافع خویش و مصون ماندن ازتعرّضاتِ رایج،خود را تحت الحمایۀ یكى از دو قدرتِ بزرگ (روس یا انگلیس)قرار دهند.رجال صدیق و موجّه نیز یا مجبور به مصالحه و مماشات بودند و یا از سرپرستى و مسئولیت دولت ها استعفاء مى دادند و سكوت مى كردند.حد متوسّط دوام كابینه ها در این دوران، دو ـ سه ماه بود،به قول سیدحسن تقی زاده:تنها در ١٠ سال اول مشروطیت، ۳۸ بار كابینه عوض شده بود[2].این دوران تا ظهور رضا شاه را «عصر سقوط كابینه ها» نامیده اند.ملک الشعرای بهار در بارۀ حال و روزِ ایران در آن زمان می گفت:
ویرانه ای ست کشور ایران
ویرانه را بها وُ ثمن نیست
امروز حال مُلک خراب ست
برمن مجالِ شُبهت وُ ظن نیست
هر سو سپه کشند وُ رعیّت
ایمن به دشت وُ کوه وُ دمن نیست
کشور تباه گشت وُ وزیران
گویی زبان شان به دهن نیست[3]
در آن دوران،همه در انتظار یک«شهسوارِ ناجی» بودند تا آرامش و امنیّت و آبادانی را در مملکت مستقر کند و در این«انتظار»-البتّه-از استقرارِ آزادی و دموکراسی سخنی نبود.ایرج میرزا از مؤلّفه های اساسی این انتظار یا توقّع ملّی چنین یاد می کرد:
زراعت نیست،صنعت نیست،ره نیست
امیدى جز به«سردار سپه» نیست[4]
حمایت اکثر رهبران سیاسی و روشنفکران ترقّیخواه ایران از«سردار سپه » در متن این«انتظار ملّی»بود،ازجمله:سید احمد كسروى ، عارف قزوینى ، محمود افشار،على دشتى،محمد تقى بهار،كاظم زادۀ ایرانشهر،ابراهیم پور داوود،محمد على فروغى،على اكبر سیاسی، مشرف نفیسی،ایرج میرزا،على اكبر داور، سید حسن تقى زاده و سلیمان میرزا اسكندرى (رهبر حزب سوسیالیست و پدرِمعنوى حزب تودۀ ایران) و...
بهار با تأکید بر شرایط آشفتۀ سیاسی و اوضاع فلاکت بارِ اقتصادی و خصوصاً فقدان آرامش و امنیت اجتماعی،ضمن انتقاد از تنّزه طلبی های«رجال وجیه المِلّه»می نویسد:
-«...من از آن واقعۀ هرج و مرجِ مملکت[بعدازجنگ جهانی اوّل]...که هر دو ماه، دولتی به روی کار می آمد و می افتاد، و حزب بازی و فحّاشی و تهمت و ناسزا گوئیِ مخالفانِ مطلقِ هر چیز و هر کس،رواجِ کاملی یافته بود و نتیجه اش ضعف حکومت مرکزی و قوّت یافتنِ راهزنان و یاغیان در اقصای کشور و هزاران مفاسد دیگر بود...از آن اوقات حس کردم و[در این حس خود]تنها نبودم که مملکت با این وضع -علی التحقیق-رو به ویرانی خواهد رفت...معتقد شدم و در جریدۀ«نو بهار» مکرّر نوشتم که باید یک حکومت مقتدر به روی کار آید...باید حکومت مُشت و عدالت را که متکی به قانون و فضلیت باشد رواج داد ...دیکتاتور یا یک حکومت قوی یا هر چه...در این فکر من تنها نبودم.این، فکرِ طبقۀ با فکر و آشنا به وضعیّات آن روز بود،همه،این را می خواستند تا آنکه رضا خان پهلوی پیدا شد و من به مردِ تازه رسیده و شجاع و پُرطاقت،اعتقادی شدید پیدا کردم .»[5]
پژوهش های اخیر نشان می دهند که در کودتای سوّم اسفند ۱۲۹۹و روی کارآمدن رضاخان، دولت انگلیس نه تنها نقشی نداشت،بلکه بسیاری-مانند کرزن( curzon)،وزیرِ خارجۀ مقتدر انگلیس-از وقوع کودتای رضاخان دچار حیرت شده بودند. این پژوهش ها،نظریۀ«انگلیسی بودن رضا شاه»را قاطعانه رد می کنند.
در بارۀ«عدم مداخلۀ واقعی انگلیس» در روی كار آمدن رضاشاه،جان فوران، فهرست بلندی از نظرات محقّقان خارجی را ارائه داده است[6] دکتر سیروس غنی در کتاب درخشانِ «ایران؛برآمدن رضاخان؛برافتادن قاجار و نقشِ انگلیسیها» به این مسئله پرداخته است[7] دکتر کاتوزیان نیز ضمن اینکه کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ را « با گرایشات ناسیونالیستی»می داند،پس از بررسی اسناد وزارتِ خارجۀ انگلیس معتقد است:
-«بریتانیا نه نقشی در برآمدن رضا خان داشت و نه دخالتی در فرو - افتادن احمد شاه.»[8]
انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه و مسائل و مشکلات داخلى آن كشور،ایران را به«حیاط خلوت»دولت انگلیس بدَل كرده بود.با قرارداد ۱۹۱۹ ،انگلیس کوشید تا ایران را«تابع»یا«تحت الحمایه»قرار دهد ولی این قرارداد،ضمن شعله ور کردنِ احساسات ضد انگلیسی در ایران،باعث ظهور حوادثِ غیرِ منتظره ای شد که درک و فهم آن برای سیاستمدارانِ سُنّتیِ انگلیس آسان نبود.صعود برق آسای رضاخان از گمنامی به قدرت سیاسی از آن جمله بود.سفارت انگلیس درابتدا او را به عنوان«افسری شریف و لایق و بدون جاه طلبی های سیاسی»،جدّی نگرفت(ص۲۲۳).
ورود سربازان ارتش سرخ به بندر انزلی و «تأسیس جمهوری شورائیِ گیلان» ( خردادماهِ ۱۲۹۹)،دولت انگلیس را از گسترشِ«وحشتِ سرخ»و تأثیر آن در نواحی آذربایجان،کردستان و خراسان هراسان ساخته بود.بر این اساس،«رفع خطرِسُرخ» و مبارزه با دولت نوخاستۀ بلشویک ها،نخستین اولویّتِ سیاستِ انگلیس در ایران گردید.
سیّد ضیاء و «کابینۀ سیاه»!
سید ضیاء الدین طباطبائی- مدیر روزنامۀ معروف«رعد» و نخست وزیر کودتای 1299 درجوانی شیفتۀ اندیشه های لنین بود و برای حکومت در ایران آمیزه ای از شخصیّت انقلابی لنین و اقتدارِ موسولینی را در سر داشت و از این رو،از احمد شاه خواسته بود تا لقب«دیکتاتور»را به او اعطا کند،امّا شاه به این دلیل که این امر«موجب تحقیر مقام و منزلت شاه خواهد شد»درخواست او را رد کرد (ص۳۱۶). سیّدضیاء-با دستگیری بسیاری از رهبران سیاسی و اعیان معروف (مانند عبدالحسین فرمانفرما و فیروز فرمانفرما) و با وعدۀ اصلاحات اجتماعی، اقتصادی، بهداشتی و آموزشی،کوشید تا امید تازه ای در سپهر سیاسیِ ایران پدید آورَد. در واقع،حمایت مشتاقانۀ نورمن(Norman)وزیرِ مختارِ وقتِ انگلیس در ایران از سیدضیاء طباطبائی و دستگیری و زندانی کردنِ بسیاری از اعیان و اشراف و رجال سیاسی توسط سیدضیاء،سبب شد تا این اعیان و اشراف، سفارت انگلیس را مسئول سازماندهی کودتا و بنابراین ، موجب زندانی شدنِ شان بدانند.مهم ترین نمونه،فیروز میرزا،یکی از امضاء کنندگان قرار دادِ معروف سال۱۹۱۹بود که چندماه پیش از ظهور سیدضیاء «پذیرائی شایانی از او در لندن به عمل آمده بود» و «به حدّی سرسپردۀ منافع انگلیس شمرده می شد که به دریافت نشانِ شوالیۀ سنت مایکل و سنت جورج نائل آمده بود»،امّا دستگیری و زندانی کردنِ وی توسط سید ضیاء،او را به یک«ضد انگلیسی دو آتشه»مبدّل کرده بود!.نورمن گزارش داد که «فیروز میرزا اینک خود را در رأس گروه ضد انگلیسی قرارداده است و از هیچ کوششی برای صدمه زدن به منافع دولت انگلیس دریغ نمی کند»(ص۱۹۰).ظاهراً از همین زمان است که کابینۀ سید ضیاء،«کابینۀ سیاه» نامیده شد و کودتای سیدضیاء-رضا خان نیز به«کودتای انگلیسی»معروف گردید!.
دولت سیدضیاء مورد حمایت و پشتیبانیِ شخصیّت برجسته ای مانند کلنل محمدتقی پسیان بود،ولی به خاطر گذشتۀ سیدضیاء در حمایت از قرارداد۱۹۱۹و روابط پنهان و آشکارش با دولت انگلیس،او نتوانست حمایت عموم مردم را به خود جلب کند و لذا،پس از صد روز- به دستورِ رضاخان(رهبر نظامی کودتا)- مجبور به استعفا شد و در ۴ خرداد ۱۳۰۰ روانۀ تبعید گردید.کتاب«سیدضیاء؛ مردِ اوّل یا مردِ دوم کودتا» روشنگر شخصیّت و عقاید اوست.
با سقوط کابینۀ سیدضیاء،رجال و دولتمردان زندانی به دستور رضاخان آزاد شدند،از جمله،سیاستمدار کهنه کار ،قوام السلطنه که بلافاصله به نخست وزیری منصوب شد و رضا خان در کابینۀ وی،همچنان وزیر جنگ باقی ماند.
در واقع،احساسات ملّی گرائیِ رو به گسترش در ایران و نفرت عموم ایرانیان از دولت های هوادار انگلیس،این دولت ها را از هرگونه مماشات با دولت انگلیس باز می داشت و باعث می شد تا آنها نیز بیانگرِ احساسات ملّی باشند. جلوۀ دیگری از این احساسات ملّی،اعتقادِ رو به رُشدِ ایرانیان بود مبنی بر این که «ایرانیان می توانند امور خود را به خوبیِ کارشناسان خارجی-شاید هم بهتر از آنان-اداره کنند».
با ورودِ آمریکا به عرصۀ اقتصادی ایران،سِرپرسی لورن(Loraine) وزیر مختار جدید انگلیس، در ۲۱دسامبر۱۹۲۱/۱دی ماه ۱۳۰۰گزارش داد:
-«دولت ایران مصمّم است دستِ انگلیس و روسیه را باهم کوتاه کند.» (ص۲۰۰)
انگلیسی ها و رضاخان!
رَوَندحوادث به سفارت انگلیس در تهران نشان داد که در رقابت های موجود بینِ شخصیّت های سیاسی در ایران،رضاخان «شخصیّتِ سیاسیِ غالب»است هر چندکه او هنوز-از لحاظ سیاسی- گمنام بود. نورمن(Norman)وزیرِ مختارِ وقتِ انگلیس در ایران نوشت: «نسبت به آینده بسیار نگرانم».درلندن،کرزن از سرعت تبدیل افسری«بدون جاه طلبی سیاسی»به یک دیکتاتورِ نظامیِ تقریباً تمام عیار «متحیّر»بود(ص ۲۲۶).
پس از پیام قوام السلطنه ،وزارت خارجۀ انگلیس تصمیم گرفت تا با قطع تمام وام ها کابینۀ قوام السلطنه را تحت فشار مالی و سقوط قرار دهد. هدف این تحریم مالی-به ویژه-«شخصیّت خبیثِ وزیر جنگ»[رضاخان]بود که برای توسعۀ ارتش و عملیّات نظامی علیه جنگلی ها و چریک های طرفدارِ بلشویک ها در شمال ایران نیازِ مبرمی به پول داشت (ص۲۲۷).
با توجه به احساسات شدیدِ ضد انگلیسی در ایران و حضور ارتش سرخ در مرز های شمالی، رضاخان با هوشیاری دشواری های حرکت بین دو سنگ آسیابِ روس و انگلیس را دریافته بود.او در گفتگوهای خصوصی با مسئولان سفارت انگلیس به آنان«قول های مساعد»داده بود،ولی به زودی انگلیسی ها متوجّه شدند که نمی توان به قول های خصوصیِ رضاخان اعتماد کرد چرا که:«اصولاً حرف و عمل اش یکی نیست»(ص۲۴۴)،«رضا خان همۀ تعهدات[با انگلیسی ها] را زیر پا گذاشته بود.»(ص۲۶۲).
نخستین برخورد رضاخان با انگلیسی ها مربوط به استخدام افسران انگلیسی و تفویض قدرت اجرائی به آنان بود.نویسنده با استناد به گزارش ها و مکاتبات وزارت خارجۀ انگلیس نشان می دهد:
-«رضاخان و بسیاری دیگر از افسران قزّاق-قویّاً-با تصمیم سیّد ضیاء (طباطبائی)مبنی بر استخدام افسران انگلیسی و تفویض قدرت اجرائی به آنان مخالف بودند.رضاخان اظهار داشت که این کار «معادلِ فروختنِ روح ملّت،یعنی ارتش،به خارجی ها است.»(ص۲۲۵).
اخراج ناگهانیِ افسران انگلیسی از دیویزیون قزّاق موجب حیرت و نگرانی مقامات انگلیس شد.چند ماه پس از انجام کودتا،وزیر مختار انگلیس گزارش داد:
-«وزیرِ جنگ [رضاخان] دیگر از ما واهمه ندارد »،لذا:«سفارت انگلیس دیگر قدرتِ روی کار آوردن و برکنار کردنِ کابینه ها را نداشت.»(ص ۲۲۶)
پیروزی رضاخان بر انقلابیّون گیلان،وجهۀ سیاسی او را بالا بُرد و از این زمان دولت انگلیس کوشید تا با «شخصیّتِ خبیثِ رضاخان»(ص۲۲۷)کنار بیاید. عوامل دیگری نیز باعث شدند تا انگلیسی ها رضا خان را«به حساب بیاورند»، از جمله، حضور مسئولانِ جوان و جدید،مانند سِرپرسی لورن (Loraine) در وزارت خارجۀ انگلیس بود.در حالیکه این مسئولان جوان درکی واقعی از تحوّلات منطقه ای داشتند،لُرد کرزن، وزیر مقتدر خارجۀ انگلیس،خود را«قلباً و روحاً امپریالیست» توصیف می کرد(ص۲۳)اعتقادی که ریشه در باورها و بلندپروازی های استعماریِ عصر«ملکه ویکتوریا»داشت که براساس آن،امپراتوری انگلستان رسالت داشت تاملل عقب مانده را «متمّدن» کند.
دیگر اینکه:رضا خان در فضائی سرشار از«ملّی گرائیِ رو به رشد» و در جوّی عمیقاً ضد انگلیسی ظهور کرده بود آنچنانکه آیرونساید نیز نوشته بود که افسران ایرانی در دیویزیون قزّاق،«مملوّ از احساسات ضدانگلیسی»هستند (ص۹۴).لورن،وزیر مختار جوان و جدید انگلیس در ایران،معتقد بودکه: «ایرانیان دیگر به قیّم نیازندارند» (ص۳۲۷) و لذا،«بازگشت به سیاستِ مداخله در امور کشورهای دیگر به وضوح،غیر ممکن است».در واقع،انگلیسی ها دیگر در موقعیّتی نبودند که نتیجۀ جنگِ قدرت در تهران را تعیین کنند، لذا مجبور بودند خود را به گرفتن جانبِ برَنده(رضاخان) راضی کنند. لورن- بعدها- بخود بالید که او رضاخان را به عنوانِ«اسب برَنده در مسابقۀ سیاسی،کمی پس از ورودش به تهران شناسائی کرده است» و لذا، به وزارت خارجۀ انگلیس توصیه کرد تا برای اعادۀ وجهه و نفوذ انگلیس در ایران، تا حد ممکن در ارتباط با امور داخلی ایران، بی طرف بماند. لورن تأکیدکرد:«برای زدودن خاطرات تلخ هفت سال گذشته در ذهنِ ایرانیان، مقامات انگلیسی باید به زایل شدن نفوذ خود در ایران رضایت دهند»...لُرد کرزن از سیاستِ«دخالت ممنوع» دلِ خوشی نداشت، امّا مجبور بود آن را بپذیرد.هنگامی که وزیرِخارجۀ مقتدرِ انگلیس اصرار کرد که «ایرانیان نباید خواهان کمک و مشورت ما باشند» لورن پاسخ داد:«آنان هیچ یک را نمی خواهند»!.بنابراین:کرزنِ مغرور خود را با این امید که روزی ایرانیان «مجدّداً بر درِ سفارت انگلیس خواهند کوفت» تسلّی داد(ص۲۳۲).
رضاخان عامل روس ها!
چنانکه گفتیم رضاخان با هوشیاری حیرت انگیزی دشواری های حرکت بین دو سنگ آسیابِ روس و انگلیس را دریافته بود .او با استفاده از رقابت های روس و انگلیس،کوشید تا از یکطرف خود را به مثابۀ«ناجی ایران از خطرِبلشویک ها» (ص۲۳۰) جلوه دهد و از طرفِ دیگر،با روابطِ پنهان و آشکار بامقامات روسی کوشید تا به هراسِ انگلیسی ها دامن زنَد آنچنانکه مقامات سفارت انگلیس گمان می کردندکه:«رضا خان،آشکارا ضد انگلیسی و در تماس نزدیک با روتشتاین،وزیر مختار روسیه در ایران، است (ص۱۹۱). علاوه بر این،انگلیس ها گمان می کردند که«سفارت روسیّه در خفا به تشویق رضاخان و طرفدارانش پرداخته»(ص۲۲۶).جرج چرچیل (کارشناس وزارتِ خارجه در امور ایران)همه چیز را زیرِ سرِ وزیرِ مختار شوروی می دانست و معتقد بود:«ظاهراً رضاخان به دامِ دسیسه بازی های آقای روتشتاین افتاده است»(ص ۲۲۷).«روابط خصوصی رضاخان با سفارت روسیّه» سبب شدکه انگلیسی ها او را خطری برای نفوذشان در تهران تلّقی کنند.نورمن، وزیرمختارِ وقتِ انگلیس در تهران، گهگاه فکرمی کرد که رضا خان «کاملاً طرفدار روس ها»است و حتّی احتمال دارد که وزیر مختارِ شوروی با کمک وزیر جنگ (رضاخان)کابینه را سرنگون سازد تا کابینۀ«علناً خصمانه تری نسبت به دولت انگلیس و کاملآً سرسپردۀ روس ها»بر سرِ کار آورَد...بنابراین:نورمن، قویّاً از وزرارت خارجۀ انگلیس خواست که هیچ گونه وامی به دولت ایران داده نشود تا رضاخان«کنارگذاشته شود»(ص ۲۲۷).
دولت انگلیس:تماشاگرِ صعودِ ستاره!
لُرد کرزن با حسرت و تلخکامی احساس میکرد:«از بیکفایتیِ بیمانند، علاج ناپذیر و غیرقابلِ تصوّرِ سیاستمداران ایران رو دست خورده است»(ص ۲۳۳)، لذا، به سبب قطع امید کامل دولت انگلیس از طبقۀ حاکمۀ ایران و ترس از قدرتگیری بلشویک ها در شمال، انگلیسی ها ناچار شدند تا روی رضا خان حساب کنند و «به تماشای ستارۀ رضا خان بنشینند»(ص۲۳۵).عوامل دیگری هم سبب می شد تا انگلیسی ها رضاخان را به حساب بیاورند،یکی از این عوامل این بود که رضاخان با وجود مخالفت انگلیسی ها به قدرت رسیده بود (ص ۲۳۱). این امر، حاکی از نفوذ رو به ضعف انگلیسی ها بود. لورن،کمی بعد از ورود به تهران،این ضعف را تشخیص داد و مُصرّانه از وزارت خارجه خواست که با آن کنار بیاید.وزیر مختار انگلیس در ایران با آنکه رضاخان را «فردی مستقل»می دانست ولی امیدوار بود که«فشارِ بیامانِ شرایط» و به ویژه،دشمنیِ وی با بلشویسم رضاخان را در نهایت«به اردوی ما»برانَد(۲۳۶).با این حال،در سال ۱۳۰۱(۱۹۲۲) اگر حق انتخابی بین رضاخان و شیخ خزعل وجود میداشت،هم لورن و هم لُرد کرزن، احتمالاً شیخ خزعل را انتخاب می کردند هر چند که لورن معتقد شده بود: با آنکه «رضاخان، میهنپرستتر از آن بود که هرگز آلت دستی سر -سپرده شود»،امّا میتوانست«دوستی بسیار مفید»به شمار آید (ص ۲۴۳).با این حال، وزیرخارجۀ انگلیس سیاستهای رضاخان را مغایر با منافع انگلیس میدانست و لذا در سال ۱۳۰۲ (۱۹۲۳)به لورن نوشت:« به نظر میرسد که رضا خان مصمّم به دنبال کردنِ سیاستهاییست که من پیوسته آنها را تقبیح کردهام.او باید تا به حال دانسته باشد که با مخالفت اعلیحضرتِ انگلیس روبرو خواهد شد»...جرج چرچیل(مسئول بخش ایران) نیز کم و بیش به همین انداره با سیاستهای حکومت مرکزی رضاخان مخالف بود.(ص۲۴۴)
در اکتبر 1923(اوایل آبان 1302)رضاخان،احمد شاه قاجار را وادار کرد تا او را به مقام رئیس الوزرائی منصوب کند.نقش وزیر مختار انگلیس(لورن) در این ماجرا، فراتر از یک «میانجیِ بیمیل» نبود.(ص250).
سرکشیدنِ«داروی تلخ»!
با وجود همصدائیِ وزیر مختار انگلیس با کنسول آن کشور در اهواز و تحریک سران ایلات لُر و بختیاری و خصوصاً شیخ خزعل برای برکناری یا سرنگون کردنِ «رضاخان ضدِ انگلیسی»(صص 254-253)، در سال 1304 (1925) به نظرِ لورن چنین میرسید که «رضاخان شخصیّتی بزرگتر از آن است که بتوان همانند رئیس الوزراءهای پیشین از مسند قدرت به زیرش آورد» (ص 255).لُرد کُرزن مایل نبود که این«جمع بندی دردناک»را از زبانِ لورن«یکی از معدود نور چشمی های خود» بشنود (ص244) امّا رَوَندحوادث آینده-سرانجام- وزیر خارجۀ مقتدر انگلیس را وادار به سرکشیدنِ «داروی تلخ»(ص 268)کرد.
احساسات ضد انگلیسی در ایران باعث شد تا رضاخان باپشتیبانی اکثریّت نمایندگان مجلس و حمایت گستردۀ افکارعمومی،به سوی خوزستان و آزاد سازی این منطقۀ استراتژیک از چنگ شیخ خزعل اقدام کند.در حالیکه مطبوعات شوروی تصمیم رضاخان را اقدام«نیروهای پیشروی ملّی ایران»می نامیدند (ص259)سیاست دولت انگلیس در این باره،مخالفت و حتّی تهدیدهای نظامی بود(صص245-247و260-267)،با اینحال،رضاخان با قوائی نه چندان مجهّز،ضمن دستگیری شیخ خزعل و آزاد سازی خوزستان،به اعتبار و وجهۀ ملّیِ خود افزود. این امر،از یک طرف شخصیّت استوار و شجاع رضاخان را در نظر انگلیسی ها برجسته تر ساخت، و از طرف دیگر، رضاخان را به تسخیرِ کامل قدرت سیاسی نزدیک تر کرد.
نکتۀ بسیار مهم،اصرار رضاخان در استفاده از نام خوزستان بود که از زمان شاه اسماعیل صفوی تا زمان قاجارها-به خاطرضعف حکومت های مرکزی-عربستان نامیده می شد.رضاخان ضمن مخالفت با این«نامگذاریِ جعلی و نادرست» تأکید کرد:
-«من در مرکز،امر کردم تا اين ايالت را به نام حقيقی و شريف خود يعنی خوزستان بخوانند.»[9]
آزادسازی خوزستان و «بی حرکتی مراقبت آمیزِ قوای انگلیس»ضمن«قوّتِ قلب دادن به رضاخان»، باعث شد تا دولت انگلیس نیز ماجرای شیخ خزعل را«کاری تمام شده»تلقّی کند و از اینکه دولت شوروی نتوانست از«آب گل آلودِ روابط رضاخان و انگلیس» ماهی بگیرد،خرسند باشد.از این هنگام، دولت انگلیس «وجود یک حکومت مقتدر مرکزی»را عاملی برای ثبات و آرامش ایران و سدّی در مقابلِ گسترش«خطرِ سرخ های بلشویک»دانست.بدین ترتیب،ایران نقش «کشورحائل»را بازی می کرد.به نظرلورن:«در شرایط فعلی،این سیاست بهترین ضمانتِ ممکن به ما علیه هرگونه کوشش روسیّه برای جذب ایران یا تجاوزِ این کشور به ما خواهد بود.»(ص269)
بعدها دولتمردانِ انگلیس به این باور رسیدندکه:عُمدتاً به سبب ظهور نامنتظرۀ شخصیّت قدرتمندی چون رضاخان بود که ایران به دامان هرج و مرج نیفتاد و نیز از غلطیدن به دامان شوروی های سرخ در امان مانده بود.(صص233 و 271).
صعود رضا خان به پادشاهی آغازِ سقوط سُلطۀ بریتانیا در ایران بود. این احساسات ضد انگلیسی در جنبش ملّی شدن صنعت نفت به اوج خود رسید.به روایت دکتر سیروس غنی:«مصدّق جریانی را که رضاشاه سه دهۀ پیش پی نهاده بود،فقط به شیوه ای نسبتاً عجولانه تر تکمیل کرد.» [10]
پانویس ها:
[1] - - این هیأت (متشکّل از محمّدعلی فروغی، مشاور الممالک و حسین علاء) برای استیفای حقوقِ پایمال شدۀ ایران در جنگ جهانی اوّل به کنفرانس صلح پاریس اعزام شده بود. نگاه کنید به نامۀ اندوهبارِ محمّدعلی فروغی از پاریس: مقالات فروغی، ج ۱، چاپ دوم، تهران، ۱۳۵۴، صص ۷۹-۶۱؛ یادداشتهای روزانه محمدعلی فروغی ازسفرکنفرانس صلح پاریس: دسامبر ۱۹۱۸ - اوت ۱۹۲۰، به کوشش محمد افشین وفایی و پژمان فیروزبخش، تهران، ۱۳۹۴.
[2] - سید حسن تقی زاده،تاریخ مجلس ملّی ایران،برلین،۱۹۱۹، صص۲۸-۳۱
[3] - دیوان اشعار محمدتقی بهار،به کوشش مهرداد بهار،تهران، ۱۳۶۸، ص ۲۸۷
[4] -دیوان ایرج میرزا،به کوشش محمدجعفر محجوب،نشر اندیشه،تهران،۱۳۵۶، ص۹۴
[5] - محمدتقی بهار،تاریخ مختصر احزاب سیاسی، ج۱، تهران، ۱۳۵۷، ص۱۰۰.مقایسه کنیدبا نظرات سیدحسن تقی زاده،دکتر محمود افشار و احمدکسروی: نشریۀ آينـده، ج۱، شـمارۀ۱، تیـرماه ۱۳۰۴، تهران، ۱۳۳۸؛ باستانی پاریزی،تلاشِ آزادی،تهران،۱۳۵۴، ص۴۰۱
[6] -نگاه کنید به:مقاومت شکننده، ترجمۀ احمد تدیّن،تهران، ۱۳۷۷، ص ۳۱۸
[7] - نگاه کنید به:ایران؛برآمدن رضاخان؛برافتادنِ قاجار و نقشِ انگلیسیها، ترجمۀ حسن کامشاد،انتشارات نیلوفر، تهران،۱۳۷۷، صص ۱۸۳-۱۶۷ و ۱۹۸، ۲۱۳، ۲۱۶، ۲۸۳-۲۸۲، ۲۹۴-۲۸۹، ۳۰۵ و...
[9] - نگاه کنیدبه:سفرنامۀ خوزستان و مازندران،نشریۀ تلاش،هامبورگ آلمان، ۱۳۸۳، صص۵۶-۱۴۶
[10] -برآمدنِ رضاخان...، ص۲۴۳

رژیم بگومگو می کند، نه گفتگو، سیروس فیروزیان