من همیشه گفتم که پیشنیاز حل و فصل چالش اتمی ایران، پایان یافتن تنش آفرینی رژیم در منطقه است. این معادله، الگو برداری از آشتی جویی و رفتار پراگماتیستی دبیرکل و صدر اتحاد شوروی، میخائیل گورباچف در همکاری با پرزیدنت رونالد ریگان است. اما، آیا رهبری ایران تا آنجا بهره هوشی دارد که ارزش و بایستگی این راهبرد برد برد را دریابد؟ فرجام برجام نشان داد که نه! او نمی تواند از هژمونی خواهی دست بکشد. چرا، چون او با واژه ملت بیگانه است. او در توهم رهبری امت اسلام است. او می خواهد حکم شیعه بر منطقه مسلط شود. او بویژه با اسرائیلیان دشمن جانی است.
برخلاف آنچه تندروها در ایران می اندیشند، رسیدن به تنش زدایی منطقه ای یا در واقع آنچه آنها می خواهند، هژمونی منطقه ای، از راه بازدارندگی هسته ای نیست. درست به عکس، پیشدرآمد مصالحه هسته ای، پایان دادن به بحران آفرینی و مداخله نظامی در منطقه است. دست برداشتن از آشوبگری در منطقه راهگشای همکاری امنیتی و دفاعی و بالا تر از آن مصالحه هسته ای است.
تاریخ جهان مدرن به ما می گوید که هژمونی، سرآمدی و برتری خواهی زورکی در سایه بازدارندگی هسته ای پایدار نمی ماند. آنچه جایگاه ملتی را میان ملت های دیگر فراز و استوار می دارد فرهنگ پویا، دانش و فن آوری مدرن است که بدرد زندگی ملت ها بخورد؛ نه آن قدرت که برای ترساندن و کشتن مردمان باشد. نمونه بارز نیرومندی شوم و مداخله گری بدشگون، تجربه اتحاد شوروی پیشین است که با آن هیمنه نظامی و با آن زور و غرور موشکی و اتمی نتوانست در اروپا بماند. رژیم اسلامی ایران نیز با هدر دادن چند ده سال و هزینه کردن پول های میلیاردی ملت رنج دیده ایران، تا اینجا بازی را باخته است.
باری، نخستین گام در تنش زدایی بین رژیم ایران و آمریکا فروکاستن ماجراجویی رژیم در منطقه است. هر آینه، این بدان معنا نیست که با کاهش تنش بین دو کشور در خاورمیانه، آمریکا با رژیم قرون وسطایی ایران دوست خواهد شد. اگر بخواهد نمی تواند. با شناختی که از رهبر رژیم داریم، می دانیم او می خواهد زمان بخرد و در پی فرصت است تا دوباره به آمریکا لگد بزند؛ اگر عمرش کفاف بدهد.
به هر روی، مهار شرارت افسار گسیخته رژیم در منطقه کلید گشایش گفتگوهای ضروری و حساس بین تهران و واشنگتن پیرامون جاه طلبی هسته ای رژیم است. امروز، ضرورت جدی و آنی صلح و ثبات در منطقه و جهان حکم می کند که تعامل- هر چند زورکی، جای تقابل خطرناک را بگیرد.
پرسش اینجاست، آیا عناصر تأثیرگذار و رده بالا در رژیم آن پیشنیاز- تنش زدایی در منطقه، را دریافته، شکست های پیاپی سپاه قدس را زمینه رفتن به سوی گام دوم- مصالحه هسته ای، دیده اند؟ اگر چنین باشد، آیا تندروهای شرق زده در تهران می گذارند سیستم پوسیده ولایی آرام آرام پوست بیاندازد و با آمریکا از سر سازش درآید؟ آیا رفیق ژنرال های سپاهی دست از توطئه چینی در منطقه می کشند؟ آیا آنها پایبند می مانند که دست از آزار اسرائیل بردارند؟
برگردم به پنج سال پیش، راستش، از آغاز، برای من سخت بوده بپذیرم کشتن پاسدار قاسم سلیمانی تنها به خواست و با برنامه اطلاعاتی- عملیاتی آمریکا بوده است و جریان های با نفوذ در حاکمیت ایران در آن نقش نداشته بودند. نظر به خطرات بزرگی که ماجراجویی های سپاه قدس برای کشور و برای نظام ببار آورده بود؛ سخت نیست اگر بیاندیشیم که شاید بخشی از بدنه قدرت- اگر نه در حلقه هرم، از روی تدبیر و عملگرایی و با دورنگری استراتژیک، ضرورت را آنی دریافته باشند که برای حفظ قدرت و نظام، ایران باید از منطقه - اگر چه تاکتیکی، عقب نشینی کند. برای من که تئوری توطئه را بعنوان کارت بازی اقتدار گرایان ملی و بین المللی در شرایط حساس و بحرانی رد نمی کنم؛ سخت است باور کنم که افت پرشتاب توان نظامی و عملیاتی رژیم در منطقه، در پی هلاکت فرمانده سپاه قدس، قاسم سلیمانی، یکسره نتیجه نقشه، ابتکار و کار خارجی بوده باشد. به سادگی نمی توان پذیرفت که یک یا دو قدرت خارجی بتوانند طومار دو سه دهه کار سازمان یافته و پیچیده اطلاعاتی- عملیاتی کشور دشمن را اینگونه تند و پشت سر هم درهم بپیچند.
اگر با نگاه پراگماتیستی، با آینده نگری استراتژیک و با درک ضرورت های امنیتی و سیاسی در فردای پیش روی ایران، به تحولات منطقه نگاه کنیم، می بینیم که تخریب توان جنگی و عملیاتی نیابتی ها از لبنان و سوریه تا عراق و یمن به سود ثبات و امنیت آینده ایران خواهد بود. کسی نمی خواهد با سقوط رژیم، این دیوانه های مست، تفنگهایشان را به سوی ما برگردانند. به هر روی، در نظام های تا دندان مسلح فاشیستی، نیروهایی در بدنه لشگری و کشوری هستند که راه را از بیراه بشناسند و ترمز جاه طلبی های جنون آمیز هیتلرهای خرد و کلان بشوند. زنجیره فنا شدن زنگی های زنجیری در کانون قدرت 'ولایت' و پراکسی های افراطی ايدئولوژيک در حلقه نزدیکان 'نظام' را می توان اینگونه پنداشت.
نکته اینجاست که اگر مصالحه ای بشود، در بهترین شکل، آن را باید معامله برای دفع شر آنی دانست. زمان نشان خواهد داد که این کادر رهبری در ایران با آمریکا و اسرائیل هرگز آشتی نخواهد کرد.
رژیم انقلابی در ذات خود کینه جو و ماجراجو است. تا زمانیکه رهبر رژیم خودش را انقلابی می خواند، تا زمانیکه کاسبان تحریم بر صدر امور هستند، تا زمانیکه خط قرمز ايدئولوژيک رژیم محو یک ملت از صفحه منطقه است، این رژیم هنوز شرط پیشنیاز را بجا نیاورده است. اصل و جوهر ايدئولوژيک رژیم باید برچیده شود و اگر نه آب در هاون کوبیدن است!
پرزیدنت ترامپ اگر می خواهد درباره ایران کاری بکند که در تاریخ به نیکی بماند، نمی تواند به قول و قرار ملاها که آن روی سکه دروغ و تقیّه است، تکیه کند.
شاید یکی بپرسد که چرا آمريکا تا این اندازه با رژیم وحشی و فاشیستی ایران کنار آمده است؟ آیا پای منافع پنهان در کار بوده تا اینهمه شرارت و ماجراجویی از سوی طالبان خوش خط و خال ایرانی تحمل شود؟ آیا تحریم ها پاسخ بجا به ملاها بوده است؟
به باور من، پاسخ برای اینهمه مماشات و سهل انگاری از سوی دولت های آمریکا را باید در محبت و علاقه قلبی دو ملت ایران و آمریکا جستجو کرد. به گمان من، پس از مردم ایران، این آمریکایی ها بودند که بیشترین ضرر و زحمت را از رژیم بدوی و ارتجاعی ایران دریافت کردند. شاید بتوان گفت که ایران آزاد و دمکرات بیشتر از هر کشور، با آمریکا دوست و همکار خواهد بود. رژیم ملاها سراسر دردسر برای آمريکا بوده است.
تجربه چهل ساله نشان داده که رژیم آخوندی- سپاهی آگاه از علاقه آمریکا به بازسازی رابطه و نزدیکی با ایران، همواره دنبال وقت کشی و فریب غرب بوده است.
معامله پنهان پرزیدنت ریگان با رژیم در بحبوحه جنگ، در خواست صمیمی پرزیدنت کلینتون و خانم مادلین آلبرایت وزیر خارجه او از ملت ایران برای پشت سر گذاشتن خاطره تلخ کودتا، آرامش و خودداری آمریکاییان از برخورد با رژیم در پی تراژدی یازده سپتامبر، صد البته به لطف همدردی مردم ایران با ملت آمریکا، نمونه های روشنی هستند از احساس و درک مشترک بین دو ملت ایران و آمریکا. باری، این همدردی و درک بالای مردم ایران، به کمک مصلحت دو کشور آمد تا در جنگ افغانستان و پیرامون تحولات عراق پس از صدام، رژیم حاکم بر ایران ناچار از راه همکاری با پرزیدنت بوش در آید. سپس چه شد؟ رژیم خیلی زود به همان خوی شرور خود بازگشت. رژیم همواره ابتکار های آمریکا را تعارف خشک و خالی خواند. همانگونه که همه می دانیم، دست کم، از دولت پرزیدنت اوباما، آمریکایی ها آنچه توانستند برای تنش زدایی و آشتی جویی با ملاهای خشک مغز ایران دریغ نورزیدند. می خواهم بگویم پرزیدنت ترامپ هم در این باره جدا از پیشینیان خود نبوده است؛ تا همین امروز.
سال ها کوتاه آمدن واشنگتن در برابر تهران بهانه ای شد تا رژیم دستش را در ماجراجویی ها و شرارت هایش باز ببیند. مماشات و سهل انگاری و سعه صدر آمریکا همواره به رژیم این امکان را داده است که مذاکره را به مجادله بکشاند. در پی هر دور جرّ و بحث طولانی، از - به اصطلاح- گفتگوهای انتقادی با اروپا گرفته تا چند سال چانه زنی برجام، رژیم راه دور زدن و باج گیری را خوب آموخته و آزموده است. رژیم در این قماربازی کارکشته شده است. ملاهای سرسپرده، به بهای باج دادن به دو قدرت دیکتاتوری شرقی، تا توانستند از غرب باج گرفتند و بویژه اروپایی ها را تحقیر کردند.
آیا اروپا و آمریکا نمی دانند که ملاهای تهران نه مال مذاکره که اهل مشاجره و مجادله هستند؟! آخوندها، جرّ و بحث بی سرانجام را در حوزه های طلبگی تمرین کرده اند و خوب بلدند که چگونه حریف را با سفسطه خام کنند. من نگرانم که آنها دوباره یک برجام بد فرجام را به غرب بفروشند.
در پایان، حلقه مفقوده در این- به اصطلاح- مذاکره، اسرائیل است. اگر پرزیدنت ترامپ قرار و مدار رژیم را باور کند و نتیجه مذاکره، مصالحه بشود، اسرائیل در کجای این ساخت و پاخت جای می گیرد؟ آیا اسرائیل می تواند باور کند که همه آن دشمنی ها و برنامه ها برای محو اسرائیل از دستور کار رژیم پاک شده در حالیکه بیت و سپاه همان هستند که بودند؟ آیا اسرائیل آرام خواهد نشست؟ نا گفته پیداست که حل و فصل صوری پیرامون جاه طلبی اتمی رژیم دوباره آتش فتنه را از جهنم نظام اسلامی شعله ور خواهد ساخت. اگر رژیم از درون فرو نریزد، جنگ خواهد شد. اگر آمریکا به مصالحه صوری با رژیم رضایت دهد؛ اسرائیل کوتاه نمی آید و دیری نخواهد گذشت که جنگ پنهان اسرائیل در خاک ایران، تهران را به واکنش وادار کرده و در پی آن شعله یک جنگ منطقه ای سر بر خواهد کشید.
من به این مذاکره- که نه، مشاجره و مجادله، ذره ای خوش بین نیستم؛ نه برای صلح و ثبات منطقه و جهان و نه برای گشایشی به سوی آزادی و بهبود زندگی مردم ایران.

حکومت رضاشاه و «دستِ انگلیسی ها»!، علی ميرفطروس

خاطره سفرم با عراقچی، کاوه افراسیابی