همواره منتقد جدی مارکسیسم و کمونیسم بوده و هستم، چپگرایی را نه تنها شامل کمونیسم و مارکسیسم نمیشناسم، حتی محصور در سوسیالیسم هم نمیشناسم.
هر جریان فکری و سیاسی که عدالت و آزادی و نقد قدرت سیاسی را هدف قرار دهد، به جریان چپگرایی تعلق دارد. چپ یک جریان انتقادی است، به قولی، تا زمانی که انتقاد هست چپ زنده است. نقد قدرت سیاسی از قرن نوزدهم به وجود آمد. نقد و انتقاد اساسا ماهیت چپگرایی دارد. نزدیک به تمام اندیشمندان بزرگ و فیلسوفان بزرگ، جامعه شناسان بزرگ و هنرمندان بزرگ و متعهد به راه انسانیت، به جریان چپ تعلق داشته و دارند. تقریبا نزدیک به همه آنهایی که آثار بزرگ در ادبیات خلق کردند، از ویکتور هوگو تا تولستوی تا برتولت برشت، تا هانریش بل و تا گابریل گارسیا مارکز همه و همه به جریان چپ تعلق داشتند. به قول معروف، هرکس که سرش به تنش میارزید عموماً به جریان چپگرایی تعلق داشت و دارد، چنان است که هرکس سرش به تنش ارزید از حکمرانی جمهوری اسلامی فاصله گرفت. جالب است، سالها پیش فکر میکردم برتراند راسل بزرگترین فیلسوف پوزیتیویست قرن بیستم به جریان راست تعلق دارد، اما بعدها متوجه شدم ایشان یک سوسیالیست واقعی و پرتلاش بود. دادگاه راسل از مهمترین و ماگاندگارترین تلاشهای وی بود.
تمام دستاوردهای بشر در حقوق انسان محصول جنبشهای چپگرایی است. از جنبشهای فمنیستی و دفاع از حقوق برابر زنان، تا جنبشهای زیست محیطی همه محصول تلاش جریان چپگرایی است.
دفاع از حقوق کارگران، اتحادیههای کارگری، حقوق ناشی از بیمههای تامین اجتماعی و ارتقاء آموزش و بهداشت همگانی و تمام آنچه که به خیر عمومی تعلق دارد، محصول تلاش و مقاومت جنبشهای چپگرایی است.
این توضیح لازم و واجب است که به آگاهی خوانندگان برسانم، اگر امروز و از جنگ جهانی دوم به این سو نظام سرمایهداری نسبت به حقوق کارگران و تامین اجتماعی و خدمات عمومی اهتمام نشان داده است، همه و همه محصول مقاومت جنبشهای چپگرایی است. به قول مرحوم شریعتی، اگر امروز شاهد به سر عقل آمدن سرمایهداری هستیم، این نوع عقلانیت مرهون تلاش چپگرایی است. و الا عقلانیت سرمایهداری، عقلانیت ابزاری است، و این برخلاف عقلانیتی است که کانت در فلسفه اخلاقی انسان را هدف قرار داد.
یک استدلال ساده که دستکم از نظر اینجانب بدیهی است، این است که، ماهیت پول و سرمایه بدون برو برگرد کسب سود بیشتر است. به قول معروف، سرمایه جایی میرود که سود بیشتر بدست بیاورد. نمیخواهم مذمت کنم که این کار درست است یا غلط، هدف من بیان مسئله دیگری است. سرمایه بنگاه خیریه نیست. اگر یک صاحب سرمایه، کار خیریه انجام داد (که کم هم نیستند) از لحاظ معرفت شناختی و روش شناختی میگویند، یک اقدام برونسرمایهای انجام داده است. یک مثال میزنم که استدلال خود را روشنتر بیان کرده باشم. گفته میشود، بحث در باره اخلاق، یک بحث فقهی نیست. موضوع فقه احکام است. اگر فقیهی درباره اخلاق بحث کرد، میگویند موضوع برونفقهی است. مخالفت جدی فون هایک یکی از پدران نولیبرالیسم با عدالت اجتماعی از همین زاویه قابل فهم است.
به همین ترتیب پرداختن به خیر همگانی و چیزهایی مثل خدمات اجتماعی و حراست از محیط زیست، اینها همه اقدامات برونسرمایهای هستند. نظامهای سرمایهداری با هدف حفظ و بقاء خود و خنثی کردن جنبشهای چپگرایی به اعطای سرویسهای عمومی روی آوردند. و الا شک نکنید، به تأکید عرض می کنم شک نکنید، اگر مقاومت جریان چپگرایی نبود، سرمایهداری تا انتهای دنیا را میتراشید و میبلعید. به قول میشل فوکو که پرآوازهترین فیلسوف قرن بیستمی است، هر قدرتی مقاومت ایجاد میکند. بدون مقاومت رابطه قدرت به رابطه سلطه که همان رابطه ارباب رعیتی است بدل میشود.
در عصر استعمار، جریان مرکانتی لیستها از قرن شانزدهم تا نوزدهم که با تکنولوژی ضعیف جهان را غارت کردند، گویاست که اینها همه، اسلاف نولیبرالها و نظام سرمایهداری امروز هستند، که بدون هیچ مقاومتی چنان بلایی بر سر جهان سوم آوردند که فون میزس یکی از پدران ایدئولوژی لیبرالیسم و کاپیتالیسم میگوید: «دیدگاههای هدایتگر استعماری این بود که نژاد سفید از قدرت مقهور کننده خود بر اعضای نژادهای دیگر نهایت استفاده را ببرد. اروپاییها مجهز به همه سلاحها و ابزارهای کمکی که تمدن اروپایی در اختیارشان گذاشته بود، به راه افتادند تا ملتهای ضعیفتر را مطیع خود کنند، داراییهایشان را به یغما برند و خودشان را به بردگی کشند. همواره کوشیدهاند انگیزههای راستین سیاست استعماری را با این بهانه پنهان کنند و خوشنما جلوه دهند که هدف هیچ نیست، مگر این که این اقوام وحشی نیز از برکات تمدن اروپایی بهرهمند شوند ... تاریخ سیاستهای استعماری بیش از هر فصل دیگری از تاریخ غرق خون است. چه خونها که بیهوده و بیهدف جاری شد، چه مناطقی که ویران شد و چه اقوامي که نابود و ریشهکن شدند، که به هیچوجه نميتوان اینها را قشنگ جلوه داد و توجیه کرد».
یک نکته هم اضافه کنم، جریان چپگرایی با نقد قدرت سیاسی است که اعتبار انسانی، اخلاقی و دموکراتیک خود را حفظ میکند
در مقاله دفاع از چپگرایی به تفصیل توضیح دادم، فضای امکانی عمل چپگرایی جامعه است. هر جریان چپگرایی که بخواهد در فضای امکانی قدرت سیاسی و با هدف تصرف قدرت سیاسی عمل کند، رسالت اخلاقی، انسانی و دموکراتیک خود را از دست داده، و بجای نقد قدرت به برده قدرت سیاسی تبدیل میشود، و جامعه را هم با خود تباه میکند. سالیان دوری است که از زمان پدید آمدن مکتب انتقادی فرانکفورت ، چپها دریافتند که رسالت آنها نقد سیاسی و فرهنگی است، تنها از این راه است که نظامهای سیاسی و لو در قالب سرمایهداری ملتزم به رعایت حدود بشری میشوند. امروز چپهایی که در تدارک تصرف قدرت سیاسی و تشکیل حکومت کمونیستی و مارکسیستیاند، بسیار اندک هستند. جریان چپ تنها وجه انتقادی و عدالتخواهی خود را حفظ کرده است، چنانچه بعید میدانم هیچ روشنفکری دینی وجود داشته باشد، که به حکومت دینی معتقد باشد. نمیتوان دستاوردهای اندیشههای لیبرالیستی را دستکم در وضع نظام حقوقی، کاملاً انکار کرد. لیکن بدون چپگرایی و مقاومت جنبشهای چپگرا، جز سود و تخریب هیچ حدودی برای ملاحظات اخلاقی، ملاحظات عادلانه و ملاحظات دموکراتیک وجود ندارد. تنها با ملاط سوسیالیستی و چپگرایی است که همین نظامهای سرمایهداری قابل تحمل هستند.
جریانات چپگرایی اصیل که وسوسه تصرف قدرت را در سر ندارند، باید اشتباهات خود را عادلانه و منصفانه نقد کنند، و تحمل خود را نسبت به فحش و فضاحتها و نفرتافکنیها افزایش دهند. چپ مارکسیستی و کمونیستی نقش منفیای در ایده آزادیخواهی- به خصوص بعد از انقلاب 1357 - داشت. چپ استالینی در ادوار مختلف مرتکب خیانت شدند. چپ مذهبی و چپ ملی، اکثراً آزادیخواهتر از چپ مارکسیستی و کمونیستی بودند، اقلیتی از آنها مانند چپ مارکسیستی و کمونیستی نقش منفی داشتند. تجربه بازسازی استبداد بعد از انقلاب 1357 آزادی و دموکراسی را به مسئله اصلی جریان چپ تبدیل کرد، و این توفیق بزرگی برای چپ بود. امر مهم این است که نقدهای لیبرالهای ملی که فضیلت "در استقلال زیستن" را پاس میدارند، قابل احترام است. لیکن دشمنان چپگرایی که با جعل و دروغ و هتاکی کوشش دارند جریان چپ را به چپ استالینی وابسته به شوروی سابق محدود کنند، تا راحتتر چپ را به باد فحاشی بگیرند، همچنان مانند اسلامستیزان که سعی میکنند اسلام را به اسلام طالبانی و بنیادگرایی تقلیل دهند، تا با خیالی آسوده به نفرتپراکنی مشغول شوند، به مطالعه بیشتر، دانش فراگیرتر و منصفانهتر دعوت میکنیم. درست و نادرست، هر چیز در خود آن چیز است. عکسالعمل شدن بدترین آفت شناخت است. روشن است جمهوری اسلامی بدترین حکمرانی را به نمایش گذاشته است. بزرگترین آفت شناخت این است که تمام ارزشهایی که این نظام از محتوا خالی و به نفع خود مصادره کرده، وارونه این ارزشها را به ارزش تبدیل کنیم: کاری که دشمنان چپگرایی میکنند. 1

چطوری رفیق؟ گیله مرد