بررسی مسئولیتپذیری و کنش فردی در عبور از «فرهنگ انتظار» به «فرهنگ اقدام» در جامعه ایران: تحلیل روان شناختی یک گذار
به میانِ بیست مُطرب چو یکی زَنَد مخالف
همه گم کُنند رَه را چو ستیزه شد قَلاوُز
تو مگو همه به جنگند و زِ صلح من چه آید
تو یکی نِهای هزاری تو چراغِ خود برافروز
که یکی چراغِ روشن زِ هزار مُرده بهتر
که بِهْ است یک قَدِ خوش زِ هزار قامتِ کوز
(دیوان شمس)
با بهرهگیری از شعر مولانا و با استفاده از تصویرِبیانی موجود در آن، میتوان به نقد فرهنگِ انتظار پرداخت و به اهمیت مسئولیت پذیری فردی پی برد. در این ابیات به تأثیر شگرفِ فرد بر کل گروه به روشنی تأکید می شود و در پی آن به نقش متقابل قلاوزی (رهبری) کاردان که بر این نقش و مسئولیت سنگین واقف است، پرداخته می شود. در ابیات بیان شده، مولانا به نقش و اثرگذاری فرد در یک جامعه و یا گروه اشاره میکند و به بیان چگونگی تأثیرگذاری منفی یک فرد و ایجاد ناهماهنگی یا اختلال در روند یک جریان هماهنگ می پردازد. این نشان میدهد که توانایی پذیرش مسئولیت فردی تا چه اندازه در ایجاد هماهنگی و انسجام یک گروه اهمیت دارد. با یادآوری این موضوع که انتخاب درست و یا نادرست ما پیامدهای سنگینی برای خودمان و دیگران در برخواهد داشت، به فهم یکی ازمهمترین ابعاد در پذیرفتن مسئولیت فردی اشاره می گردد. در تصویرسازی موسیقیایی، این شعر به ما یادآوری میکند که مسئولیت پذیری فقط انجام وظیفه نیست، بلکه شناخت و آگاهی از عواقب اعمال و رفتار ما بر دیگران و جامعه ای که در آن زندگی میکنیم است، که حائز اهمیت بسیاری است.
در حالیکه در فرهنگ انتظار و منتظر و چشم به راه منجی بودن، بر نیروی بیرونی و شخص نجات دهنده تکیه می شود - که چه بسا به گمراهی هم کشیده میشود - فرهنگ مسئولیتپذیری بر خودمحوری تکیه دارد و بر افروختن چراغ درون به معنای پذیرش نقش فردی در این راه تأکید می کند و از سردرگمی می کاهد. چنانچه اشعار بیان شده از مولانا را دعوتی برای بررسی این دو بعد از رفتار اجتماعیمان در نظر بگیریم، بسیار ارزشمند است که فرهنگ اقدام را در مقابل رهبرجویی نابخردانه - فرهنگ انتظار - مورد بررسی قرار دهیم و از دیدگاه روانشناختی به آن بنگریم.
یکی از ویژگیهای تاریخی جامعه ایران، تمایل به تفویض مسئولیت به نیروهای فرادست میباشد و همینطور انتظار برای ظهور چهرهای نجاتبخش است. این باور، ریشه در فرهنگ و ادبیات اسطورهای و بعدها ایدئولوژی مذهبی شیعی، و یا گرایشهای سیاسی بسته تا به امروز دارد.
با استقرار حکومت ایدئولوژیک اسلامی در سال ۱۳۵۷، بخش بزرگی از جامعه مذهبی و حتی بهظاهر روشنفکر ایران بر این باور بودند که فردی آمده تا آنها را از ظلم و ستم نجات دهد و آینده ای درخشان و بهشت برین برایشان به ارمغان آورده است. نگرش به فردی نجاتدهنده، نه تنها در قالبهای مختلف مذهبی، بلکه در ایدئولوژیهای سیاسی نیز دیده میشود که ریشه در نوعی انتظار تاریخی دارد و به عنوان منجی تصور میشود. همانگونه که شیعیان به ظهور مهدی موعود برای نجات بشریت باور دارند، یا کسانی هستند که آرمان تحقق عدالت اجتماعی مطلق را در سر میپرورانند، بدون در نظر گرفتن آنکه آیا مسئولیت فردی پذیرفته میشود یا خیر. نتیجه این وابستگی به نیروهای معجزهگر و بیرونی، کاهش حس مسئولیت پذیری فردی و انتظار همیشگی برای تحولی از بالا و یا عالم غیب بوده است. گویی همگی در جستوجوی نیرویی ماورایی یا ساختاری برای رهاییاند؛ نیرویی که مسئولیت فردی را از دوششان بردارد و به جای آنان عمل کند.
به عنوان مثال پس از شکلگیری جمهوری اسلامی و وقایع پس از آن، از جمله ظهور چهرههایی چون خاتمی، موسوی و غیره در جریانات موسوم به اصلاحات پس از انقلاب و آرزوی ارتباط با دنیا و حتی امید بستن به رهبران کشورهای غربی از جمله اوباما و یا ترامپ بازتاب همین نوع نگرش منجی محوری است. با این حال، ناکامی مکرر این رهیافت، جامعه را دچار سرخوردگی کرده و پرسشی بنیادی را مطرح ساخته است: چگونه میتوان از فرهنگ انتظار به فرهنگ اقدام رسید؟
با تحقق نیافتن وعدههای تغییر و با شکست این انتظارات و ناتوانی منجیهای مورد انتظار، جامعه در گروه های مختلف سنی و اجتماعی دچار ناامیدی، سرخوردگی و خشم عمیق شده است؛ و از پیامدهای آن میتوان به موج گسترده مهاجرت اشاره کرد؛ حرکتی فردی و یا جمعی به سوی امیدی در آنسوی مرزها.
در چنین فضایی، با آغاز جنبش «زن، زندگی، آزادی» که در واکنش به کشتن غیرانسانی مهسا امینی توسط نیروهای سرکوبگر حکومت اسلامی شکل گرفت، بار دیگر امیدی تازه در جامعه ایران طنین انداخت که ناشی از خشم عمومی بود. جنبش مهسا، مانند حرکتهای پیشین سه ده گذشته همچون دوره ریاستجمهوری خاتمی و جنبش سبز، تلاشهایی بودند برای تحول از درون و به اصطلاح امیدی نو به تغییر یک حکومت اصلاح ناپذیر. با وجود تلاشهای بسیار و در دوره های مختلف، جامعه هربار با شکست و سرکوب مواجه شد و در جستجوی راه نجاتی تازه، ناکام ماند.
در پی این مقدمه کوتاه، شاید بتوان این چالش را از دیدگاههای مختلف به نقد کشید. در بررسی این چرخه تکرار شونده، نخست میبایست به بُعد فرهنگی-اجتماعی آن توجه کرد. چرا این جنبشها به نتیجه مطلوب نرسیدند؟ چه موانعِ ریشهداری سد راه رهایی از این حکومت استبدادی شدهاند؟ چرا رهایی از این زندان و برکناری این حکومت دیکتاتوری به نتیجه مطلوب نرسیده است؟
بدون شک نقش تعارض میان فرهنگ جمعگرای سنتی و ارزشهای نوپای فردگرایی به عنوان یک چالش، از اهمیت قابل توجهای برخوردار است. شاید بتوان با نگاهی به ارزشمندی این شرایط سخت به عنوان یک پیام که در سر راه فرد فرد ما و یا کل جامعه قرار گرفته است، راهکاری درست به دست آورد که ما را در رسیدن به هدف بیشتر یاری کند.
جامعه ایران بهطور سنتی، فرهنگی جمعگرا دارد و با ساختارهای بنیادین قوی مبتنی بر خانواده، قومیت، و مذهب استوار است. در این جوامع، هماهنگی با گروه و اطاعت بدون چون و چرا از قواعد جمعی ارزش بالایی دارد و هویت فردی معمولاً در اولویت نیست و تحت شعاع این ارزشها تعریف میشود. با این حال، در دهههای اخیر، نشانههایی از گرایش به فردگرایی به واسطه شهرنشینی، افزایش تحصیلات و تأثیرپذیری از فرهنگهای جهانی و ارزش های فردی، حقوق بشر و پاسداشت کرامت انسانی مشاهده میشود. لازم به ذکر است که جوامع فردگرا خود نیز سابقه چندان کهنی ندارند و نگرش فردگرایی تنها از اوایل قرن نوزدهم در این جوامع مورد بحث قرار گرفته است. اصطلاحات "فردگرایی" و "جمعگرایی" برای اولین بار توسط فیلسوفان سیاسی انگلیسی در قرن هجدهم مورد استفاده قرار گرفت. تا قبل از این دوران، تمام جوامع به عنوان جمعگرا طبقهبندی میشدند.
جوامع جمعگرا معمولاً بر مسئولیتپذیری فردی تأکید ندارند و در این نوع فرهنگها وظایف از قبل تعریف شده اند و افراد تمایل دارند مسئولیتها را به خانواده، نهادها و رهبران واگذار کنند و در پی آن حمایت، سازگاری، اطاعت و پیروی از ابعاد پر اهمیت و ارزشهای اصلی به شمار میروند. اما در جوامع فردگرا، مفاهیمی چون خودکارآمدی، کنترل درونی، و خودارزشمندی از اهمیت بیشتری برخوردارند. در این نگرش فردگرایی اشخاص خود را عامل اصلی تغییر میدانند، و نه ابزار در دست یک ساختار.
ایران امروز بدون شک در وضعیت گذار بین فرهنگ جمع گرا با ارزش های فردگرایانه قرار دارد؛ از یک سو گرایش به رهایی و به کارگیری ارزش های نوظهور فردگرایی و تحقق آن قابل مشاهده است، و از سوی دیگر واگذاری مسئولیت به شخص نجات دهنده، انتظار از «منجی» که زندگی را برای ما خوشایند و دلنشین تر سازد هم دیده می شود. این دوگانگی که در ضمیر ناخودآگاه جمعی نهفته، به تعارضات عمیق منجر شده است: آیا باید نقش خود را در تغییر ایفا کنیم یا همچنان منتظر یک منجی بمانیم؟
بدین جهت بررسی دقیقتر مفهوم روانشناختی مسئولیتپذیری فردی اهمیت بیشتری را به خود معطوف میکند. این مفهوم میتواند به کاهش تنش میان ناامیدی از یک سو و انتظار برای نجات از بیرون از سویی دیگر کمک کند. در فرهنگهای سنتی و گروه گرا که در آنها اعتقادات مذهبی نیز ریشه دار است، نقش منجی و رهبر نجاتدهنده و هدایت کننده پررنگتر میشود.
هرچند وجود رهبری آگاه، کارآمد، مدبر و مسئولیت پذیر، ضرورتی انکارناپذیر برای موفقیت در مسیر آزادی و یک حرکت اجتماعی است، اما نباید فراموش کرد که نقش فردی شهروندان، یکی از تعیینکنندهترین عوامل در دستیابی به پیروزی است. «بدین جهت هرشهروند یک وظیفه دارد.» چنانچه نقش مسئولیت پذیری فردی روشن تر گردد و به اهمیت آن بیشتر پرداخته شود، رسیدن به موفقیت ارتقا مییابد. زیرا با مسئولیت پذیری بالا میتوان نقش خود را برای حل مشکل و یا بهبود شرایط افزایش داد و احساس خشم تخریب کننده خودمحور که منجر به فرسودگی روح و افکار جامعه میگردد، کاهش مییابد. بدون مشارکت و مسئولیتپذیری افراد، هیچ رهبری - حتی بهترین و کارآمدترین - نمیتواند جامعه را به مقصدی روشن برساند. مسئولیتپذیری به معنای پذیرش نقش خود در شرایط موجود است. فردی که مسئولیتپذیر است، خود را عامل تغییر میداند، نه قربانی سرنوشت.
بدین جهت، این تغییر نه تنها به رهبرانی خردمند و کارآمد نیازمند است، بلکه مستلزم پذیرش مسئولیت فردی، خودآگاهی و مشارکت فعال هر شهروند در این راستا برای آیندهای روشن است. همانگونه که در بازی شطرنج، پیروزی بدون حرکت درست هر یک از مهرهها امکان پذیر نیست، در جامعه نیز نقش تکتک افراد تعیینکننده است. پیروزی تنها با حرکت شاه یا وزیر در بازی ممکن نیست، در صحنه زندگی نیز پیروزی یک ملت با حضور مؤثرهمه اعضا، همانند مهرههای شطرنج و هم سویی در راستای هدفی مشترک میسر خواهد شد.
مسئولیتپذیری فردی یعنی:
v پذیرش نقش خویش در شکلگیری شرایط موجود؛
v کنار گذاشتن سرزنش یکجانبه دیگران که مسئول مشکلات هستند؛
v تلاش و پشت کار برای یافتن راهحلها؛
v آمادگی برای پذیرش اشتباهات و یادگیری از آنها.
با درک صحیح مفهوم واژه مسئولیت، فرد میتواند بهتدریج و در مسیر شناخت خود، به درجهای از فهم برسد که بداند چگونه میتواند از نیروی درونی خود بهره بگیرد و از آن یاری بطلبد. مسئولیتپذیری شخصی ارتباط نزدیکی با مفاهیمی همچون خودکارآمدی، خودارزشمندی و کنترل درونی دارد. هرچه این ویژگی در جامعه بیشتر گسترش یابد، افراد احساس قدرت، توانمندی و تأثیرگذاری بیشتری خواهند داشت و کمتر دچار نیروهای بازدارنده و مخرب مانند افسردگی، ناامیدی، بیتفاوتی، احساس ناتوانایی میشوند. پذیرفتن این اصل، گامی مهم برای گذار از فرهنگ انتظار به فرهنگ اقدام است.
برای رسیدن به یک دیدگاه در کنش جمعی مسئولانه و دوری از منجیگرایی میتوان گفته معروف ماهاتما گاندی را در ذهن خود پرورش داد که گفته است: «تو خود مظهر تغییری باش که برای جهان آرزو داری».
در پایان میتوان چنین بازگو کرد که جامعه ایران در بزنگاه تاریخی قرار گرفته و نیازمند عبور از افسانه منجی و مبتنی بر انتظار بهسوی کنشگری فردی و آگاهانه به سوی اقدام است. گذار از فرهنگ انتظار به فرهنگ اقدام و مسئولیتپذیری فردی، ضرورتی حیاتی برای دستیابی به آزادی است. مسئولیتپذیری فردی، کلید رهایی از انفعال تاریخی است. آیندهای روشن تنها زمانی تحقق مییابد که هر ایرانی بپذیرد: «تغییر از من آغاز میشود.»
دکتر محمد طباطبایی