Saturday, May 10, 2025

صفحه نخست » صد سال تنهایی در صدسال گذشته، علی طایفی

Ali_Tayefi.jpgکتاب صد سال تنهایی مارکز مرا به این اندیشه هدایت کرد که چگونه است مردمی در کوره‌راه پر فراز و نشیب صدسال مبارزه برای دمکراسی‌خواه، آزادی‌خواهی و برابرخواهی هنوز در چنیره تامین مقدمات آن در نظام وساختار سیاسی کشور درمانده‌اند؟

مهم‌ترین خصوصیات این تنهایی و دلایل نهفته در بروز این پدیده چیست؟ در این تحلیل تلاش دارم به این پدیده در تاریخ معاصر کشور حتی بصورت ایده‌ای نخستین بپردازم.

صدسال گذشته عبارت از صدسال استبداد نخبگان بود که با استبداد تاریخی ایران تفاوت‌های ماهوی و هویتی داشت. نوسازی، مشروطیت، مستبد یکتاگرا، یکتاپرستی، تحولات جنبشی و یک شبه‌اتقلاب از یکسو نمایانگر تفاوت هویتی استبداد نوین است.

book.jpg

تفکیک نهادهای حکومتی و اجتماعی در نظام سیاسی و اجتماعی، حضور نخبگان در نظام قدرت، توسعه آموزش و فرهنگ و مشروطیت نسبی در بالاترین مراتب قدرت زیر نام نهاد قانونگذاری و سپس جمهوریت و شکل‌گیری نخستین ‌پایه‌های انتخابات و مشارکت مردم از سوی دیگر از خصایص عمده حاکمیت استبداد در صد سال گذشته است.

صدسال تحول در نظام سیاسی از منظری دیگر گویای تحولات اجتماعی و سیاسی است که از جامعه و نهادهای اجتماعی آن بر نهاد سیاست و قدرت اثر گذارده است. این سده در متن خود گویای حضور بیشتر مردم در مشارکت سیاسی و تعیین سرنوشت خود در ساختارهای سیاسی و اجتماعی بوده و است.

بااین‌حال جامعه مدنی و مردم ایران در این یکصدسال همواره تنها بوده است. این تنهایی و تکدستی و نه یکدستی مردم در برهه‌های مختلف قابل ردیابی است:

اول ) روی‌کارآمدن پهلوی اول و پایان عصر قاجار.

سقوط استبداد کلاسیک قاجار پس از قریب دویست سال نخستین راهروی شتاب‌ناک ایران به عصر نوسازی بود. در این برهه اگرچه نیروهای بیگانه در صدرنشاندن پهلوی اول نقش آفریدند ولی نخبگان دیگری در این جابجایی قدرت حضور موثر داشتند.

در این برهه می‌توان گفت نهال‌های نخستین استبدادی دیگرگونه با ماهیتی ترکیبی از کلاسیک و نخبگان شکل گرفت. استبداد نخبگان مد نظر در این برهه اگرچه استوار بر بنیان‌های فکری روشن‌اندیشان و دانش‌آموختکان فرنگ‌رفته بود ولی همزمان متکی بر اراده مستبد و سردار نوسازی بود.

در این میان مردم بمفهوم عامه و سپس نهادهای خرد و نونهال مدنی نقش چندانی در برچیدن قاجار و چیدن قدرت پهلوی نداشتند. در طی دو دهه حاکمیت پهلوی اول، رضا شاه، نوگرایی با همه سوگیری مبتنی بر توسعه اروپای غربی، بدنبال روگیری از سنت، دین و سنت مبتنی بر دین بود.

همین امر به کانونی ترین فاصله بین نخبگان در قدرت و مردم فاقد قدرت سیاسی مبدل شد. محصول این فرایند تنهایی مردم در رسانش صدای اعتراض و مطالبات مردمی شد که لزوما حاکمیت استبداد پهلوی بدنبال آن‌ها نبود.

دیگر انگه علاوه بر این‌که مردم در این فاز نخست استبداد نخبگان/فردی در‌حاشیه تصمیم‌گیری بودند، نظام قدرت نیز تنها بود. سرانجام بدفرجام این تنهایی در‌ دو سویه نظام قدرت چنان شد که با حضور متفقین و اشغال ایران، نظام پهلوی اول برچیده شد.

رضا شاه نتوانست به‌تنهایی حریف دول متحد علیه فاشیزم بین‌المللی و دخالتگری آشکار آنان در سقوط پهلوی اول شود. و طبعا مردم تنها نیز با کمترین میزان مشارکت در فرایند این چرخش قدرت درافتادند.

دوم) سقوط پهلوی اول و روی‌کارآمدن پهلوی دوم

در آستانه دهه بیست خورشیدی، رضاپهلوی از حکومت مطلقه خود خلع و بواسطه عوامل دول بیگانه از کشور تبعید شد. دوره خلع و خلا قدرت طول زیادی نکشید و پس از شکست فاشیزم و با شرایط مشخصی، پسر او جانشین رضا شد و حاکمیت پهلوی دوم آغاز گردید.

محمدرضا پهلوی نزدیک ۳۷ سال حکومت کرد. بقای حکومت در‌دو برهه و مرحله محقق شد. نخستین مرحله از بر سریر قدرت نشستن تا ذلیل شدن او در ابتدای دهه سی خورشیدی و شروع جنبش ملی شدن نفت ادامه یافت. مردم در این از هیچ نقش جدی در نظام قدرت و شکل‌گیری آن نداشتند.

در این برهه تشکل‌های سیاسی سرکوب، نهادهای اجتماعی زیر یوغ نظام استبداد شاه دوم و تیم نخبگان فرمان‌پرست او قرار گرفتند. قدرت پهلوی دوم در این برهه چندان بر‌محور تصمیم‌گیری‌های فردی او نبود. اما مردم در ساختمان نظام سیاسی پهلوی دوم نقش جدی نداشتند.

استبداد پهلوی دوم که در مسیر شکل‌گیری و تحکیم خود بود، بدون مردم به تاسیس و تقویت نهادهای قدرت پرداخت. جامعه روستایی و نوشهری در زیر سایه نوسازی بازمانده از رضا شاه در تلاش برای بقا و تداوم بود. مردم اگرچه وارد فضاهای اشتغال شهری و نظام بروکراتیک می‌شدند ولی همچنان تنها بودند.

در حاشیه ماندن مردم از قدرت و برای قدرت، سبب تضعیف بدنه نظام سیاسی گردید. مصدق‌السلطنه با نخست‌وزیری و تلاش برای تاسیس کابینه جدید و اهتمام علیه دولت بریتانیا برخلاف عوامل آن و محمدرضاشاه، نیز تحولاتی بود که در بالای هرم قدرت و بین نخبگان درون قدرت صورت گرفت. مردم دوباره تنها بودند.

کودتای مرداد ۳۲ و پایان جنبش ملی‌شدن نفت نیز اگرچه سبب بازگشت مجدد پهلوی دوم به قدرت و بازسازی نظام قدرت گردید، ولی نتوانست با مردم ارتباط ارگانیک برقرار کند. مصدق بدون مشارکت مردم قدرت گرفت و برهه‌ای از سیاستگذاری‌های سیاسی کشور را پیش‌برده و نفت را ملی کرد ولی در نهایت با کودتای امریکایی و بدون حمایت و قدرت مردم از قدرت ساقط شد.

سوم) پهلوی دوم از کودتا تا انقلاب.

پهلوی دوم با بازگشت به قدرت، رویه مدیریت سیاسی کشور را تغییر داد. تلاش برای نوسازی جامعه با اصلاحات ارضی و انقلاب سفید همراه با قلع ‌و قمع صاحبان اندیشه و نخبگان معترض و دگراندیش ۲۵ سال دوام آورد.

محمدرضاشاه در فاز دوم قدرت خود با بستن فضاهای دمکراتیک از یکسو و نوسازی از بالا و برونزای کشور از سوی دیگر، نخبگان حامی‌گر خو‌‌د را به میدان آورد تا دگراندیشان دیگر‌ را که بنوعی نماینده افکار عمومی تلقی می‌شد از صحنه به در کند.

جوانان، دانشجویان، هواداران احزاب ‌ جریان‌های سیاسی ممنوع در داخل و خارج از کشور دستگیر و در زندان افتاده و محکوم به حبس‌های طولانی و اعدام شدند. دستگاه عریض و طویل بروکراتیک استبداد با رهبری مستبد اصلی قدرت و قوت بیشتری یافت.

در این فاز نیز مردم از ‌مشارکت سیاسی کنار زده شدند. شاه دوم، مجموعه نخبگان سیاسی و فرهنگی تا امنیتی و نظامی‌اش سکان‌داران کشتی توسعه وابسته‌ای شدند که پدر او پیشتر با تیم دیگری به دریای طوفانی افکنده بود. مردم در این میان تنها ماندند و دوباره کسی به نیروی مردم در پیشبرد تحولات سیاسی و اجتماعی تا فرهنگی و اقتصادی وقعی ننهاد.

اوج‌گیری درآمدهای نفتی همزمان با اوج‌گیری سرکوب‌ها و جان‌سختی استبداد نخبگان به‌رهبری مستبد مطلق‌انکار سبب‌ساز کناره کشاندن مردم از حمایت از نظام سیاسی شد. در نهایت نیز شاه دوم با انقلابی عجولانه و بی‌بنیان و دور از تحولات ساختاری و بطور‌مشخص بدون حمایت و نقش مردم، سقوط کرد.

چهارم) انقلاب ۵۷ تاکنون. انقلاب که رخ داد به‌ظاهر مردم در‌ میدان مطالبات سیاسی بودند. براساس شواهد مشخصی از برخی مطالعات ابتدایی، طغیان رهبران دینی و‌ سیاسی علیه پهلوی دوم و سقوط او، با مشارکت کمتر از ۱۵ درصد مردم بوقوع پیوست.

در این پروسه و انقلابی که بنام مردم، پرچم طغیان را برافراشت، مردم کمترین مشارکت لازم در شکل‌گیری حکومت داشتند. کشتار کنشگران سیاسی متعلق به جنبش‌ها و احزاب سیاسی مردم و جنگ تحمیلی حکومت اسلامی علیه مردم نشانگر ماهیت ضدمردمی حاکمیت بود که پس از انقلاب تاکنون بر سریر قدرت نشسته است.

جنگ بنوعی و بطور غیرمستقیم به کشتار مردم پرداخت. هواداران حکومت اسلامی از اقشار پایین جامعه، در کنار نخبگان ملی مذهبی تا گروه‌های لیبرال سکولا و جریان چپ در ابتدای پیروی انقلاب، نتوانست زمینه مشارکت مردم را در بدنه قدرت فراهم سازد.

ناسازه‌ ساختار فیزیکی قدرت در قالب حکومت اسلامی از یکسو و ‌ جمهوریت از سوی دیگر اگرچه فضاهای مناسبی برای مشارکت مردم فراهم می‌ساخت ولی بدلیل اینکه ساختار قدرت ماهیتی استبدادی با حضور ولایت مطلقه مستبد و نخبگان وابسته بدان داشت، هرگز نتوانست مشارکت مردم را به همراه داشته باشد.

جنبش‌های اجتماعی و سیاسی مطالبه‌گر در طی دو دهه اخیر از سال ۷۶ به اینسو گواه جدی بر فقدان مشروعیت مردمی حکومت اسلامی بود. اعتراض گسترده اقشار مختلف از طبقات تهیدست شهری تا طبقه متوسط، از کارگران تا معلمان و دانشجویان و در واپسین جنبش، زن زندگی آزادی همگی سندی بر این بود که مردم تلاش کردند رویاروی قدرت و نظام استبداد نخبگان با رهبری مستبد دینخو بایستند.

سرکوب شدید، خفقان و سانسور فراگیر اطلاعات از یکسو، شکل‌گیری نهادهای موازی راهبردی در نهادهای فرهنگی تا علمی، سیاسی و نظامی از طرف دیگر چنان شد که حلقه ارتباط حاکمیت استبدادی با مردم ضعیف‌تر شده و مردم در حاشیه قدرت حبس شدند.

افزایش تنش‌های بین‌المللی استبداد دینی و تحمیل تحریم گسترده بسیاری از کشورها علیه مردم و اقتصاد کشور سبب‌ساز تقویت و جان‌سختی نظام ولایی مافیایی استبداد دینی گردید که با کمک رهبر و نخبگان حامی‌گرای او، مردم را به قعر فقر و تباهی سوق داد.

اهتمام جنبش های مدنی در ایجاد تغییر سیاسی اگرچه رو به گسترش بوده و بصورت سریالی آغاز شده و به حیات خود ادامه خواهد داد ولی تنهایی مردم در این کارزار در کنار نظام استبدادی تا دندان مسلح مانع از توفیق جنبش‌ها و ایجاد تحولات ساختاری در نظام سیاسی و قدرت شده است.

در نظام‌های سیاسی و ساختارهای متمرکز و استبدادی، یک احساس تنهایی جمعی در مواجهه با یک قدرت گاه بی‌چهره و کنترل‌گر است. این تنهایی نه فقط فیزیکی، بلکه روانی و اجتماعی نیز هست و مانند حسی از بی‌قدرتی، انزوا و فقدان امکان اثرگذاری را نیز بدنبال می‌آورد.

احساس تنهایی به اشکال مختلف خود را نشان می‌دهد. گاهی با بی‌اعتمادی شدید به نهادهای قدرت نظیر دولت، رسانه، دادگاه؛ و حتی به گروه‌های مدنی که مشروعیت خود را نزد مردم از دست داده‌اند. انباشت خشم یا بی‌تفاوتی که سبب فرسایش روانی و انفعال اجتماعی می‌شوند نیز از پیامدهای تنهایی است.

گسست بین فرد و جمع نیز همواره سبب کاهش همبستگی اجتماعی می‌گردد و فرد به جای مشارکت، به حفظ بقا در سطح فردی و رقابت‌های فردی محدود می‌شود. در اینجا فرد بجای همسویی با جامعه در‌مقابل استبداد، علیه جامعه عمل می‌کند.

در این بستر، قدرت سیاسی همراه با سرکوب به تولید احساس بی‌اثری برای از میدان بدور کردن مردم می‌پردازد. وضعیتی که شاید بتوان آن را استبداد خاموش نامید با مشارکت غیر مستقیم مردم رخ می‌دهد.

تنهایی مردم اگرچه در رویارویی با نظام قدرت سیاسی محسوس و غیرقابل انکار است ولی با تداوم حیات مستبد و نخبگان استبداد دینی، زمینه آسیب‌پذیری تحولات سیاسی همچنان به قوت خود باقی است.

تنهایی بویژه در متن تاریخ معاصر ایران به ابزار سلطه مستبد تبدیل شد که مردم را نه فقط با زور، بلکه با جدا کردن‌ از یکدیگر کنترل می‌کند. زمانی‌که اعتماد عمومی از بین می‌رود، همبستگی فرو می‌پاشد و تنهایی تبدیل به بستری برای سلطه‌پذیری می‌شود.

آرنت در ریشه‌های توتالیتاریسم این تنهایی را انزوای انسان مدرن در برابر ایدئولوژی توصیف می‌کند؛ جایی که فرد نه تعلقی به خانواده، جامعه یا حزب دارد و نه صدایی برای اعتراض. مقاومت خاموش البته از دیگر پیامدهای جامعه بسته است.

نباید فراموش کرد که تنهایی همیشه به تسلیم منجر نمی‌شود. در دل این وضعیت، اشکال متفاوت جزیی و غیرعلنی مقاومت مانند نوشتن، طنز، زمزمه‌ها، موسیقی ممنوع، هنر، یا حتی سکوت معنادار شکل می‌گیرند. این همان پدیده‌ای‌ است که آرنت آن را کنشگری در تاریکی می‌نامد.

فوکو نیز استبداد خاموش را زمانی بکار می‌برد که درباره‌ کنترل از طریق نهادها و زبان سخن می‌‌گوید، جایی که افراد تحت سلطه، حتی بدون اجبار، خودشان را سانسور می‌کنند.

جیمز اسکات در کتاب سلاح ضعفا درباره مقاومت پنهان یا خاموش آورده است که چطور شهروندان در نظام‌های اقتدارگرا به‌جای شورش آشکار، از تاکتیک‌های زیرزمینی مثل تمسخر، کم‌کاری، غیبت یا طفره رفتن از کار استفاده می‌کنند.

ایده‌ اصلی او درباره دو روایت و دو فضا است که می‌گوید در جوامع استبدادی دو نسخه گفتمان وجود دارد. نخست نسخه عمومی و آشکار مردم در برابر قدرت مانند سکوت و تظاهر به اطاعت. دوم نسخه یا روایت پنهان که در خلوت، بین خود مردم، بواسطه نقد، طعنه، تمسخر، جوک سیاسی، خاطره‌گویی، موسیقی و ادبیات صورت می‌گیرد.

با همین وصف صد سال تنهایی ایرانیان به صد سال مقاومت در قالب‌های پیش‌گفته مبدل شده است. بی‌سبب نیست که ادبیات سیاسی و اجتماعی، شعر و موسیقی، نقاشی و هنر تصویری، "زندگی پچ و پچی" و جامعه در سایه همواره در اقشار مختلف سنی و جنسی، شغلی و طبقاتی، وقومیتی و فرهنگی تنهایی خودش را چنین نسخه پیچیده است.

بنظرم تنها روش و سازوکار افزایش مشارکت مردم و فرارفتن از چنبره شکست‌پذیر تنهایی مردم در برابر قدرت، همبستگی اجتماعی اوست.

مقابله با تنهایی مردم امری است که توسط خود مردم در اقشار و طبقات اجتماعی و در قالب نهادها و تشکل‌های مردمی رخ داده و خواهد داد. بدون شکل‌گیری و تشکیل نهادهای قدرت از صنفی تا قومیتی، قدرت مردم همچنان در تنهایی به محاق خواهد رفت.

ریسک دیگر این تنهایی نیز صرفنظر از دوام نظام استبداد و مستبد حاکم بر آن، غلبه حضور نیروهای فراملی است که شواهد یکصد سال گذشته حاکی از نادیده‌گرفتن منافع مردم در تغییرات برون‌زاست.

سنجشگری مسایل اجتماعی ایران

https://t.me/alitayefi1



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy