بارها این سخن را شنیده ایم که در باره ی شخصیتی گفته شده که «خودش خوبه، ولی اطرافیانش بدند».
در زمان پادشاه فقید خیلی از معترضان معتدل می گفتند که خود شاه خوبه، وزیر و وکیل بدند. خیلی ها هم تمام کاسه کوزه را بر سر هرمز قریب و دفتر تشریفات دربار می شکستند که این ها نمی گذارند صدای مردم به گوش پادشاه برسد و واقعیت هم این بود که عبور از سد سکندر دفترها و رییس دفترهای مختلف اگر آشنایی و پارتی در کار نبود، تقریبا غیر ممکن بود.
این یک طرف ماجرا. اما طرف دیگر قصه این است که یک نفر که مسوولیتی مهم بر عهده دارد نمی تواند به تنهایی کاری از پیش ببرد و عده ای بر اساس سلسله مراتب روابط او را تنظیم می کنند و باید این چنین باشد. حال اگر در این سلسله مراتب که از خودِ شخصیت شروع می شود و به درجات پایین می رسد کس یا کسانی باشند که به خاطر قدرتی که به آن ها تفویض شده و توانایی انجام هر کاری را دارند، نتوانند، یا بدتر از همه عمدا کارها را به اسم شخص اول خراب کنند که این خرابکاری به اسم شخص اول نوشته خواهد شد آنگاه ما به روزگاری دچار می شویم که در گذشته دچار بودیم و شاید یکی از علل سرنگونی نظام شاهنشاهی همین موضوع بود.
شخص صاحب مسوولیت، اصولا چه کسانی را به عنوان کارگزاران مستقیم خود انتخاب می کند؟ در جامعه ی ذهنا قبیله ای ما، این گونه افراد از میان اعضا خانواده، بعد از میان دوستان، و بعد و بدتر از همه از میان بادمجان دورقاب چینان و بله قربان گویان و بیان کنندگان امر امر سرکار است یعنی آدم هایی که با هر چه شخصِ در راس نشسته بگوید موافقت می کنند و حتی اگر به طرف دره برود با او جر و بحث و مخالفت نمی کنند انتخاب می شوند و به تدریج همین ها «تمام امور و برنامه های شخص اول» را در دست می گیرند طوری که او هر چه می گوید و هر چه می کند بر اساس خواست زیر دستان اش انجام می شود.
افراد مشاور و معاون و امثال این ها به این شکل قدرتی در حد شخصیت اصلی پیدا می کنند و از منافع بسیاری برخوردار می شوند و تمام خبث و خطاکاری های شان به پای شخصیت اصلی نوشته می شود.
این دار و دسته به تدریج تبدیل به «باند» می شوند و شخص صاحب مسوولیت را از واقعیت ها و مصلحت ها به دورنگه می دارند.
این بله قربان گویان وقتی در مقابل اعتراضات و مخالفت ها قرار می گیرند اگر سنبه را پر زور ببینند اولین نفراتی هستند که میدان را خالی می کنند و بعد از شکست شخصیت از او بدگویی می کنند و خود را بی گناه نشان می دهند و حتی با وقاحت خود را منتقد همیشگی شخصیت فرضی معرفی می کنند.
حکایت پادشاه فقید خودمان نمونه ی بسیار دردناک این نوع اطرافیان هستند.
اطرافیانی که وفادار واقعی بودند و در مخالفت با خروج پادشاه به پای او می افتادند، کسانی بودند که بی رحمانه اعدام شدند و کسانی که سنگ او را در زمان قدرتمداری اش و در اصل برای حفظ قدرت خود به سینه می زدند و هیچگونه مخالفت و نقدی به او نداشتند و معتقد بودند اعلیحضرت هر چه بگوید و بخواهد همان باید بشود، اولین کسانی بودند که از او به بهانه های مختلف اجازه ی خروج گرفتند و کشور را ترک کردند.
وفاداران نه تنها اجازه خروج نخواستند بلکه از خارج یا از مکان امن به زندان رفتند و عاقبتِ آن ها را همگان دیدیم. من اگر جای پادشاه بودم درخواست کنندگان برای خروج را با پس گردنی به زندان می انداختم و اتفاقا وفاداران را با خود به تبعید می بردم.
باری امروز نیز حکایت پر آب چشم «خودش خوبه و اطرافیان ش بدند» به نوع دیگری در حال تکرار است. امروزیان به شوق به قدرت رسیدن در آینده،،، تخریبگر چهره ی شخصیت اند و شخصیت در همان مسیر پادشاه فقید.....