همایش مونیخ به مثابه یک آزمون تاریخی
سروش سرخوش - ویژه خبرنامه گویا
در تاریخ سیاسی ملتها، لحظاتی وجود دارد که یک رویداد، فراتر از اهمیت ظاهری خود، به یک «آزمایشگاه» تبدیل میشود؛ آزمایشگاهی که در آن، تمام آسیبها، امیدها، ظرفیتها و ضعفهای یک جریان سیاسی در برابر چشم همگان به نمایش گذاشته میشود. همایش همکاری ملی در مونیخ، دقیقاً چنین لحظهای است. این گردهمایی، نه صرفاً یک نشست سیاسی، که یک آزمون بالینی برای سنجش «بلوغ سیاسی» اپوزیسیون ایران است.
پرسش اصلی که این همایش باید به آن پاسخ دهد، این نیست که آیا مخالفان جمهوری اسلامی میتوانند برای یک عکس یادگاری در کنار هم بایستند یا خیر. پرسش بنیادین این است: آیا اپوزیسیون ایران، به عنوان یک پدیدهی تاریخی و جامعهشناختی، قادر است بر آسیبهای ساختاری و دیرپای خود غلبه کرده و از یک مجموعهی پراکنده از «شخصیتها» و «ایدئولوژیها» به یک «آلترناتیو سیاسی نهادینهشده» و کارآمد تبدیل شود؟ این نوشتار، ضمن تشریح این آسیبهای تاریخی، یک توصیهنامهی راهبردی مشخص برای عبور از این آزمون دشوار ارائه میدهد.
بخش اول: تبارشناسی شکست؛ چرا اتحاد در اپوزیسیون ایران یک استثناست؟
برای فهم اهمیت همایش مونیخ، باید ابتدا به سه گسل عمیق و تاریخی که دهههاست زیر پای اپوزیسیون ایران فعال است، نگاه کنیم. هرگونه تلاش برای اتحاد، بدون شناخت این گسلها، مانند ساختن یک بنای مجلل بر روی زمینی لرزان است.
۱. گسل فلسفی: تضاد میان دو جهانبینی آشتیناپذیر
در قلب اپوزیسیون ایران، یک شکاف فلسفی عمیق میان دو جهانبینی وجود دارد:
جهانبینی مبتنی بر «پیوستگی تاریخی»: این دیدگاه که عمدتاً توسط سلطنتطلبان نمایندگی میشود، مشروعیت خود را از تاریخ، میراث ملی و تداوم نهاد پادشاهی میگیرد. در این نگاه، انقلاب ۵۷ یک «انحراف» از مسیر طبیعی تاریخ ایران بود و راه حل، بازگشت به آن مسیر است.
جهانبینی مبتنی بر «گسست انقلابی»: این دیدگاه که توسط طیفهای مختلف جمهوریخواه نمایندگی میشود، مشروعیت را تماماً در «ارادهی حال حاضر مردم» و «صندوق رأی» به عنوان تأسیس یک نظم کاملاً نوین میبیند. در این نگاه، تاریخ صرفاً یک منبع الهام است، نه یک منبع مشروعیت حقوقی.
این دو جهانبینی، در مورد مفاهیم بنیادینی چون «مشروعیت»، «حاکمیت» و «دولت»، زبان متفاوتی دارند. تا زمانی که بر سر یک «زبان مشترک برای دوران گذار» توافق نکنند، هر اتحادی سطحی و شکننده خواهد بود.
۲. تلهی جامعهشناختی: کیش شخصیت و نهادگریزی
فرهنگ سیاسی ایران، به طور تاریخی، «شخصیتمحور» بوده است تا «نهادمحور». ما تمایل داریم به جای اعتماد به «نهادهای» قانونمند و غیر شخصی، به «شخصیتهای» کاریزماتیک و قهرمانان فردی وفادار باشیم. این آسیب جامعهشناختی، در اپوزیسیون نیز به طور کامل بازتولید شده و منجر به شکلگیری فرقههای سیاسی حول افراد و ناتوانی مزمن در ساختن سازمانهای پایدار، دموکراتیک و مبتنی بر برنامه شده است.
۳. خلأ استراتژیک: فقدان یک «دکترین گذار» مشترک
اپوزیسیون ایران فاقد یک «دکترین» یا «نظریهی تغییر» مشترک است. آیا استراتژی، فشار از طریق تحریمهای خارجی است؟ نافرمانی مدنی در داخل است؟ ایجاد شکاف در نیروهای مسلح است؟ در غیاب یک درک مشترک از «چگونگی رسیدن به هدف»، هر اتحادی در اولین پیچ عملیاتی، از هم خواهد پاشید.
بخش دوم: عبور از پرتگاه؛ یک توصیه ی راهبردی
در وضعیت فعلی که بیاعتمادی به اوج خود رسیده و گسلهای تاریخی فعال شدهاند، صرفاً تکرار فراخوانها برای «وحدت» کارساز نخواهد بود. کلمات، اعتبار خود را از دست دادهاند. اکنون زمان «کنش» است. برای نجات همایش مونیخ از شکست و تبدیل آن به یک نقطهی عطف تاریخی، یک اقدام پیشگیرانه و «فداکاری راهبردی» از سوی قدرتمندترین بازیگر این صحنه، یعنی جناب رضا پهلوی، ضروری است.
تاریخ، گاهی از رهبران میخواهد تا برای به دست آوردن همه چیز، آمادهی از دست دادن بخشی از قدرت ظاهری خود باشند. توصیهی راهبردی این تحلیل، یک اقدام جسورانه است که میتواند تمام معادلات را به نفع اپوزیسیون تغییر دهد:
اقدام پیشنهادی: ارائهی «طرح شراکت در قدرت» پیش از آغاز همایش
آقای پهلوی پیش از آنکه همایش رسماً آغاز شود، با یک بیانیهی عمومی یا در نطق افتتاحیهی خود، یک طرح مشخص و غیرقابل تفسیر برای «شراکت واقعی در قدرت» ارائه دهند. این طرح باید به طور مستقیم به بزرگترین ترس مشروع جناح جمهوریخواه، یعنی «انحصارطلبی» و «بازگشت به گذشته»، پاسخ دهد. مفاد اصلی این طرح میتواند شامل موارد زیر باشد:
۱. اعلام رسمی جایگاه «تسهیلگر»: تأکید صریح بر اینکه نقش ایشان، نه «رهبری مطلق» اپوزیسیون، که «تسهیلگری» برای ایجاد یک ائتلاف ملی و خدمت به عنوان نماد وحدتبخش برای دوران گذار است. این اقدام، جایگاه ایشان را از یک «مدعی» به یک «معمار» ارتقا میدهد.
۲. پیشنهاد ساختار قدرت مشارکتی: پیشنهاد تشکیل یک «شورای ملی گذار» که در آن، مناصب کلیدی (مانند ریاست و سخنگویی) به صورت دورهای میان نمایندگان اصلی دو گفتمان (مشروطهخواه و جمهوریخواه) در گردش باشد. این کار، تضمین میکند که هیچ جریانی به صورت دائمی در رأس شورا قرار نگیرد.
۳. ارائهی تضمینهای ساختاری:
پیشنهاد میشود که به هر یک از دو فراکسیون اصلی (مشروطهخواه و جمهوریخواه) در شورای گذار، یک «حق وتوی ساختاری» (Structural Veto) اعطا شود.
محدودهی وتو: این حق وتو، شامل تصمیمات روزمره نمیشود، بلکه منحصراً به «قواعد بنیادین بازی دوران گذار» محدود است. این موارد عبارتند از:
الف) تصویب آییننامهی داخلی خود شورا: برای تضمین تقسیم عادلانهی قدرت و مکانیزمهای دموکراتیک تصمیمگیری در درون شورا.
ب) تصویب قانون انتخابات مجلس مؤسسان: برای تضمین اینکه قوانین انتخابات به نفع یک جناح خاص، مهندسی نشود.
ج) انتخاب هیئت نظارت بر همهپرسی آینده: برای تضمین بیطرفی کامل نهادی که قرار است بر مهمترین رأیگیری تاریخ ایران نظارت کند.
منطق راهبردی وتو: اعطای این حق وتو، این پیام قدرتمند را ارسال میکند که هیچ تصمیم ساختاری و سرنوشتسازی در دوران گذار، بدون رضایت و توافق هر دو جریان اصلی، اتخاذ نخواهد شد. این، نهایت اعتمادسازی و خلع سلاح کاملِ بهانهی «ترس از انحصارطلبی» است.
این یک حرکت عقبنشینی نیست؛ یک تهاجم استراتژیک است. این اقدام، تمام بهانهها را از دست منتقدان و نیروهای مردد میگیرد و فشار روانی را به سمت آنها منتقل میکند. آنها اکنون باید انتخاب کنند: یا به یک فرآیند ائتلافی واقعی و تضمینشده بپیوندند، یا به عنوان نیرویی معرفی شوند که به دلیل سختگیری ایدئولوژیک، حاضر به شرکت در یک پروژهی نجات ملی نیست. این اقدام، بلوغ و آیندهنگری بیسابقهای را از سوی رهبری اپوزیسیون به نمایش میگذارد و سیگنالی قدرتمند به داخل کشور و جهان ارسال میکند که این بار، «منافع ملی» بر «منافع جناحی» ارجحیت یافته است.
همایش مونیخ در برابر یک انتخاب تاریخی قرار دارد. میتواند مسیر تکراری گذشته را طی کند: برگزاری یک همایش پر سر و صدا، صدور یک بیانیهی کلی و سپس بازگشت به اختلافات بیپایان. نتیجهی این مسیر، یک شکست فاجعهبار دیگر، تضعیف کامل اعتبار اپوزیسیون در سطح جهانی، و تزریق دوز بالایی از ناامیدی به جامعهی ایران خواهد بود.
اما راه دیگری نیز وجود دارد: راه «فداکاری راهبردی» برای رسیدن به «مشارکت واقعی». راهی که در آن، قدرتمندترین چهرهی اپوزیسیون، با یک اقدام هوشمندانه، به جای تلاش برای کسب رهبری، «هنر رهبری کردن» را با فراهم آوردن بستری برای اتحاد، به نمایش میگذارد.
موفقیت یا شکست مونیخ، نه به تعداد شرکتکنندگان، که به شجاعت استراتژیک رهبران آن بستگی دارد. آنها میتوانند این همایش را به گورستان آخرین امیدها تبدیل کنند، یا به زایشگاه یک آلترناتیو سیاسی قدرتمند و قابل اتکا.
تاریخ نظارهگر این انتخاب است.

اسلام ویرانگر، ضرورت حکومت لائیک، جلال ایجادی