نظر کرد عظما به یزدانِ پاک
ز سوراخِ چاهی بسی ترسناک
=
به چشمانِ زردش فروغی نبود
نه آن شور و حالی که آید ز دود
=
به تازی به او گفت اخبارِ جنگ
نبردِ گرانی کزان گشته منگ
=
ستاد و سپاهم همه تار و مار
ز پهپاد و موشک ندیدم بخار
=
چرا امر کردی که خواری کِشم؟
به جای شرابی شَرَنگی چِشَم؟
=
مگر من نبودم سخنگویِ تو؟
نکردم جوانانِ کشور درو؟
=
از این چاهِ خِفَت نجاتم بده
که وحشت به جسم و روانم زده
=
چو بُمبی رها شد از آن دور دست
سکوتِ شبانگه به ناگه شکست
=
فرو ریخت خاکی ز دیوارِ چاه
فنا شد فقاهت در آن شامگاه
=