Wednesday, Jul 16, 2025

صفحه نخست » از قضاوت در فینال تا محکومیت در وطن؛ فغانی، قاضی میدان و قربانی داوری جاهلان، پارسا زندی

faqani2.jpgدر روزگار ما، هرجا که نخبه‌ای در آفاق علم و ادب و هنر و ورزش بر قله‌ای بایستد، پرچمی بیگانه در دست دارد و تبارش، آه حسرتی‌ست در دل ایرانیان. داستان علیرضا فغانی، آن داورِ نامدارِ میدان‌های بزرگ، این‌روزها حدیثی‌ست پر آبِ چشم؛ داستانی که چون افسانه‌ای تلخ در کوچه‌های وطن می‌پیچد.

او که سالیانی در میدان‌های پرآشوب فوتبال، با سوت عدالت، رسم امانت نگاه می‌داشت، امروز در غربت استرالیا، نه از آن رو که عشق به وطن در دل نداشته باشد، بل از آن رو که بی‌مهریِ اهل وطن، خویش را بیگانه کرد. او را، جمهوریِ اسلامی، چنان به تنگ آورد که طاقتش از مدارا ببرید و هجرت، چاره دید. در سرزمینی دیگر پذیرفته شد و امروز، در فینال باشگاه‌های جهان، در برابر چشم جهانیان ایستاد؛ سرافراز، منظم، بی‌خدشه، در کنار رئیس فیفا و رئیس‌جمهور وقتِ آمریکا، دونالد ترامپ، عکس یادگاری گرفت؛ و ما، از پس مرزهای سانسور و بغض، تنها تماشاگر بودیم؛ با حسرتی کهن در دل.

آری، این قصه تازه نیست. ما ملتی هستیم که چهل و هفت سال است در خزان نخبگان خویش می‌زی‌ایم. از دانشمندانی که نام‌شان در آزمایشگاه‌های ناسا می‌درخشد، تا هنرمندانی که صحنه‌های جهانی را با هنر ایرانی خود روشن کرده‌اند، تا ورزشکارانی که چون فغانی، افتخارِ سرزمین ما بودند، لیک دیگر در کنار ما نیستند. آنان چون پرندگان، از قفسِ تنگِ بی‌مهری پرکشیدند و دیگر بار بازنگشتند.
و زخم بر زخم، ناسزای جاهلان بود و هتاکیِ فرومایگان. هنوز فغانی از سوت داوری فارغ نگشته بود که کین‌توزی‌ها آغاز شد. روزنامه‌ای از او خواست تا لااقل آن «شَست لعنتی» را پنهان کند، و دیگری بی‌وطنی‌اش خواند. تسنیم، چاک بر سینه زد و فریاد "فغان از بی‌وطنی" برآورد، و کیهان که با سیاه‌قلم خویش، هر روز چهره‌ای را خط‌خطی می‌کند، این بار فغانی را آماج تیرهای زهرآگین خود ساخت.

اما زشت‌ترین کلام، از زبان علیرضا دبیر آمد، که خود را فرزند ورزش ایران می‌خواند. او که می‌بایست زخم‌خورده تبعیدِ هم‌قطاران باشد، شمشیر خشونت از نیام بیرون کشید و با وقاحتی بی‌حد، گفت: «غیرت اگر بود، گلویش را می‌درید.» آری، این است مرز میان غیرت و نادانی، میان شرافت و شرارت.

و فغانی، همچون بسیاری دیگر، بار سفر بست و به جایی رفت که قدر بداند و قضاوت را نَقل ناسزا نکند. نه او اولین است و نه واپسین. ایران، سال‌هاست که خالی‌ست از بزرگان، اما سرشار از خرده‌گیرانِ پرهیاهو. آنانی که نه هنر دارند، نه معرفت، و تنها آموخته‌اند که هرکه رفت، خائن است، و هرکه ماند، باید خموش باشد.

و ما باز می‌مانیم با افتخاری دروغین، و حسرتی راستین. تماشاگر عکس‌هایی می‌شویم که در آنها، نخبگان ما در کنار پرچم کشورهایی دیگر ایستاده‌اند، اما خون ایرانی هنوز در رگ‌هایشان جاری‌ست. و حسرت، همچون زخمی کهنه، هر روز عمیق‌تر می‌شود.

چه خوش گفت آن حکیم:
دل ما را وطنم برد ولی پشت درش
جای ما نیست، وطن ما شده بی‌همسفرش

در این دیار، اهل نادانی، صاحب قضاوت‌اند و اهل فضل، در صف تبعید. پس فغانی رفت، اما نامش در دفتر عزت ماند. و ما ماندیم، با سینه‌ای پر حسرت و لبانی پر تحسین، که از قضاوت در فینال گفتیم، اما از قضاوت در وطن شرم‌زده‌ایم...!
پارسا زندی (مشاور حقوقی)


Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy