"من نمی دانم خودت باید بهتر بدانی"
در این روزهای تلخ و پر از ناملایماتِ زیست اجتماعی و سیاسی که بر ما ایرانیان میگذرد، روزهایی که هر یک از ما به نوعی در اسارتِ پناه بردن به واسطهها و ملجأهای بیرونی گرفتار آمدهایم، اگر اندکی در خود بنگریم، شاید بتوانیم غیبتِ "من" خویش را، بیواسطه و بیپیرایه، احساس کنیم. در چنین لحظاتی، بیاختیار به یاد جمله آرامش دوستدار میافتم که گفت "من نمیدانم، خودت باید بهتر بدانی".
جلوههای رفتاری آرامش دوستدار نسبت به پیرامون خود و شیوهی ارتباطش با دیگران را نمیتوان مستقل از بنیاد اندیشهورزانه و سیر پرسشگری او فهم کرد. او همواره نسبت به شأن فردی انسان آگاهی داشت و حرمت آن را بیکم و کاست پاس میداشت. این احترام، نه در سطح تعارفات معمول، بلکه از دلِ درکی ژرف از مسئولیتپذیری فرد در برابر اندیشه و عمل خویش نشأت میگرفت.
یکی دو سال پیش از درگذشتش، مقالهای نوشته بودم در پاسخ به نوشتهای دیگر که در "نقد" تز "دینخویی" دوستدار سخن گفته بود. برای ارزیابی نهایی، از روی ادب محتوای مقاله را با او در میان گذاشتم و نظر خواستم. پاسخاش مختصر اما پُرمعنا بود: "خوشحال میشوم اگر مقاله را مطالعه کنم اما برای انتشار آن، من نمیدانم خودت باید بهتر بدانی."
در ابتدا، این پاسخ به نظر بیطرفانه و حتی نوعی کنارهگیری از داوری مینمود. اما هرچه بیشتر در آن تأمل کردم، عمق آن بیش از پیش برایم آشکار شد. این جملهی بهظاهر ساده، در حقیقت حامل معنایی بود بنیادین، دعوتی بود به ایستادن بر پای خویش، به تصمیمگیری بیواسطه، به گسستن از اتکا به مرجع، به تمرین استقلال.
"خودت باید بهتر بدانی" یعنی، از من و دیگران مرجع نساز. کنش تو زمانی اصالت مییابد که از درون خودت برخاسته باشد، نه با تکیه بر تأیید یا رد دیگری. اگر هم افتادی، از زمین برخیز، بیاموز، و در مسیر تجربهی زیستهی خویش، خودت را بساز. این پاسخ، تنها یک توصیه عملی نبود، بلکه ترجمان عملی یکی از مهمترین بنیادهای اندیشهی دوستدار، نقد واسطهگرایی یا به زبان خود دوستدار، "استخبار" در فرهنگ ایرانی بود. "استخبار" دلالت بر آن دارد که فرد، به جای مواجههی بیواسطه و حضوری با رویداد یا پدیدهای برای درک آن، فهم خود را از مسیر واسطهای، یعنی از طریق دیگری، حاصل میکند. بدینسان، دانستن جایگزین فهمیدن میشود، و آگاهی به امری ثانوی تقلیل مییابد
دوستدار نیک میدانست که در سراسر تاریخ اندیشه و مناسبات اجتماعی ما، حضور واسطه و مرجع، به گونهای ساختاری عمل کرده و به شکلگیری "منِ" متکی به دیگری انجامیده است. این واسطهگرایی، در ظاهر ممکن است پوشیده در لایههایی از ادب یا اعتماد باشد، اما در عمق خود، مانعِ ظهورِ استقلالِ اندیشنده و عامل انسانی است.
پاسخ دوستدار، بهراستی، یک جملهی ساده نبود. پژواکی بود از یک بحران تاریخی؛ غیبت "من" در فرهنگ ما، که همواره در آینهی دیگری، خود را بازمییابد، نه در سکوتِ تنهاییِ تصمیم، نه در جسارتِ عملِ بیواسطه.
او با همین عبارت کوتاه، تمرین مسئولیت پذیریِ "من"مستقل را به ایستادن بدون تکیهگاه، به داوری بدون پشتگرمی، به بودن بیمیانجی توصیه می کرد. و این همان جوهر اندیشهی دوستدار بود، اندیشیدن، یعنی بیرون کشیدن خود از تداوم تاریخیِ واسطهها و رهایی از فرهنگ "استخباری".
در نهایت، "خودت باید بهتر بدانی" اگر چه در ظاهر یک توصیه بود، اما در باطن ترجمهی وجودیِ پرسشی فلسفی بود؛ آیا میتوانی بیپناه اما استوار، خودت باشی؟ در صحنهی سیاست و در میان محافل ایرانیان، بهویژه این روزهای تلخ و تیرهفرجام که بر ما چیره گشت، اگر به موضعگیریها و داوریهای خویش بنگریم، شاید فرصتی پدید آید تا پرسشی بنیادین در ذهن مان پرورده شود، آیا در آنچه گفتهایم و کردهایم، خودِ خودمان بودهایم؟
آیا هر یک از ما، بهراستی از درونِ خود سخن گفتهایم، یا در پس نقابها، داوریها، و هیاهوی جمع، بی "من" خویش را تکرار کردهایم؟