دفاعیهای از ایدهی صورتبندیهای نسلی در سیاس
امیرمصدق کاتوزیان در بحث خود که سیاستورزی را نباید به «سال تولد» فروکاست، نکتهی مهمی را گوشزد میکند: همنسلان هرگز یکدست نیستند و در هر نسل، نیروها و گرایشهای متضاد همزمان حضور دارند. اما از این واقعیت نمیتوان نتیجه گرفت که «سیاستْ پدیدهای غیرنسلی» است. برعکس، بخش مهمی از الگوهای کنش و ارزشهای سیاسی، محصول «تجربهی نسلیِ مشترک» و «فضای تاریخیِ شکلدهندهی آن نسل» است؛ تجربهای که اگرچه با خاستگاههای طبقاتی و موقعیتهای فردی تداخل میکند، اما، به آنها تقلیل نمیپذیرد.
در اینجا، از منظر چند سنت نظری معتبر و با شواهد تاریخی (جهانی و ایرانی) نشان میدهم چرا و چگونه میتوان همزمان با پذیرشِ ناهمگونی درونیِ هر نسل از «سیاستِ نسلی» سخن گفت، و میتوان از «وحدتِ نسلی» تا «واحدهای نسلیِ متعارض» یک صورت بندی نظری ارائه کرد. کارل مانهایم در مقالهی کلاسیک «مسئلهی جامعهشناختیِ نسلها» تأکید میکند که «موقعیتِ نسلی» چیزی بیش از همسنبودنِ زیستی است؛ نسلیبودن وقتی معنا مییابد که همسنها در «افق تاریخیِ واحد» با «تماسِ تازه» با جهان اجتماعی-فرهنگی روبهرو میشوند و همین تماسِ همزمان، صورتهای ویژهای از تجربه و حساسیت سیاسی میآفریند. نزد مانهایم، نسلْ «گروهِ عینیِ سازمانیافته» نیست بلکه «همموقعیتی» در تاریخ است که میتواند به «واحدهای نسلیِ» گوناگون (گرایشهای سیاسیِ رقیب در درونِ همان نسل) منشعب شود؛ از همینرو، یک نسل میتواند همزمانْ رادیکالها و محافظهکاران خود را داشته باشد. (مانهایم، ۱۹۲۸مسئله جامعه شناختی نسلها، /۱۹۵۲: صص ۱۶۳-۱۷۲، ۳۰۵-۳۰۹). این تمایز، میتواند دقیقاً پاسخِ بخش اولِ نقدِ امیرمصدق کاتوزیان باشد؛ گفتنِ اینکه «نسلها سیاسیاند» به معنی یکدستپنداریِ آنان نیست؛ بلکه به این معناست که افراد آن نسل «فضای مشترکِ شکلدهیِ تجربه» دارند و درونِ آن فضا «واحدهای نسلی» با جهتگیریهای متعارض پدید میآیند. بهبیان دیگر، اختلافات دروننسلی (حمایت / اعتراض / بیاعتنایی در ۱۳۵۷) مؤیدِ این نظریه است، نه ناقضِ آن. (همان، صص ۱۶۴-۱۷۱).
در سطح روششناختی، نورمن رایدر مفهوم «همدوره[1] / Birth Cohort» را برای مطالعهی تغییر اجتماعی صورتبندی کرد و هشدار داد که نباید همهی تفاوتها را به «چرخهی عمر» یا «اثرِ دورهی زمانی» فروکاست؛ بخشی از دگرگونیها ناشی از «جایگزینیِ نسلی» است -یعنی ورودِ نسلهایی که در سالهای شکلگیری به شرایطی دیگر خو گرفتهاند. (رایدر، ۱۹۶۵: صص ۸۴۳-۸۴۸). بر این بنیان، رونالد اینگلهارت در مقالهی یاد شده نشان داد که در اروپای پس از جنگ، نسلهای جوانتر که در وفور نسبی اجتماعی-اقتصادی بالیده بودند، بهطور معناداری به «ارزشهای پسامادی» (آزادی بیان، مشارکت سیاسی، کیفیت زندگی) گرایش دارند و این اولویتها «اثرِ نسلیِ پایدار» دارند، نه صرفاً نوسانِ دورهای یا سنی. (اینگلهارت، به نقل از نشریه بررسی علوم سیاسی آمریکا، جلد 65، ۱۹۷۱: صص ۹۹۱-۹۹۴، ۱۰۰1-۱۰۰۶).
به هر صورت، از مانهایم تا رایدر و اینگلهارت، یک خط استدلال قوی میگوید که «شرایط تاریخیِ مشترکِ سالهای تکوین» در قالبِ بازههای زمانی مشخصِ تولد، اثرات سیاسیِ دیرپا برجای میگذارند؛ اثراتی که با طبقه و خانواده و آموزش درهم تنیدهاند، اما به هیچیک از آنها فروکاستنی نیستند.
1. شواهد جهانی: دهههای ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ بهمثابه «افقِ نسلِ جنبشها»
پژوهشهای تاریخیِ فراملی دربارهی ۱۹۶۸ و دههی ۱۹۶۰ نشان میدهند که موجهای همزمانِ دانشجویی / روشنفکری در اروپا، آمریکا، آمریکای لاتین و آسیا، حول زبانِ مشترکی از ضدامپریالیسم، ضدجنگ و خودگردانی فرهنگی شکل گرفت. ادبیات پژوهشی، این همزمانی را نه تصادف، که محصولِ «فضای جهانیِ جنگ سرد» و شبکههای رسانهای / دانشجویی و الهامهای متقابل میداند؛ امری که به خلق «حساسیتِ نسلیِ مشترک» با واحدهای نسلیِ متفاوت در هر کشور منجر شد. (برای جمعبندیِ این چشماندازِ جهانی بنگرید به: (Odd Arne Westad, The Global Cold War: Third World Interventions and the Making of Our Times اود آرنه وستاد، «جنگ سرد جهانی»، و بحثهای انتقادی پیرامون آن؛ و نیز ادبیات تاریخ ۱۹۶۸).
2. موردِ ایران: از دههی ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷؛ از «اثر اکتبر» تا کوبا و چین
در ایران نیز میتوان ردّ پایِ روشنِ «فضای نسلی» را دید: دههی ۱۳۲۰ تا اوایل ۱۳۳۰: فضای پس از اشغال و گشایش سیاسی، تقویتِ جنبشهای دانشجویی/کارگری و نفوذ گستردهی اندیشهی سوسیالیستی/ضداستعماری (اثر انقلاب اکتبر و شبکههای جهانیِ چپ) را رقم زد. اغلب مورخان و پژوهشگران در خوانشهای استانداردِ تاریخ اجتماعیِ ایران این افق را توصیف کردهاند.
در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، در زمینهی جهانیِ الجزایر، ویتنام، کوبا و چین، «نسلِ دانشگاهیِ ایران» بیش از پیش به زبان چریکی/ ضدامپریالیستی گرایش یافت. آبراهامیان در فصل «جنبش چریکی در ایران ۱۹۶۳-۱۹۷۷» با تحلیلِ خاستگاهها، شبکهها و الگوهای الگوگیریِ فکری (از چهگوارا تا مائو و فوکو / سارتر)، نشان میدهد چگونه این افقِ جهانی به «حساسیتِ نسلی» در دانشگاهها و میان روشنفکران ایرانی ترجمه شد؛ بیآنکه همهی این نسل یکدست باشد؛ از مجاهدینِ اسلامی تا فداییانِ مارکسیست و گرایشهای کوچکتر. (آبراهامیان، ۱۹۸۰/۱۹۸۵: صص ۱۴۹-۱۷۴). در عین حال، ایدئولوژیِ ضدامپریالیستی بهمثابه «افق مشترک» حتی در بیرون از چپِ کلاسیک نیز فراگیر شد و در زبان سیاسیِ انقلابیِ ۱۳۵۷ حضور یافت، که از «مستضعفان» تا نقد «استکبار جهانی» در بررسیهای جامعهشناختیِ انقلاب این صورتبندیها را ثبت کردهاند. (منصور معدل، ایدئولوژی بهعنوان گفتار دورهای، مورد انقلاب ایران، مجله جامعه شناسی آمریکا، شماره 57، طبقه، سیاست و ایدئولوژی در انقلاب ایران، 1993). طرفه این که، میتوان از «نسلهای سیاسی» سخن گفت که در افقهای تاریخیِ متمایز (۱۳۲۰ـ۳۲؛ ۱۳۴۲ـ۵۷) اجتماعی شدهاند و زبان مشترکِ مبارزه را، با «واحدهای نسلیِ» متعارض (اسلامی / مارکسیستی / لیبرال و...) صورتبندی کردهاند. این جمعبندی دقیقاً با چارچوب مانهایم سازگار است: وحدتِ نسلی به معنای «اشتراکِ تجربهی تاریخی» است، نه یگانگیِ عقیدتی. (مانهایم، همان).
در پایان، میتوان گفت که سیاستْ «نسلی» است، نه بهمعنای فروکاست به سالِ تولد، بلکه به این معنا که انسانهایی که در یک بازهی زمانی مشخص پا به عرصهی حیات میگذارند، در «فضاهای تاریخیِ» متفاوت، اجتماعی میشوند و از این رو، اولویتها / سبکهای کنشِ سیاسیِ متمایزی مییابند؛ این اثرات، پایدار و قابلاندازهگیریاند. (اینگلهارت ۱۹۷۱؛ رایدر ۱۹۶۵). این نسلیبودن، با طبقه / جنسیت / قومیت و... برهمکنش دارد، اما با هیچیک یکی نیست؛ «واحدهای نسلی»ی متعارضْ تبلورِ این برهمکنشاند. (مانهایم، همان). چنان که موجهای جهانی (۱۹۶۰-۱۹۸۰) «افقهای نسلیِ فراملی» را آفرید که در ایرانِ ۱۳۲۰-۱۳۵۷ نیز قابلردگیریاند.
منابع (با مشخصات و صفحاتِ استنادشده)
- Mannheim, Karl. "The Sociological Problem of Generations," in Essays on the Sociology of Knowledge (1952).
صفحات مورد استناد: ۱۶۳-۱۷۲ (تعریف موقعیت نسلی و «تماس تازه»)، ۳۰۵-۳۰۹ (واحدهای نسلی / ناهمگونی دروننسلی).
- Ryder, Norman B. "The Cohort as a Concept in the Study of Social Change," American Sociological Review 30(6), 1965: ۸۴۳-۸۶۱--بحث کوهورت/جایگزینی نسلی. (Harry Ganzeboom)
- Inglehart, Ronald. "The Silent Revolution in Europe: Intergenerational Change in Post-Industrial Societies," APSR 65(4), 1971: ۹۹۱-۱۰۱۷--فرضیهی اجتماعیشدن نسلی و پایایی ارزشها؛ تعریف شاخصهای مادی / فرامادی. (Harry Ganzeboom, Cambridge University Press & Assessment)
- Westad, Odd Arne. The Global Cold War (2005)-- برای جایگاه ضدامپریالیسمِ جهانیِ دههی ۱۹۶۰ و پیوندش با جنبشها؛ رجوع به بحثهای مروری و نقدهای علمی بر این اثر.
- Abrahamian, Ervand. "The Guerrilla Movement in Iran, 1963-77," در Iran: A Revolution in Turmoil (Albany: SUNY, 1985)، صص ۱۴۹-۱۷۴؛ نیز: "The Guerrilla Movement in Iran, 1963-1977," MERIP Reports 86 (1980).
- Keddie, Nikki R. Modern Iran: Roots and Results of Revolution--تحلیل زمینهی اجتماعی-سیاسیِ ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ (ارجاع عمومی به فصول مربوط به جنبشهای دانشجویی/فکری). (
- Moaddel, Mansoor. "Ideology as Episodic Discourse: The Case of the Iranian Revolution," American Sociological Review 57(3), 1992؛ نیز Class, Politics, and Ideology in the Iranian Revolution (1993).
[1] . «کوهورت تولد» (Birth Cohort) یک اصطلاح جامعهشناسی و جمعیتشناسی است و به گروهی از افرادی گفته میشود که در یک بازهی زمانی مشخص به دنیا آمدهاند و در نتیجه، مراحل مهم زندگیشان (مثل کودکی، نوجوانی، ورود به بازار کار) را تقریباً در شرایط تاریخی و اجتماعی مشابه تجربه کردهاند.
مثلاً: متولدان سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۴ را میتوان یک «کوهورت تولد» در نظر گرفت. این گروه، اگرچه از نظر طبقهی اجتماعی، جنسیت یا محل زندگی ممکن است متفاوت باشند، اما همهشان در نوجوانی با فضای سیاسی و فرهنگی دههی ۱۳۴۰ ایران روبهرو شدهاند، که تجربهی مشترکی ایجاد میکند. در بحث سیاست نسلی، «کوهورتهای تولد» به این دلیل مهماند که بسیاری از ارزشها و گرایشهای سیاسی در همین سالهای شکلگیری ذهن و هویت اجتماعی تثبیت میشوند.