به نام آزادی، در دایرهٔ قدرت: بازخوانی یک قرن سکوت در مقابل جباریت ایرانی
مقدمه:
قدرت را مثلی است شگفت؛ چون آتشی در کوه، که اگر بر آن گذری، گرم شوی و اگر در آن مانی، بسوزی.
آدمی را وسوسهایست که چون دستی بر زمام قدرت یافت، خویشتن را پادشاه گیتی پندارد.
در آن لحظه خرد از در برون رود و خوی جبار در جان بدمد.
تاریخ ما گواه است که چه بسیار آنان که به نام آزادی برخاستند و در بند قدرت نشستند؛
چه شاهانی که تاج از سر برگرفتند تا رهایی بخشند و خود زنجیر ساختند.
چنان که مانس اشپربر در کتاب جباریت نوشت:
قدرت حتی والاترین و شریفترین انسانها را میآزماید؛ و آنان که از این آزمون سربلند بیرون آیند، اندکند. زیرا در ذات قدرت وسوسه سقوط نهفته است؛ سقوطی که از نیت نیک آغاز شود و به تباهی کشیده شود.
همین است راز تلخ قدرت؛ آن که نیت نجات دارد اگر مراقب نباشد، خود به جبار بدل میشود.
نخستین فصل: زایش جباریت از توهم نجات
دیکتاتوری، چون طاعونی نهان، در هنگامه بحران سر بر میآورد.
در روزگار آشوب، مردم نجات میجویند و در پی نجات، بند مییابند.
ماکس وبر، آن دانای آلمانی، گفت که قدرت بر سه پایه است: سنت، قانون و کاریزما.
اما آن گاه که کاریزما بر تخت نشیند، عقل از میدان رود و احساس داور شود.
مردم مفتون چهره منجی، قانون را وانهاده و تقدیس فرد میکنند.
اینچنین است که سیاست به دین بدل میشود و اطاعت فضیلت میگردد.
جورج اورول در ۱۹۸۴، تصویری از همین جهان بیوجدان میدهد:
جایی که برادر بزرگتر نه در قصر، که در ذهنها حکومت میکند.
و آن گاه که ذهنها مسخ شوند، شمشیر بینیاز است.
او هشدار میدهد:
⸻-------------
⸻-----