مقالهای با عنوان «پاییز آیتاللهها» به قلم کریم سجادپور در نشریه فارین افرز منتشر شد که به بررسی وضعیت بحرانی و گذار احتمالی جمهوری اسلامی ایران پس از نزدیک به چهار دهه رهبری آیتالله علی خامنهای میپردازد؛ خلاصه این مقاله را میخوانید
یورونیوز - کریم سجادپور، تحلیلگرِ ایرانیتبارِ عضو اندیشکده «کارنگی برای صلح بینالمللی» (Carnegie Endowment for International Peace) در واشنگتن، در این مقاله استدلال میکند که نظامی که علی خامنهای طی ۳۶ سال بنا نهاده، اکنون در آستانه فرسودگی و فروپاشی قرار گرفته است.
او مینویسد که جنگ دوازدهروزه ایران و اسرائیل در ژوئن ۲۰۲۵ نمادی از این ضعف ساختاری بود؛ جنگی که در آن حملات اسرائیل و آمریکا بخش بزرگی از زیرساختهای نظامی، هستهای و موشکی ایران را از میان برد و نشان داد جمهوری اسلامی، برخلاف ادعاهایش، دیگر توان دفاع از خود و صدور ایدئولوژیاش را ندارد.
در تحلیل آقای سجادپور، ایران امروز کشوری است با بیش از نود میلیون جمعیت، اما منزوی، تحریمشده و گرفتار در بحرانی چندوجهی. اقتصاد آن در اثر فساد و سوءمدیریت فروپاشیده، ارزش پول ملی به پایینترین سطح رسیده، گذرنامه ایرانی از بیاعتبارترینها در جهان است و مردم با تورم، بیکاری و مهاجرت گسترده دستبهگریباناند.
در عرصه اجتماعی نیز، بهرغم سرکوب شدید، شکاف میان دولت ایدئولوژیک و جامعه سکولار عمیقتر از همیشه است. در حالی که حاکمیت همچنان شعار «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» را تکرار میکند، اکثریت ایرانیان دیگر بهدنبال شعار یا ایدئولوژی نیستند، بلکه خواستار زندگی عادی، آزادیهای فردی و آیندهای باثباتاند.
آقای سجادپور تاکید میکند که خامنهای برای حفظ نظام خود از اصلاحات واقعی، از جمله نزدیکی به غرب و گفتوگو با آمریکا، بهشدت پرهیز کرده است. به باور او، رهبر جمهوری اسلامی با وسواس از تجربه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی درس گرفته و گمان میکرده هرگونه انعطاف یا اصلاح، آغاز پایان حکومت خواهد بود. در نتیجه، ایران به نظامی بسته، نظامیمحور و سرکوبگر بدل شده است که در آن سپاه پاسداران بیش از هر نهاد دیگری قدرت دارد.
نویسنده در ادامه پنج سناریوی ممکن برای آینده ایران پس از خامنهای را ترسیم میکند. نخست، تبدیل کشور به الگویی شبیه روسیه، با ظهور یک دیکتاتور ملیگرا که مشروعیت خود را بر احساسات ضدغربی و نظم آهنین بنا کند. دوم، حرکت بهسوی مدلی شبیه چین، با کنار گذاشتن ایدئولوژی انقلابی در برابر توسعه اقتصادی. سوم، تداوم وضعیت فعلی و شباهت یافتن به کره شمالی، یعنی انزوا، سرکوب و اقتصاد بسته. چهارم، سیطره کامل سپاه و تبدیل جمهوری اسلامی به یک دولت نظامی مشابه پاکستان. و پنجم، مدلی ترکیبی که در آن ایران به الگویی شبیه ترکیه اردوغان بدل شود؛ با ظاهری انتخاباتی اما در عمل اقتدارگرا.
آقای سجادپور ریشههای تاریخی ذهنیت بیاعتمادی و توطئهمحور در سیاست ایران را نیز بررسی میکند و نشان میدهد چگونه این ذهنیت، که از قرن نوزدهم و دوران سلطه خارجی شکل گرفته، تا امروز بر سیاستگذاری و نگرش نخبگان سایه انداخته و مانع شکلگیری همبستگی ملی و اصلاحات پایدار شده است.
در پایان، نویسنده نتیجه میگیرد که سرنوشت ایران پس از خامنهای میان دو مسیر در نوسان است: فروپاشی کامل نظام ایدئولوژیک یا گذار به حکمرانی عملگرایانه و پاسخگو.
او مینویسد ایران ظرفیت آن را دارد که از کشوری منزوی و بحرانزده به یکی از قدرتهای اقتصادی و فرهنگی جهان بدل شود، اما این تحول تنها زمانی ممکن است که حاکمیت از دشمنسازی دائمی، شعارهای انقلابی و کنترل زندگی خصوصی مردم دست بردارد.
به باور او، پس از چهار دهه شعار و سرکوب، جامعه ایران دیگر خواهان انقلاب نیست، بلکه تنها میخواهد «زندگی کند.»