تندروی حاکمان جمهوری اسلامی بیش از آنکه محصول ایدئولوژی باشد، بازتاب یک بحران روانی است: نیاز دائمی به دشمن برای حفظ احساس قدرت
***
ملغمهای از حقارت و خودشیفتگی
عباس عبدی - سرمقاله هممیهن
🔹همایش سالانه انجمن روانپزشکان ایران از دیروز در تهران برگزار شد، به همین مناسبت سرمقاله امروز به تحلیل روانی یکی از جریانهای سیاسی اختصاص یافته است.
🔹برخی تحلیلگران درکی از مواضع تندروهای داخلی در هماهنگی با نیروهای ضدایرانی ندارند و آن را به نفوذ اسرائیل در میان تندروها نسبت میدهند. چون بهدرستی فکر میکنند که ممکن نیست کسانی داعیه ایران و انقلاب را داشته باشند و درعینحال، بیحدوحصر نگاه کسانی را بلغور و نشخوار کنند که آنان را دشمن مینامند.
🔹گرچه ایده نفوذ قابل انکار نیست، ولی کفایت نمیکند؛ چون عوامل نفوذ تعداد اندکی هستند، ولی اینها در سطح گستردهتری این نوع استدلالها را به کار میبرند و تعداد بیشتری را با خود همراه میکنند.
🔹چنین چیزی حتماً در روانشناسی اجتماعی آنان ریشه دارد. نمونه اخیر آن، دشمنی و خشم بیپایان نتانیاهو و ترامپ با برجام بود که در روزهای گذشته ابراز داشتند و خارج شدن از برجام را افتخار خود و بهترین زمان برای آغاز اقدامات خود برای کلنگی کردن منطقه دانستند، ولی ناله و صدا از سنگ هم درآمد؛ از این تندروها صدایی بلند نشد.
🔹ویژگیهای مشترک آنان با غربیها کم نیست. جز این مورد، تبعیت آنان از منطق و استاندارد دوگانه مشابه ترامپ و نتانیاهو بسیار رایج است. بااینحال، نگاه به ریشههای اجتماعی این نوع روانشناسی و رفتار هم مهم است.
🔹رابطه بخشی از نیروهای تندرو در ساختار موجود با غرب، نه صرفاً دشمنی سیاسی است و نه تقلید فرهنگی؛ بلکه ترکیبی از هر دو، و در حقیقت ملغمهای از حقارت و خودشیفتگی است.
🔹پدیدهای که اگر از زاویه روانشناسی اجتماعی و اندیشه استعمارزدگی نگاه کنیم، بهخوبی با توصیف آلبرت مِمی (نویسنده تونسی فرانسوی کتاب «چهره استعمارگر و چهره استعمارزده») از وضعیت استعمارزده انطباق دارد: «انسانی که از استعمارگر نفرت دارد، اما در ژرفای وجودش شیفته اوست.»
🔹این دوگانگی در رفتار و گفتار رسمی تندروها بهروشنی پیداست. آنان غرب را منبع فساد، ظلم و الحاد میخوانند، اما معیار سنجش قدرت و پیشرفت خود را همان شاخصهای غربی قرار میدهند. از نظر آنان هر موفقیت علمی یا نظامی، زمانی معنا مییابد که بتواند با غرب رقابت کند؛ هر برتری فرهنگی، وقتی قابل افتخار است که غرب را پشت سر بگذارد. یعنی حتی در نفی غرب، درونِ منطق و داوری غرب زیست میکنند. نفی غرب بهجای رهایی از آن، به تأیید پنهانِ مرجعیت غرب بدل میشود.
🔹تندروها محصول همین زخم تاریخیاند. از یکسو، واکنشی عصبی به احساس حقارت و از سوی دیگر، ناتوان از بازسازی اعتمادبهنفس فرهنگی و مستقل هستند. آنان برای رهایی از غرب، به دشمنی با آن پناه بردهاند؛ اما دشمنیشان همان اندازه اصالت دارد که شیفتگیشان دارد.
🔹این وضعیت نوعی «درونیشدنِ تحقیر» است که با «خودبزرگبینی» پوشانده میشود؛ حقارتی که میخواهد خود را با ادعای نجات جهان و رسالتی فراگیر تسکین دهد. در سطح روانی، چنین ترکیبی معمولاً به ناآرامی مزمن و پرخاشگری سیاسی میانجامد.
🔹پویش «هل من مبارز طلبیدن» که دو سال راه انداختند، ریشه در این تحلیل روانشناسانه دارد که چند میلیون امضا هم جمع کرد. روانشناسی تندروها میگوید که آمریکا و اسرائیل باید همیشه باشند تا «من» معنا یابم.
🔹این به معنای نفی عملکرد بناحق دیگری نیست، بلکه منطق تندروها را تحلیل میکند. اینگونه است که «دیگرستیزی» نه سیاستی راهبردی که حتی در مواردی قابلفهم هم هست، بلکه سیاستی هویتساز میشود؛ دشمن بیرونی به نگهبانِ انسجام درونی بدل میگردد.

لاوروف: دام حقوقی مکانیسم ماشه اشتباه ظرفیت بود