خلاصه مقاله علی صاحبالحواشی، ویرایششده توسط خبرنامه گویا
اخیراً مذاکرات فشردهای میان ایران و «غرب» در جریان است که قطر و عمان در نقش میانجی فعال شدهاند؛ همین تحرکات و نیز به عقبافتادن یا تعویق تهاجم اسرائیل با سکوت نسبی رسانههای جهانی همراه شده است. این سکوت و تعلیق عملیاتی نشانگر مرحلهای از انتظار درباره نتایج رایزنیهای دیپلماتیک و سنجش پیامدهای احتمالی هر گونه توافق یا برخورد نظامی است.
منطق و انگیزههای اعراب خلیجفارس
کشورهای خلیجفارس بهدنبال «تمامکردنِ ایران»اند؛ نه فقط از سر دشمنی تاریخی یا رقابت منطقهای، بلکه از اینرو که اعتلای ایران را مانعی برای رشد و نفوذ خود میدانند. این دولتها کمتر نگران تبعات میانمدت و منطقهای هستند و بیش از همه، تلاش میکنند غرب را به پذیرش راهحلهایی که منافع آنان را تضمین کند، ترغیب نمایند.
منافع و محدویتهای «غرب»
غرب بهطور کامل خواهان نابودی ایران نیست؛ هدف اصلی کاهش بیثباتی منطقه و آزادسازی ظرفیت برای تمرکز بر رقابت با چین است. اما «تمامکردنِ ایران» میتواند موجی از بیثباتی جدید، آوارگی و بحرانهای فرامرزی ایجاد کند که خودِ غرب را نیز به چالش میکشد؛ بنابراین غرب بین منافع کوتاهمدت متحدان خلیجی و پیامدهای بلندمدت منطقهای و جهانی در تردید است.
مفاد و خطرات توافق میانجیگرانه
برای رسیدن به هر توافق قابلقبول برای اسرائیل و غرب باید پروژه هستهای/موشکی ایران عملاً از میان برداشته، امنیت اسرائیل تضمین شده و احتمالا نوعی بهرسمیتشناختن (حتی زیرزمینی) صورت گیرد؛ این فرایند بیگمان مستلزم تضمینهای امنیتی سنگین آمریکا خواهد بود. چنین سازشی برای داخل ایران میتواند زمینهٔ سرکوبهای خونین و تحمیل نظم سختگیرانهای را فراهم کند که ابعاد آن از فشارهای نیمقرن گذشته فراتر خواهد بود.
موانع ژرف داخلی و بینالمللی برای «کرهشمالیشدن»
چندین عامل مهم مانع تبدیل پایدار نظام ایران به مدلی شبیه کرهشمالی میشود: ساختار اجتماعی-فرهنگی متکثر ایرانیان، تاریخ پُرتلاطم پساتجدد، فساد ساختاری و وجود قطبهای مافیایی متعدد در حکومت، و همچنین نقش بازیگران خارجی مثل روسیه که ایران را ابزار سیاستهای بزرگ خود مینگرد نه شریک استراتژیک مطمئن. مجموع اینها احتمال وقوع یک تجمیع اقتدار مطلق و باثبات را بسیار کاهش میدهد.
ضعف اپوزیسیون و سناریوهای گذار محتمل
اپوزیسیون خارج از کشور--چه جمهوریخواه و چه پادشاهخواه--در حال حاضر فاقد ظرفیت عملی و رهبری کارآمد برای شکلدهی الگویی از گذار است؛ بنابراین گذار از جمهوریاسلامی به احتمال زیاد توسط بازیگران بینالمللی و بهمنظور جلوگیری از هرجومرج طراحی خواهد شد و ممکن است ترکیبی از زوال داخلی و مداخلات خارجی یا فشارهای منطقهای-بینالمللی را دربرگیرد. در هر سناریویی، «پرهیز از آشوب» و مدیریت تبعات امنیتی در رأس اولویتهای غرب خواهد ماند.
متن کامل مقاله:
سکوتخبری حول "ایران"، نشانه چیست؟ آیا آبستن امریست؟
علیصاحبالحواشی
مذاکرات فشرده بین ایران و "غرب" در جریان است، عمدتاً با وساطت قطر اخیراً عمان نیز تحرکاتی برای وساطت نموده و چنانکه گفته است میخواهد اعراب خلیجفارس را نیز جهت مجاب کردن "غرب" به مماشات با جمهوریاسلامی ترغیب نماید. هم سکوت اخبار جهان درباره ایران و هم به تعویق افتادن حمله اسرائیل، حاکی از انتظاری است که به نتایج این رایزنیهای فشرده چشم دوخته است.
اعراب خلیجفارس متوجهاند که بهترین راهکار برای "تمامکردن ایران"، ادامه جمهوریاسلامی است. آنان این "تمامکردن" را علاوه بر غریزه ناخوشداشتِ تاریخیشان از ایرانیان (که البته متقابل هم هست)، از این جهت نیز میخواهند که اعتلای ایران بهناگزیر با کندی رشد آنان ملازم خواهد شد، درست همانطور که اعتلای آنان بشدت مرهون سقوط ایران بعد از انقلاب ۱۳۵۷ بود.در این میان، آنقدر پیچیدهاندیشی سیاسی نیز ندارند که پروای تبعات میانمدت آن "تمامشدن" را داشته باشند.
"غرب" خواهان تمامشدنِ ایران نیست، نه برای آن که "ایران" را دوست دارد، بلکه برای آنکه برچیدنِ "بیثباتیِ" دیرپای این منطقه در آماجِ جسورانه خاصه کابینه فعلی ایالات متحده است تا بتواند بر مهار چین متمرکز شود.
"تمامشدن ایران" برای منطقه خلیجفارس و غربآسیا بشدت بیثباتکننده گشته و امواج نویی از آوارگانِ اینبار ایرانی را روانه ترکیه و اروپا خواهد کرد که موجد ابعاد نویی از بحرانها میشود.
در این میان، بدترین گزینه برای ملت ایران موفقشدن پروژه میانجیگری اعراب بین جمهوریاسلامی و "غرب" است (همان که رویای اصلاحطلبان اصطلاحی است)؛ زیرا نهفقط "ایران" را بهسوی خط پایان میراند بلکه آبستن خونینترین سرکوبهای ملی نیز هست، سرکوبهایی که منکوبیِ نیمقرن گذشته ایرانیان در برابرش شوخی است. آقای مطهرنیا در کلیپ همین رامیگوید. این گزینه آرزوخواهانه، همان رویای دیرینِ علیخامنهای از بعد سفرش به کرهشمالی در مقام ریاستجمهوری بود که شیفته نظم آهنین پادگانی آنجا شد.
لازمه تحقق این پروژه، توافق "غرب" (شامل اروپا) و متقاعدشدن اسرائیل به مطلقاً بیخطرشدن جمهوری اسلامی است: یعنی برچیدهشدن کامل پروژه اتمی/موشکی و شناساییِ ولو زیرمیزی اسرائیل که باید با تضمینهای بسیار سنگین امنیتی آمریکا همراه باشد - همانها که ترامپ بهصراحت اعلام نموده است.
احتمالا جمهوریاسلامی برای دادنِ همهگونه تضمینها به اسرائیل آمادگی اصولی دارد چون خود را پیشاروی ابربحرانهای لاینحل و مشروعیتباختگی تام ملی، در آستانه انحلالِ قریبالوقوع میبیند.
مانع اصلی جواز خیز جمهوریاسلامی بهسمت کرهشمالی شدن، مجابشدن و احساس امنیتِ مطلق اسرائیل و از آن مهمتر کلاندستگاه دیپلماسی ایالات متحده نسبت به بیخطرشدن جمهوریاسلامی، اینها هستند:
۱) اینکه چنین اقدامی ممکن باشد،
۲) آنکه چنانتحولی قابل دوام بوده و به انفجار اجتماعی و بیثباتی نیانجامد،
۳) و متضمن بیخطریِ مطلق برای اسرائیل و منطقه باشد.
اصطلاح "کلاندستگاه دیپلماسی" را بهکار بردم زیرا تصمیمهای کلانی از این دست را هرگز "کاخسفید" بهتنهایی نمیگیرد، مجموعه بزرگی از ورودیهای تحلیلی از Think Tankهای دیپلماسی، در کنار تعادل جناحهای سیاسی مجلسین، و گروههای فشار سیاسی، در تعامل با کاخسفید است که به این تصمیمهای راهبردی منتهی میشود.
عواملی که بشدت علیه امکان دگردیسی با ثبات جمهوریاسلامی به زندان/پادگان مسلحی چون کرهشمالی احتجاج میکنند و دستگاههای دیپلماسی غرب کاملا بدانها آگاه است، اینهایند:
۱) تفاوت ژرف انسانشناخنی بین مردمان هندواروپایی با مردم شرقدور، که اولیها اطاعتپذیریِ جمعیِ دومیها را هرگز ندارند.
۲) تاریخ پرالتهاب پساتجدد ایران که در او حداقل دو انقلاب بزرگ و پرشمار تنشها و خیزشهای سياسی خرد و کلان بوده است، و موید (۱) است.
۳) تکثرات زیرفرهنگی مردم ایران
۴) ساختار مافیایی متکثر با قطبهای متعدد در جمهوریاسلامی که استعداد پذیرش یک استبداد مطلق واحد مثل مورد خاندان سونگ در کره را ندارد.
۵) فساد بسیار عظیم و ژرف و بکلی ازهمگسیختهی بیسَر در حکمرانی جمهوریاسلامی که امکان هرگونه تجمیع مطلق قدرت را منتفی میکند.
۶) سابقه کنشگری فراملی اقطاب قدرتِ جمهوریاسلامی چه در میدان تروریسم بینالمللی و چه در درست کردن پنهانیِ نیروهای نیابتی جهت مقاصد خصمانه در منطقه خاندان سونگ هیچیک از این غلطها را نکرد. وانگهی، روی جمهوریاسلامی به عنوان یک "کلیتِ" ژئوپلتیکی نمیتوانحساب کرد!
۷) اینکه فدراسیون روسیه که همواره از جمهوریاسلامی برای بازیهای بزرگجهانیاش استفاده کرده و آخرینشان در جنگ اوکراین بود. یک جمهوریاسلامی برقرار قطعا "ملعبه" روسها در بازیهای بزرگش خواهد بود.
با توجه به مختصات/معضلات هفتگانه بالا بسیار بعید است که "غرب" بتواند بهسمت تحقق آرزوی اعراب متمایل بشود. خاصه آنکه "غرب" میداند که:
۱) مردم ایران از گذشتهها چشم به "غرب" داشته و دارند و امریکاستیزی پسا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ آنان "عارضهای" در زمره "پیامدهای ناخواسته" برای غرب بود. البته در خطر قریبالوقوع کودتای شاخه نظامی حزبتوده و بلعیدهشدن ایران توسط اتحادشوروی، "غرب" در سال ۱۳۳۲ چارهای جز بازگرداندن سلطنت دستخوش تذبذب محمدرضا پهلوی و کنار زدن مصدق نداشت خاصه که متقاعد شدند مصدق اصولا آدم مصالحه نیست و هرگونه مصالحه را برای خودش "شکستملی" میداند.
این تمایل غالب ایرانیان به غرب، مورد توجه روسها هم بوده و هست. همین هم هست که فدراسیون روسیه جمهوریاسلامی را بجز از "کارتبازی" بودناش جدی نمیگیرد، زیرا میدانند که "ایران" در نهایت لقمهای برای آنان نیست! نبودنی که ریشهاش به نفرت ایرانیان از روسها از جنگهای قفقازی و وقایع مشروطیت برمیگردد و بسیار ژرفانشین است. روسها میدانند که نهایت استفاده "ایران" برای آنها بهعنوان اهرمی برای مقاصد دیگرشان است. در تاریخ پسا ۱۳۵۷ نیز روسها سوای این با "ایران" مواجه نشدند.
۲) مردم ایران بیش از هر ملتی در غرب آسیا، "سکولار" شدهاند و همین نیز بشدت آب به آسیابِ غربدوستی آنان میریزد.
۳) حاصل (۱) و (۲) آن میشود که ایران پساجمهوریاسلامی، بعد از اسرائیل مطمئنترین متحد استراتژیک "غرب" در غربآسیا و البته دوستترین ملت غرب آسیا با اسرائیل خواهد بود، زیرا طی نیمقرن گذشته، سویه اسلامیِ هویت ایرانیان عمدتاً فرسوده و مندرس شده استدرپی آن فرسودگی، ناخوشداشتِ تاریخیشان از اعراب نیز بارزتر گشته است.
این سهتای بالایی در کنار آن هفتتای پیشین، این احتمال را بسیار بعید میکند که آمریکا و اروپا و اسرائیل به پروژه "بهپایانبردنِ ایرانِ" پیشنهادی اعراب، تمکین کرده و متمایل به سازشی با جمهوریاسلامی گردند که حاصل ناگزیرش دادن جواز اقتدار مطلق جمهوری اسلامی بر ممالک محروسه ایران باشد.
اما نکته پایانی که علیه احتجاج بالا عمل میکند ناظر به این واقعیت است که
اپوزیسیون جمهوریاسلامی چه در بخش جمهوریخواهی و چه در سویه پادشاهیخواهی بشدت بیتوشوتوان و منفعل و زمینگیر است.
ایرانیان نسبت به جمهوریخواهانی که سابقه اسلامخواهی (یا مارکسیسم) دارند، بشدت دلچرکیناند (کاری به درستی و غلطی آن ندارم) و اقبال چندانی از ایشان نمیکنند. جمهوریخواهانی هم که نه چنین باشند آنقدر نادرالوجودند که در حساب نیستند.
پادشاهیخواهی ایرانیان نیز عمق چندانی ندارد، بلکه مثل شعار "رضاشاه روحت شاد!" بیشتر جنبه "خاردرچشمِ" جمهوریاسلامی کردن است، نه بیشتر.
آقای پهلوی هم فردی فاقد کاریزما (بهمعنای ماکسوبری کلمه) است که در میدان کنشگریِ سیاست عملی، ناتوان از بهدست گرفتنِ ابتکارعمل است؛ بهجایش نمودهای ایشان بیشتر ادواری و انفعالی است نه ابتکاری و راهبردی و مستمر و سنجیده: نه دولت در تبعیدی ساختند، نه مجلس در تبعید یا مشورتی درست کردهاند، نه هیچ اقدام راهبرانه انجام داده و میدهند حتی در ایضاح تبلیغاتی در قبال عملیات متراکم ضداطلاعاتی جمهوریاسلامی در کسوت طرفداران ایشان نیز بشدت کرخت و بیتفاوتاند؛ حتی به رغمپیشنهاد علاقمندانش، یک نهاد سخنگویی رسمی هم درست نکردند! اینهمه، هیچ معنایی جز زمینگیریِ تامِ یک داعیهدار رهبری ندارد.
این واقعیت که حامیان ایشان نیز در "متقاعدکردن" مردم به رهبری ایشان سنگ تمام میگذارند و گاهی هم با یاوهسراییها، ناخواسته آسیب میزنند، موثقترین نشانه ادراکِ بیانناشده همین ژرفا نداشتنِ حمایت ایرانیان از پادشاهی است.
نکته آخر آنکه الگوی گذار از جمهوریاسلامی را اپوزیسیون جمهوریاسلامی تعیین نخواهند کرد و به اغلب احتمال این الگو شباهتی به ۱۳۵۷ نخواهد داشت.
ممکن است ملغمهای از زوال و انحلال اتحادشوروی در معیت حمله خارجی حسابشده مثل موج اول حملات اسرائیل، منتها در ابعادی گستردهتر و ژرفتر، باشد. در هرصورت تمهیدات لازم برای پیشگیری از هرجومرج، در "غرب" اندیشیده خواهد شد (نه توسط اپوزیسیون عملاً بیوجود) تا درس عراق و تبعات درازمدتش تکرار نگردد. یادمان باشد که پرهیز از "آشوب" مهمترین راهبرد "غرب" است والا انفجار منطقه قابل مهار نخواهد بود، خاصه که پای تسلیحات موشکی/اتمی جمهوریاسلامی نیز در میان است.

چیزی تغییر کرده

حملۀ قریبالوقوع آمریکا؟ + واکنش احمد زیدآبادی















