Wednesday, Nov 12, 2025

صفحه نخست » مرگی که برایمان عادی شده!

rq.jpgرحیم قمیشی

احمد بالدی، دانشجوی ۲۰ ساله اهوازی هم مُرد.

پسر دانشجو دیده بود دکه پدرش را مأموران دارند تخریب می‌کنند. فریاد زده؛ این محل ارتزاق خانواده ماست. کمی صبر کنید، نکنید، بدون این دکه ما می‌میریم!

مأموران شهرداری دستور دارند، آنها هم حقوق می‌گیرند تخریب کنند، تا خودشان از گرسنگی نمیرند!

یا احمد و پدرش، و خانواده‌شان باید بمیرند، یا مأموران. و احمد در لحظه‌ای سخت تصمیمش را می‌گیرد.

او بمیرد شاید هم پدرش زنده بماند هم ماموران.

و بنزین را بر سرش می‌ریزد...

او ۱۰ روز هم با بدنی سراپا سوخته، با مرگ دست و پنجه نرم می‌کند.

و امروز خبر می‌آید که برای همیشه رفت.

یک دانشجو کمتر، یک جوان کمتر، یک معترض کمتر، یک گرسنه‌کمتر...

آیا هیچ حاکمی خواهد گریست؟

احمد، پسرم!

من در مرگ تو مقصرم.

یعنی همه ما مقصریم.

اینجا تونس نیست که فریادمان را بلند کنیم چرا دزدان میلیارد دلاری آزادند و یک دکه‌دار غیر مجاز، می‌شود موضوع مهم قانون.

اینجا آمریکا نیست که دوربین برداریم و از مرگ یک سیاهپوست فیلم برداریم و بگوییم؛ ای به‌خواب رفتگان، یکی دارد می‌میرد، فردا نوبت همه ما می‌شود.

اینجا ایران است...

که گویی همه دچار مرگ مغزی شده‌ایم.

چرا مردمی که زیر پایشان طلای سیاه نهفته است باید از گرسنگی بمیرند.

چرا ایران زیبا باید در فقر و خشکسالی دست و پا بزند.

چرا ارقام دزدی و اختلاس غیر قابل شمارشند؟

چرا کسی فقر و فلاکت مردم را نمی‌بیند!

چرا هیچکس به فکر نیست...

مگر نگفتید مرگ مظلومانه یک نفر، انگار مرگ همه انسان‌هاست؟

نگاه کنید، ما همه داریم می‌میریم!

اسمش زندگی است، اما خاکستر مرگ، زندگی ما را دفن کرده. ما بی‌تفاوت شده‌ایم!

کاش اهواز بودم و در مراسم تشییع احمد شرکت می‌کردم، تا بگویم احمد تنها نیست، پدرش تنها در فقر و نداری دست و پا نمی‌زند...

ما همه داریم می‌میریم!
آرام آرام
اگر به خود نیاییم
اگر باور نکنیم سرنوشت سیاهی در انتظار همه ماست
وقتی قبول کنیم
کاری از دستمان
برنمی‌آید!



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie & Privacy Policy