سهراب مختاري فرزند محمد مختاري
محمد مختاری: «به رغم طرح و درخواست دموکراسی، ديکتاتورمآبانه عمل می کنيم. به رغم طرح مشارکت در توسعه، بيش از هر چيز مروج هدايت آمرانه می شويم. به رغم نفی استبداد، به آمريت پدرانه و ريش سفيدانه، ديکتاتوری صالح و مصلح و نظاير آن می گرويم که ريشه در ساخت استبدادی ديرينه دارد؛ و جامعه را در جهت جامعه توده وار هدايت می کند.»
امروز تولد محمد مختاری ست، می انديشم اگر او به دست حکومتی شاعرکش خفه نمی شد، امروز به حکم مشتی سليقه مآب، و به جرم انتشار مقالاتی در بازخوانی فرهنگ، با عنوان تمرين مدارا، به قتل می رسيد.
ای کاش نويسندگانی دو خطی، سرخوردگی ها و اقتضاهای ايدئولوژی شان را از پيشخوان فرهنگ و هنر بر چينند، و به جای صدور بيانيه های قيم مآبانه، گوشه چشمی به آثار يکی از کشتگان قلم کانون«خودشان»
می انداختند، تا لااقل اندکی به سواد مدارايشان افزوده می شد، تا به خام دستی حرمت نمی شکستند، بماند که حرمت صاحب قلم و انسان در سياق آنان شکستنی ست.
به قلم سوگند که گذاردن امضای شاعر، پای فتوائيه هايی مبنی بر حذف هنر در فستيوال «نزديک دور دست» وصله ای ناچسب ست؛ چرا نمی خواهند شاعران مان شاعر بمانند، چرا به زير سواد «شورشی» می خواهند امضای نويسنده ای را بچسپانند؟
شاعر من، آن آزاده مردی ست که هنوز می خواهد از «اعتماد» بنالد، شاعر من محمد مختاری ست؛ می خواهم از زبان اويی که برايم هميشه زنده است برايت حرف بزنم؛ می خواهم بدانی که سهراب مختاری از زبان پدر، از شعر و هنری می گويد که حضورشان موکول به حضور آزادی ست.
پر بدک نيست که محمد مختاری شاعر را در مقاله «تمرين مدارا و ذهنيت انتقادی»، به نقل از مجله گردون شماره 31 چاپ سال 1372 تهران ، حضورتان معرفی کنم.
بعد از خواندن اين مقاله به جای نام محمد مختاری، مختاريد نام زهرا کاظمی را جايگزين کنيد، و حتم بدانيد که اگر زهرا کاظمی زنده می ماند و عکس هايش را در معرض تماشای شما می گذارد، آن موقع هم بيانيه صادر
می کرديد که عکاس فرآورده های حکومت جمهوری اسلامی، با عکس های صادراتی و غير هنری بر شما هجوم آورده؛ نوشتم «هجوم»، شما بخوانيد «تهاجم فرهنگی»، به ياد مبدع استعمال اين عبارت، پيشوای کنونی حکومت اسلامی ايران، «سيد علی خامنه ای»، رهبر؛ حالا اجازه دارم که شما را اينگونه خطاب کنم، «ای جسدبازان
بی رؤيا...»، اين هم شاه بيتی از عباس معروفی که اجازه ی کاربردش را در اين مقال به خودم می دهم.
محمد مختاری در مجموعه مقالات «تمرين مدارا» در بخش بازخوانی فرهنگ، ضمن پرسش، مبانی هويت فرهنگی و ملی و راه حفظ هويت ملی- فرهنگی و اخذ تمدن فرنگی را مطرح می کند و در ادامه نياز مبرم جامعه به بازشناسی دقيق و روشن بازخوانی خويش را متذکر می شود؛ محمد مختاری می گويد: «به هر حال با انقلاب بهتر دريافته ايم که با يک نظام ديرينه تاريخی- فرهنگی روبروييم که عين ساخت ذهنی و معرفتی نظام درونی ماست، درون و بيرون ما عرصه ی يک حضور فرهنگی است. اين هر دو مثل يک متن واحدند که تجزيه ناپذير است، خواندن و بازخواندن شان مؤکول به هم است. يعنی تأويل و تحليل درون و بيرون از هم جدا نشدنی ست.
چه بسا در بيرون می کوشيده ايم با فرهنگی ديگر رابطه گيريم، اما در درون، باز بر همان اساس قديم، عمل
می کرده ايم. چه بسا مبارزان سياسی و منتقدان تفکر و اخلاق و معرفت، و شاعران و نويسندگان و انديشمندان که به رغم تضاد با وجود بازدارنده ی کهن، و نفی نظری آنها خود در عمل باز صدای همان وجود بازدارنده
می شده اند و می شوند.
يعنی به رغم توسل به شيوه های جديد رفتار، زير سلطه ی شيوه های قديم رفتار می مانيم. به رغم اينکه به
واژه های جديد می گراييم، آنها را در بافت سنتی به کار می گيريم.
به رغم جستجوی لحن و وجه متناسب با ضرورت های تحول، از لحن مسلط و ايستای حفظ وضع موجود فارغ نمی شويم. به رغم طرح و درخواست دموکراسی، ديکتاتورمآبانه عمل می کنيم. به رغم طرح مشارکت در توسعه،
بيش از هر چيز مروج هدايت آمرانه می شويم. به رغم نفی استبداد، به آمريت پدرانه و ريش سفيدانه، ديکتاتوری صالح و مصلح و نظاير آن می گرويم که ريشه در ساخت استبدادی ديرينه دارد؛ و جامعه را در جهت جامعه توده وار هدايت می کند. بنابراين از آزادی هم مستبدانه دفاع می کنيم. پندارها و گفتارها و رفتارها و روابط نهادی شده در ترکيب زندگی اجتماعی و فردی مان نمايان می شود، تا در بهترين حالت هم هوادار التقاطی بمانيم که از دستاوردهای فرهنگ نو، به صورت ابزاری در خدمت مقاصد و ارزش های سنتی بهره برد.
بازخوانی فرهنگ همچنان که تمرين انتقاد است، تمرين مدارا نيز هست، گسترش ذهنيت انتقادی و افزايش تحمل در برابر انديشه ها و عقايد ديگران، دو روی يک سکه اند . هر دو نيز کارکرد جامعه مدنی اند که چشم انداز
امروزی شان نهادی شدن حقوق و آزادی های دموکراتيک است.
اگر انتقاد از «ديگری» مستلزم مدارا با «ديگری ست»، نقد «خويش» مبتنی بر تحمل در «خويش» است...
او می نويسد: «گفت و شنيد با خويش، روی ديگر گفت و شنيد با ديگری ست اين دو، هم در گرو نهادينه شدن مدارايند؛ و هم زمينه و عاملی برای نهادينه شدن اند. گفت و شنيد يک رابطه است. و دو سوی رابطه در نقد نظر، مکمل و تصحيح کننده ی همند. زيرا برقرار ماندن رابطه، در گرو تفاهم در تفاوت ها، و مدارا در اختلاف هاست. از اين رو اساس گفت و شنيد بر امکان درک حضور ديگری استوار است. درک حضور ديگری نيز مبتنی بر درک و پذيرش حق برابر انديشگی، اجتماعی، سياسی، فرهنگی و ... برای ديگری ست.»
مختاری می گويد: «آزادی و بسط تفکر انتقادی و نهادی شدن مدارا، بهايی دارد که بايد پرداخت. کسانی که گمان می کنند هميشه حرفی می زنند يا بايد حرفی بزنندکه مو لای درزش نرود، يا کسانی که می پندارند عامل حقيقت مطلق اند، يا همواره بايد حقيقت مطلق را بگويند، يا آنهايی که با توهم آشفته شدن ذهن جامعه، از فتح باب در باره ی هر مسأله ای که به انسان و جامعه و جهان مربوط است بيمناکند، خواسته يا نا خواسته، هيمه ی استبداد می شوند. به همين سبب نيز يا غالبا خاموش می مانند، و در نتيجه بر ستم و زور و فساد و جهل و ... چشم می پوشند؛ يا «ديگری» را به خاموشی فرا می خوانند يا وا می دارند، در نتيجه خود عامل ستم و زور و فساد و جهل اند: اينان سرانجام نيز بی تاب می شوند، و از کوره به در می روند، و به خطاب و تحکم و تهديد می گرايند، و به منع و حذف می پردازند. اما گفت و شنيد هر چند توان بر، و وقت گير هم باشد، عامل رشد تفکر انتقادی و اعتلای فرهنگ است، زيرا از جنس آزادی و مداراست.»
سهراب! شاعر کشی، ريشه در نکبت تاريخ و فرهنگ ما دارد؛ شاعر چشم و گوش مردم زمانه است. می توان اينگونه تعميم داد که قتل شاعر، تجلی نابودی يک ملت است؛ چه انگيزه ای متوليان حکومت دينی را در توجيه جناياتشان بر می تابد؟
سهراب مختاری: از نظر خود او: «زمانی که سياست و جنايت و حتی آرمان گرايی مستبدانه، در پی حذف آدمی
يا حذف ابعادی از هستی او، و شقه کردن هويتش بوده، شعر و هنر که حضورشان مؤکول به آزادی است، در پی حفاظت از ارزش های بشری و پايداری آدمی در راه آزادی بوده است».
«استبداد و اختناق و ديکتاتوری و زور و ستم و نا برابری و جنايت و وحشت، نافی هنر است، همچنانکه نافی حيثيت انسانی ست.»
و از نظر من کسانی که شعر و هنر و انسان و هويت او را به صورت متحدالشکل از صفحه زندگی حذف می کنند و به يکنواختی و ناگزيری تقليل می دهند، قطعا خواهان برقراری «استبداد و اختناق و ديکتاتوری و زور و ستم و نابرابری و جنايت و وحشت» هستند. و اين ابزار را اساس حضور خود می دانند و بدون شک نقطه ثقل حکومت خود می نامند. و فکر می کنم ثبت کردن چنين نقطه ای هم انگيزه ی خوبی برای هموار ساختن دوران حاکميت آنها باشد.
- آمران ننگ، يک اديب را خفه کردند، تا به کی حذف به قرينه ی آرمانی را در سر لوحه ی کار ِ اين دولتمردان پيش بينی می کنی؟
سهراب مختاری: من فکر می کنم تا زمان حضور آمران جنايت در قدرت و شناسايی دقيق آنها، و نيز روشن شدن هويت آمران و عاملان قتل های زنجيره ای، بدون وجود هيچ شک و شبهه برای مردم ايران و جهان، بخصوص در اين دوره که مقدار زياد و چشمگيری از مردم آزاده ی کشورمان در ايران و سطح جهان خواهان روشن شدن اين پرونده هستند. و همچنين در اين دوره آمران و عاملان قدرت هم، با دستگيری دکتر ناصر زرافشان و کيل شجاع و آزاده ی خانواده های قربانيان قتل های سال 76 و زندانی کردن او به جرم حق طلبی و پا فشاری ايشان برای افشای هويت آمرين و عاملين اين پرونده، نشان داده اند که آمرين و عاملين قتل ها هنوز هستند و در رأس قدرت هم به سر می برند، و اگر نيستند چرا وکيل ما را گرفته اند و زندانی کرده اند؟
- محمد مختاری ، عدم انسجام ملت ايران را همزيستی معاصران سه روند مختلف سياسی - تاريخی می دانست، آيا می توان قبل از ظهور محتوم جنبش جوان امروز و غالب شدن بر امور حاکم، به هم زبانی با تاريخ سازان (سياسيونِ) پدرسالار دست يافت؟
سهراب مختاری: درباره ی بخش نخست سئوال سکوت می کنم، چون ملزوم به يادآوری بخشی از تفکرات و نوشته های پدرم است؛ و مجال و توضيح بلندی می خواهد، اما در مورد قسمت دوم نمی دانم که منظورتان از تاريخ سازان و همزبانی با آنها چيست؟ اما فکر می کنم کسانی که تاکنون در قدرت بوده اند تاريخ ساز که نبوده اند هيچ، بلکه خرابکار تاريخ بوده اند. و در قدرت به سرکوب تاريخ پرداخته اند، جا دارد به شعری از پدرم اشاره کنم: « درخت و سنگ و سار و سنگسار و دار
سايه دستی است که می پندارد دنيا را بايد از چيزهايی پاک کرد.»
- اهم اشتغال های ذهنی پدر چه بود؟ در اغلب ديباچه های کتب پدر، اشاره اش به دوران گرفتاری اش در اوايل انقلاب 57 است و حتا از دست رفتن مجموعه ای از آثارش، آيا پدر هيچ از حيطه ی آن گرفتاری ها با تو گفته بود؟ در اين راستا ، آيا محمد مختاری دوران سکوتی هم داشت؟
سهراب مختاری: اول به قسمت پايانی سئوال پاسخ می دهم، در دوره ای که تمام قدرت ها و مستبدان خواهان سکوت يک جامعه تا يک شخص هستند، دوران سکوت، دوره ی طرد و نوعی بی توجهی ست. به خصوص در باره ی شاعران همانطوری که خود او گفته است: «آنان از خروش دست، پا، مو، گوش، جسم و جان و تمام چيزهايی که با آنها رنج کشيده اند، سر باز می زنند. به مفهومی، آنچه را می پذيرند که يک زندانی می پذيرد، مانند مردانی که از ديار مرگ بازگشته اند ادراکی پيشرفته دارند؛ حسی اشتباه ناپذير برای آنچه به واقع در زندگی مهم است.»
در مورد ِ خود او هم من هرگز نديدم که به مسايل شعر و اجتماعش بی توجه باشد، به همين خاطر دوره ی سکوتی نداشت. اما در موردِ دوره گرفتاری و از دست رفتن کتابش؛ آن کتاب مجموعه ای بود از شعرهای عاشقانه پدرم به نام «بهار واقعه» که در درگيري های 57 از بين رفت و تنها يک شعر از آن باقی ماند با نامِ «گامی دگر»، که همراه اشعار خيابان بزرگ به چاپ رسيده است. در مورد درگيری ها و گرفتاری ها ميل دارم قسمتی از يادداشت های او را بياورم: «سه پلشک آيد و زن زايد و ... آدم هزار تا گرفتاری دارد، اما توی اين جامعه انگار هميشه جايی هم برای هزار و يکمين و دومين و ... هست. هر طور بود خودم را کشانده ام که به کارهای اجتماعی برسم و حالا دنبال تدارک برگزاری مجمع عمومی کانون نويسندگان که احضاريه آمد برای چهار تن از بچه های کميته برگزاری که فردا صبح بروند...» ( 06.07.1377) و سه روز بعد (09.07.1377)، بعد از آمدن احضاريه و رفتن به دادگاه انقلاب نوشته است : « ... س . ج که شما سياسی هستيد نه صنفی. چرا چنين و چرا چنان، چه می خواهيد، کی هستيد، آخرش هم مسئله ساده ای را به اين بغرنجی تمام کردن. می گويم آقاجان، آيا حق کار يک امر صنفی هست يا نه؟ می گويد آری. می گويم کار ما نويسندگان چيست؟ غير از نوشتن يا بيان ماست؟ بيان ما کار ماست؛ می گويد: آری. می گويم پس اگر نتوانيم بيان کنيم پس نتوانسته ايم کار کنيم، و اگر کار نکنيم معيشت مان مختل می شود. می بينيد که چقدر حق بيان ما صنفی است؟
انگار خيط کرده؛ واکنش نشان می دهد که پس چرا اين اعلاميه سعيدی و سرکوهی را امضا کرده ای؟ آيا اين هم صنفی است؟ که می گويم قطعا؛ گيج می شود. می گويد من البته زياد وارد نيستم. ولی همينجور مرغ يک پا دارد و انگار يک فکرهايی کرده اند و دارند برايمان پرونده سازی می کنند. مرتب دم از دادگاه می زند يعنی توی دادگاه هستيم».
اما جدا از اين گرفتاری ها او هميشه می نوشت و می خواند و در طول سال های 1363 بعد از آزادی اش از زندان تا سال 1376 که به قتل رسيد، او بيست و يک کتاب چاپ کرده است.
- عکس العمل و يا اولين سئوالت، در صورت رويارويی با قاتل يا قاتلين پدرت چه خواهد بود؟
سهراب مختاری: در اين زندگی نکبت، نيروهای پرسش ساز آدم آرام آرام به تحليل می رود، اما عاملين و آمرين هم همين را می خواهند، می خواهند که انسان خاموش باشد و شرافتش خفه شود، ولی ما خاموش نخواهيم شد و خفه هم نمی شويم، پرسش ها نيز زمانی که مخاطب خود را بيابند ظاهر خواهند شد.
- روند جنبش ادبی نسلِ جوان در تسريع هرگونه تحول احتمال چه خواهد بود؟
سهراب مختاری: به قول پدرم: «جرعه فشانی خاک هم از جوان ها دريغ شده است»، اما آنها خودشان اگر متفکر برايشان باقی نگذاشتند متفکر خواهند شد و می دانم و باور دارم که به زودی صداشان را دنيا خواهد شنيد.
- نبض پدر در تو جاری ست، به قول ِ محمد مختاری: «صدا که بر می آيد از يکی طنين می اندازد در ديگری» ندايت در پاسخ پدر چيست؟
سهراب مختاری: می خواهم اشاره کنم به سخنی از ميلوش شاعر و نويسنده لهستانی که در سال 1980 برنده جايزه ادبی نوبل شده است، او در کتابی با نامِ «ذهن اسير» به بررسی روانکاوانه هنرمندان و روشنفکران کشورهای اروپای شرقی پرداخته است و در آن نوشته: «سرودن شعر، خود عملی توأم با ايمان است. اما هنگامی که فرياد زندانی شکنجه شده ای به گوش شاعر می رسد و رنج او را منعکس می کند، اگر دخالتش سبب مرگ و از دست رفتن نوشته هايش بشود، آيا باز هم بايد چنين کاری را انجام دهد؟»
و محمد مختاری شاعر و نويسنده ايرانی در شرق آسيا می گويد: «خيال و انديشه من در گرو پوست و استخوانی
که بکشند يا بشکنند يا بچلانند نيست.»
می بينی! اين حقيقت ماست. نزديک و دور؛ واهمه در واهمه و مثل اين ماه ناگزير که گرديده است گِردِ جهان و باز همچنان همانجا که بوده مانده است. و هر شب انگار در غيابت بايد خيره ماند همچون ماه، در حلقه ی غرايی که کم کم عادی شده است.
پيام يزديان
به تاريخ ِ تولد محمد مختاری يِکم ارديبهشت
برلين