کاترپيلار يعنی بولدوزر؛ همان نعلينی که هستی من و تو را شخم زد
آقای سهراب مختاری!
در آلمان زندگی می کنم ولی به انسان اقتدا می کنم. قرار نيست که در تب و تاب پس پس رفتن های خرچنگِ آقای نيچه، از راه رفتن کبک خودمان غافل بمانيم و خود را از حرکت بيندازيم، و نگاهی نيندازيم به سر آغازهای جهل و استبدادی که فقيه مطلقش سلطان جنايت شد؛ ولی اين بار با اِلمان های ساده ای از قبيل: عبا و عمامه و عصا، که حتا فاشيسم را در جيب گشاد عبای تنگش گذارد.
آقای مختاری!
ما همه قربانيان کارزار قتل عام و آوار خمينی هستيم؛ و فکر نکنيد که رنگ مصيبت خانواده ی شهدا، از اويی که در جنگ خانه اش آوار می شود و بر سرش فرو می ريزد سياه تر است؛ آنگونه که می توانيد در تعبير و تفسير جنايات خمينی ديگران را جا بگذاريد و فاصله بيندازيد. می خواهم بگويم ما در تقابل همديگر نيستيم، فقط در هياهوی کتابسوزان همديگر را نمی بينيم.
گويی جوابيه شما می بايد راهی دبير خانه کانون نويسندگان (در تبعيد) می شد تا منشور کانون نويسندگان را بخوانند و بدانند که اين منشور به چه قيمتی تمام شده است :
1 - « آزادی انديشه و بيان و نشر در همه ی عرصه های حيات فردی و اجتماعی بی هيچ حصر و استثنا حق همگان است. اين حق در انحصار هيچ فرد، گروه يا نهادی نيست و هيچکس را نمی توان از آن محروم کرد.»
2 - « کانون نويسندگان ايران با هرگونه سانسور انديشه و بيان مخالف است و خواستار همه امحای شيوه هايی است که، به صورت رسمی يا غير رسمی، مانع نشر و چاپ و پخش آرا و آثار می شوند.»
ليکن در مواردی که انکار پيش می آيد، و مصلحت سياست اين باشد، عداوت جايز نيست! من که عضو کانون نيستم اما اين منشور پرچم راه من است.
آقای سهراب مختاری!
بد نيست کتاب بنيامين را زمين بگذاريد و در شعری از محمد مختاری دقيق شويد:
« ... به چشم هايم بسيار انديشيده ام-
که گفته است
که سنگ در تبار من
هميشه سنگ می ماند؟
پرنده ای در آفتاب،
جرقه ای در جنگلی.
به روی رخنه خورشيد خيره می مانم،
و گوش هايم
شکاف آسمان را حس می کنند.»
ای کاش با چشمان خودت می ديدی آقای سهراب! که ويترين جماران طنزی هنری ست و هنرمندان آن پيش از سياست بازان در اين شبيه سازی حرفشان را زده اند، اما کسانی که هنر را از دريچه سياست به شلاق کشيده اند، دچار کور رنگی بوده اند وطنز درون نعلين خمينی را نديده اند که نوشته شده است «کاترپيلار»؛ بله، کاترپيلار يعنی بولدوزر؛ همان نعلينی که هستی من و تو را شخم زد، و پيش از همه، اين هنرمندان جوان تعزيه اش را در طنز به نمايش گذاردند. طنزی که سياست بازان آن را نديدند؛ اما اين که کانون نويسندگان به ورطه ی انديشه های جزمی بيفتد گمان می کنم همين جاست که با انديشه ی محمد مختاری و منشور کانون مقابله می کند.
و مگر تو تحمل ديدن يزيد را بر پرده ی تعزيه امام حسين نداری؟ اگر نداری از آقای نيچه بپرس که سر آغاز کتاب سوزانِ تبار ما کجاست؟ پاسخ خواهی شنيد: نزديک دور دست.
پيام يزديان
برلين، 22 آپريل دوهزار و چهار